پاتوق مستند؛ چشمهای نگران حقیقت
پاتوق مستند، چند هفتهای است، عصرهای جمعه در سالن کتابخانه مرکزی اصفهان برپاست. فضای حاکم بر این پاتوق، فضایی حرفهای و جدی است. کارگردانان مطرح حضور دارند و بحثهایی که میان آنان و تماشاگران و مخاطبان فیلمهایشان در میگیرد، نشان از توقعات درونی بالای جامعه فیلمسازان از خود دارد. همچنانکه نگاه خیره و مصمم تماشاگران هم حکایت از آن دارد که تا چه اندازه واکنشهای مردمی برای کشف راه حلهای اجتماعی و روایت انسان و جامعه از دایره بیتفاوتیها خارج شده است.
دو فیلم از آخرین روزهای سنگین رودررویی با سرطان، کابوس این روزهای جامعه ایرانی در نشست پنجم پاتوق مستند، بدون شک هولانگیز بود، دو فیلمی که بهطور مسلم هم به لحاظ سوژه و هم درونمایه، جدیتر از آن مینمود که یک عصر جمعه دلپذیر را برای مخاطبش تدارک ببیند.
جمع 54 نفره حاضرین در سالن کتابخانه مرکزی اما در فضای شکلگرفته در این هفتهها، با نگاهی جدی و از موضع منتقدانی بیتعارف و چهبسا بیرحم و البته منطقی، بیننده این دو فیلم بودند و ازاینرو تعداد به نسبت اندک آنان هیچ نشانی از سردی و سکوت نداشت.
همچون چهار نشست پیشین، فیلمها که عینا از میان مستندهای به نمایش درآمده در جشن خانه سینمای کشور در سال 95 انتخابشده و در حضور کارگردانانش به نمایش درمیآید را میتوان تا حدود زیادی نماینده بهروزترین جریان سینمای مستند کشور دانست.
پاتوق مستند در چهار هفته گذشته نیز کارگردانانی چون فرهاد ورهرام، شیرین برقنورد و سام کلانتری را به اصفهان کشانده بود.
این هفته نوبت به فیلمهای «تنگراه» ساخته مهوش شیخالاسلامی و «مهین؛ داستان نانوشته» از زهرا نیازی رسید که هر دو مضمونی یکسان داشت: مواجهه با سرطان.
مهوش شیخالاسلامی، سینماگر باتجربه که در کارنامه وی مدیریت تولید سریال دایی جان ناپلئون، سربداران و هزاردستان نیز چشمگیر است، بهویژه در دو دهه گذشته با فیلمهای مستندش شناخته میشود و تنگراه، آخرین ساخته اوست. تنگراه، نام منطقه زیبا و خوش آب و هوایی در استان گلستان است که شخصی به نام دکتر بِسکی که پیشتر پزشک زنان بود و اینک سالهاست همچون ریاضتپیشگان هندی در دل جنگل مقیم شده و با خوردن برگ، زندگی میگذراند، پذیرای دو بیمار سرطانی است که در پی آوازه این پزشک 81 ساله به او پناه آوردهاند تا سرطانشان را آنگونه که دکتر بسکی معتقد است با آبدرمانی معالجه کنند. خالد از شهر اهواز و یعقوب از شهر تبریز دو جوانیاند که بر اساس نسخه دکتر بسکی رفتار میکنند، 43 روز آبدرمانی بدون هیچ غذایی جز در مواردی اندک گیاهخواری در شاید این آخرین هفتههای زندگی.
شیخالاسلامی میگوید: «به این دو، دوربینهایی به عاریت داد و آنها لحظاتی از این چند هفته را در خلوت خود، از احساسات و آنچه از تفکرشان به بیان آوردند را ثبت کردند.» فیلم مملو است از حس ناب انسانهای بیدفاعی که برای رهایی از چنگال سرطان تلاش میکنند و همین احساسات غریب، همراهی و همنوایی تماشاگر با دو جوانی که در رویارویی با مرگ، روحی کاملاً صیقلخورده، آرام و معصوم یافتهاند را رقم میزند. خالد که از ریزگردهای اهواز دچار سرطان پیشرونده ریه شده تا حدودی مذهبی است، بیشتر از ائمه یاری میخواهد و جملات تأکیدی بر زبان میراند. یعقوب اما کمتر نمودی مذهبی دارد. با نامزدش از تبریز به تنگراه آمده و هرچه میگذرد بیشتر در خود فرو میرود و نامزد همراه و مهربانش احساس میکند که چگونه آرامآرام از مرکز توجه یعقوب در حال محو شدن است.
خالد پس از طی دوره به اهواز برمیگردد درحالیکه چندان حال مساعدی ندارد. او درد میکشد بدون آنکه به قرص روی آورد. او برای نخستین بار در سختترین شرایط از آن سخن به میان میکشد که میخواهد بماند و از زندگی لذت ببرد. یعقوب نیز به رقم هشدار دکتر بسکی، تنگراه را ترک میکند، بیاعتقاد به او و دلآزرده از خودشیفتگی این پیرمرد، درحالیکه نامزدش همچنان همراه و امیدوار است.
