محمدعلی حدت: نمیتوان در اصفهان بود و عاشق نبود
استاد "محمدعلی حدت" نقاشی واقع گراست که هنر شگرف او در گوشه گوشۀ آتلیۀ رنگارنگ از نقش و رنگش کاملاً هویداست و هر تابلوی نقاشی در این آتلیۀ چونان موزه، از تلاش و هنر و واقعیت حکایت ها دارد.
اصفهانی که اینروزها مورد غفلت فراوان واقع شده است و دیگر نه آب دارد و نه هوا، از روزگاران قدیم مهد ظهور و درخشش هنرمندان صاحب نام و بزرگ بوده است.
به گزارش ایمنا، همین هنرمندان میراث عظیم گذشتگان خود را بر دوش نهاده و هر رنجی را به جان خریده اند تا در فراز و نشیب بیمهریها و کمتوجهیها این بار و امانت سترگ را به دست نسل تازه بسپارند و اندوخته های بسیار و تجربه های شگفتشان را به آنها بیاموزند. در اصفهان اما هنر داستانی دیگر دارد، کافی است بخواهی هنرمند بزرگی را در این شهر بیابی و پای حرف هایش بنشینی، باید که هفته و ماه ها در کوچه پس کوچه های اصفهان که راه بیفتی و در یک به یک خانه ها را بکوبی و دستگاه ضبطی را با گنجایش هزاران ساعته در مقابلشان بگذاری و چندین هزار ساعت به حرف های ناگفته و شنیدنی شان گوش بدهی. این شهر پر است از هنر، هنرمند، هنردوست و هنرپرور.
در یکی از روزهای سرد دی ماه، در خیابان ششم کوی امیرحمزه استاد "محمدعلی حدّت" در منزلش، پذیرای ما می شود ؛ تا روایت سال ها فعالیت چشمگیر در عرصه هنر نقاشی را برایمان نقل کند. خانه گنجینه ای از ۶۰ سال هنرمندی، مردی از دیار کویر است که در زیرزمین آن آثار مختلفی از استاد نگهداری میشود و در و دیوارش به زینت شگفت آور آثار این هنرمند در ابعاد مختلف آراسته است. حدت اصلالتا یزدی است و همچون مردمان کویر گرم و صمیمی، با صلابتی که تنها در نگاه نافذ و تیزبین یک هنرمند پیدا می شود. این طور که خودش تعریف می کند، کلاس ششم را در نائین، هفتم را در سمیرم و هشتم را در دبیرستان صائب اصفهان خوانده و پس از آن وارد هنرستان هنرهای زیبای اصفهان شده است.
این هنرمند برجسته متولد سال ۱۳۲۷ است، هر چند که در شناسنامه، نام آبان به عنوان ماه تولد او آمده، اما متولد ماه شهریور است. او به واسطه شغل پدرش در شهرهای مختلفی سکونت داشته و علی رغم موروثی بودن هنر موسیقی در بین اعضای خانواده شان، به هنر تجسمی نقاشی روی آورده و آن را به بهترین شکل متعالی ساخته و به عنوان هنرمندی یگانه در این عرصه شناخته شده است. او که داستان زندگانی و حرفه اش بنابه گفتۀ خود وی "مثنوی هفتادمَن" است، در آغاز سخن می گوید "چیستم، کیستم، ز کجا آمده ام؟ خودم هم نمی دانم".
آنچه در ذیل می خوانید گفت و گوی ایمنا با « محمدعلی حدت » استاد پیشکسوت « نقاشی و طراحی پوستر » است.
چطور از یزد به اصفهان آمدید؟
من اصالتاً اهل یزد هستم و به طور ویژه در محله گازورگاهی این شهر متولد شدم. تا کلاس پنجم دبستان را در مدرسه تعلیمات اسلامی یزد درس خواندم. پدرم کارمند دارایی بود و بنا به دلایلی مرتب از این شهر به آن شهر منتقل می شد، عیالوار بود و به همین دلیل اندک پولی را که برای سفر انتقالی به او می دادند خرج سفر ما برای انتقال از این شهر به آن شهر می کرد. خیلی رنج و زحمت کشید، تا کسی پدر نشود و در این جایگاه قرار نگیرد، متوجه نمی شود که پدرها و مادرها چه کشیده اند تا بچه ها به ثمر برسند. من کلاس ششم را در نائین، هفتم را در سمیرم و هشتم را در دبیرستان صائب اصفهان خواندم و چهار سال آخر تا زمانی که دیپلم گرفتم را در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان بودم. خرداد سال ۴۶ دیپلم گرفتم. بعد از آن در سال تحصیلی ۴۷-۴۶ در شهرکرد دبیر هنر بودم و سال ۴۷ تا ۴۹ در سنندج به خدمت سربازی رفتم. از سال ۴۹ تا ۵۸ در تهران کار طراحی پوسترهای سینمایی انجام می دادم و مجدداً سال ۵۸ تا سال ۶۳ به اصفهان و بعد هم به تهران بازگشتم و تا سال ۶۸ آنجا ماندم، اما آن سال به اصفهان آمدم و تا امروز در این شهر ماندگار شدم.
چطور به نقاشی روی آوردید؟
موسیقی در خانواده ما حضور پررنگی داشت و از حوضخانه منزلمان در گازورگاهی یزد همیشه صدای ساز و آواز بلند بود، ولی هیچ رد پایی از هنرهای تجسمی در خانوادهمان دیده نمی شد، تا موقعی که به اصفهان آمدیم و من در فضای خوش رنگ و لعاب صنایع دستی و معماری و نگارگری اصفهان و جریان آب زاینده رود غرق شدم، مگر می شود در چنین فضایی قرار گرفت و عاشق هنر نشد؟ در فصل تابستان بین سال های هشتم و نهم تحصیلم در دبیرستان صائب عشق نقاشی به شکل عجیبی به سرم افتاد، در حقیقت نقاشی بود که مرا صدا زد، نه اینکه من بخواهم به سمت آن بروم. از کشش و اشتیاقی که در وجودم بیدار شده بود استقبال کردم و عاشقانه به دنبالش افتادم، او مرا مثل معشوقی به دنبال خودش می کشید و من در پی اش می رفتم. چنین شد که به دنبال هنر نقاشی رفتم و در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان دیپلم نقاشی گرفتم و الان ۶۰ سال است که با این عشق زندگی می کنم.
چه زمانی با پوستر آشنا شدید؟
در سال های بین ۳۲ تا ۳۴، وقتی که هفت یا هشت ساله بودم، سینمایی تابستانه در یزد بود که شش ماه گرم سال در آن فیلم اکران می شد، عموی من به همراه شریکش صاحب این سینما بود، من هم تمام وقت در سینما بودم و چیزی که در آن زمان برایم جذابیت داشت همان اعلان ها و پوسترهای تبلیغاتی فیلم ها بود. شاید همین ها انگیزه ای شد که به دنبال نقاشی بروم. آن دوران گذشت تا اینکه در مسیر خاصی قرار گرفتم، شب آخر خدمت سربازیام در سنندج با دوستم به سینما رفته بودیم تا به قول امروزی ها مراسم خداحافظیمان هم باشد و بعد به اصفهان بیایم. مشغول تماشای پوستر فیلم بودم که دوستم گفت "اینها را نگاه نکن، تو که خودت صورت سازیات خیلی خوب است چرا به اینها نگاه می کنی؟"؛ این حرف را زد چون کارهای مرا دیده بود. من گفتم "این پوسترها حالتی دارد که برای من خیلی جذاب است." بعد او گفت آشنایی در تهران دارد که با سینماچی ها رفیق است و می تواند مرا برای کار به او معرفی کند. خلاصه دوستم نشانی آن شخص را به من داد و من به یکی از سازمان های تهیه کنندۀ فیلم رفتم و او نشانی خانه آگهی را به من داد که توسط استاد احمد مسعودی اداره می شد. دو سال برای خانه آگهی و بعد از آن به صورت مستقل کار کردم، پس از آن اواخر سال ۵۰ تا ۷۷ به صورت مستقل کار کردم و بعد از آن دیگر کار طراحی پوسترهای سینمایی را ادامه ندادم. علتش هم این بود که طراحی پوستر فیلم و آفیش های سینمایی را به دلیل حضور نقاشی در آنها دوست داشتم، نحوه کارم هم آن طور که دوستان می گفتند مورد پسند بوده و هنوز که هنوز است راجع به آن صحبت می شود. در کتاب های مختلفی هم به پوسترهای سینمایی در ایران اشاره شده که یکی از آن ها کتاب "صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران" است که توسط "مسعود مهرابی" تهیه شد و در آن پوسترهایی که توسط افراد مختلف از جمله من طراحی شده چاپ شده است، البته کتاب های دیگری هم تهیه شده و یا در دست تهیه است.