بیشک سادگی و بیدفاع بودن این دو جوان در مواجهه با سرطان از سویی و تا حدودی بیتفاوتی دکتر بسکی از سویی دیگر، تمامی حضار در سالن را بهشدت تحت تأثیر قرارداد. سرانجامِ داستان این فیلمِ 55 دقیقهای، تنها از پی تک عبارتی در پایان فیلم مشخص شد که از خالد و یعقوب با عنوان زندهیادان تشکر شد، آنچه به نظر خشم از دکتر بسکی در میان تماشاگران را به اوج رساند.
کارگردان که در فیلم قضاوتی نمیکند اما در سالن کتابخانه مرکزی از دکتر بسکی دفاع میکند: «برادر من نیز از سرطان درگذشت و زمانی که ماههای آخرِ او را مقایسه میکنم که چگونه در پی جراحیهای متعدد بهشدت آزار دید، درحالیکه خالد و یعقوب در طبیعت زیبای گلستان میهمان دکتر بسکی بودند و از طبیعت لذت بردند، خود را هرگز نمیبخشم.» واکنش محمدسعید محصصی، مستندساز اما در میان حضار منطقیتر به نظر میرسد که میگوید: «محروم کردن بیماران از لذایذ خوردن و آشامیدن و نیز دوری از جمع خانواده و دوستان و آشنایان در هفتههای پایانی زندگی، در عین بیمسئولیتی کاملِ دکتر سالخورده که نشان داده میشود با خنده از درختها بالا میرود یا در اتاقش به ورزش مشغول است، بدون آنکه در قبال دونفری که به وی پناه آوردهاند، کمترین اندیشهای کند و همراهی خاصی بروز دهد، بهواقع آزاردهنده است.»
فیلم دیگر «مهین؛ داستان نانوشته» ساخته زهرا نیازی، کارگردان و تدوینگر اصفهانی است. روایتِ آخرین روزهای مهین موسوی، یک فعال میانسال فرهنگی و مدرس داستاننویسی، در سومین مواجههاش با سرطان. مهین با جملاتی کوتاه و برانگیزاننده در برابر دوربینی که خود روشن کرده، احساساتش را بیان میکند، مواجههای آکنده از ترس و ناامیدی.
زهرا نیازی میگوید: «مهین دوبار سرطان را شکست دادهبود و ما انتظار داشتیم بار سوم نیز شکوهمندانه بر سرطان چیره شود. ازاینرو به او پیشنهاد دادم در جریان این سومین مبارزه، لحظات خود را ثبت کند تا به یک فیلم مستند تبدیلشان کنم.»
مهین موسوی چندین ویدئوی کوتاه از هفتههای پایانی زندگیاش به درخواست زهرا نیازی به یادگار میگذارد و همینها دستمایه این فیلم میشود که با ویدئوهایی که هفتهها بعد، دختر تنهای وی در فقدان مادر از زندگی روزمره خود در فضایی مملو از یاد او در خانه و کوچه و محل کارش گرفته، ادامه یافته و مخاطب را باظرافت از میان کلام شوخ طبعانه دختر جوان، از مرگ مهین آگاه ساخته و در میان احساس غمِ مرگ و شور زندگی مخیر میگذارد. یک فیلم تقریباً به تمام سلفی 19 دقیقهای.
همچنان واکنشهای مخاطبان به این فیلم نیز در سالن حائز اهمیت است. بحث عمده آنان، محو کردن نسبی (فلو) تصاویر مرحومه مهین موسوی است، جایی که در منزل، بدون روسری در برابر دوربین نشسته و از خستگی و واهمه مواجهه در سومین رویاروییاش با سرطان سخن میگوید. مخاطبان فیلم بدون کمترین توجهی به محدودیتهای نمایش در ایران، نه یکبار که چندین بار در طول نشست از جوانبی مختلف فلو کردن چهره مهین را بهنقد میکشند. بینندگان از دیده نشدن چهره مهین در اثرگذارترین لحظات، راضی نیستند. گو اینکه به گفته زهرا نیازی، «مهین موسوی از دنیای ادبیات میآمد و کلمه به کلمهاش حسابشده و گویاست.» اما مخاطب امروز ظاهراً از کلمه خسته است و میخواهد خود از تصاویر سخنها را دریابد. زهرا نیازی با حضار همراهی میکند ولی درعینحال میگوید: «نهتنها به لحاظ اعتقادی خودم اخلاقیتر دیدم تا این دو سه پلان محو باشد، بلکه یکی از تصاویری که مهین خود ثبت کرده هم بهکل محو بوده و این شاید از عمد پیامی بوده از او به من که خواسته تصاویرش چنین نمایش داده شود.»
رضا گوهرمنش، روزنامهنگار اقتصادی، از جمع حضار اما در تفسیر خواست احتمالی مهین موسوی، این محو بودن را «غبار مرگ» میبیند و معنادار.
پاتوق مستند اصفهان، جمعه 29 بهمنماه نیز بهاینترتیب، نشست دیگری را از سر گذراند. آغاز حرکتی صادقانه، جدی و بهدوراز حرفهای از مد افتاده روشنفکرمآبانه و نشانی از بیم و امیدهای جامعهای که بیش از هر زمان دیگری در یک همگرایی اجتماعی بهسوی معناگرایی قدم برمیدارد و با چشمی باز در جستجوی حقیقت، نگران است.