نخستین بار پوستر کدام فیلم را طراحی و نقاشی کردید؟
نخستین پوستری که در خانه آگهی کار کردم فیلم "دزد و پاسبان" بود که حبیب الله بلور و تقی ظهوری در آن بازی می کردند. بعدها ادامه پیدا کرد و پوستر فیلم های مختلفی از جمله "راز درخت سنجد"، "جان سخت"، "خروس" و تعدادی دیگر را در خانه آگهی کار کردم. بعد که کارم را به صورت مستقل شروع کردم، نخستین اثرم پوستر فیلم "گرگ" بود. سال های ۵۳ تا ۵۶ تولید فیلم در ایران بالا بود و اکثراً هم برای پوسترهایشان به من مراجعه می کردند، تا جایی که کار به دلم می نشست می پذیرفتم و خیلی هایشان را هم رد می کردم. قبل از انقلاب تا شهریور ۵۷ آخرین کاری که طراحی کردم پوستر فیلم "قاب" بود که هرگز چاپ نشد و فیلمش هم اکران نشد.
مجموعاً برای چند فیلم پوستر طراحی کردید؟
حدود ۳۰۰ نقاشی برای حدود ۱۵۰ فیلم کار کردم، چون هر فیلمی دو نقاشی داشت و اینها چیزهایی هست که خیلی ها اطلاع ندارند و حتی نمی آیند بپرسند. علت اینکه برای پوستر هر فیلم دو نقاشی می کشیدیم این بود که یک نقاشی کاغذی در ابعاد ۱۰۰ در ۷۰ یا ۶۰ در ۹۰ سانتی متر چاپ می شد، یک سری هم پلاکاردهای سردر، شامل چهار تکۀ یک متر در ۲ متری بود، یعنی چهار لت در کنار هم قرار می گرفت و تبدیل به یک پلاکارد می شد. آن را با اشل کوچک مثلا ۵۰ در ۸۰ یا ۵۰ در ۱۰۰ سانتی متر کار می کردیم، بعد فیلم می گرفتند، شابلون دستی درست می کردند، ترام می دادند و با سیلک اسکرین دستی چاپ دستی انجام می دادند که گفتنش هم سخت است چه برسد به اینکه بخواهند انجام بدهند! هزار تکه در قالب ۲۵۰ پلاکارد طراحی می شد که برای تهیه کننده مقرون به صرفه بود، چون همیشه پلاکارد نو داشت، پارچه هایی هم که قبلا با رنگ روغنی مات و بعد با رنگ پلاستیک کار می شد دوام زیادی نداشت و چون باید فیلم در شهرهای مختلفی اکران می شد در اثر جابجایی آسیب می دید، ولی با این روش، ۲۵۰ پلاکارد آماده داشت که قیمتش هم مقرون به صرفه تر می شد و به این دلیل ما برای هر فیلم دو نقاشی می کشیدیم. این ها همه بخشی از آثارم بود به علاوه ۳۰۰ پوستر که برای ۱۵۰ فیلم طراحی کردم.
روش چاپ دستی سیلک تا چه زمانی ادامه داشت؟
سال ۵۸ که پوستر فیلم "فصل خون" را کار می کردم دیگر کار سیلک کنار گذاشته شده بود و خود آن هایی هم که قبلا این کار را می کردند دیگر زیاد دنبالش نبودند. نحوه کار دوباره به همان دسته پلاکاردسازهایی که آقایان علیزاده و داداشی و شقاقی می ساختند، بازگشت، ولی ما پوسترها را طراحی می کردیم که در اندازه ۱۰۰ در ۷۰ سانتی متر چاپ می شد، علاوه بر این در برخی موارد به جای یک پوستر، دو یا سه یا گاهی چهار پوستر با شکل های مختلف طراحی می کردیم. مدتی هم طراحی پوسترهای تجاری و هنری رونق گرفت. این را هم باید بگویم که تا قبل از سال ۵۷ آثاری که مرحوم استاد ممیز طراحی می کرد به اصطلاح هنر مدرن و پیشرفته نام می گرفت و آثار ما بازاری و کلیشه ای! اما به اعتقاد من اصلاً هدف از طراحی پوستر جذب تماشاگر و رونق بازار بود. قرار بود پوستر با استفاده از جذابیت های خاص به معرفی فیلم بپردازد تا مردم را جذب کند، ضمناً دروغ هم در آن نباشد و خالی از آن چیزی هم که در سینما دیده می شود، نباشد. رفته رفته مرا در سینما به عنوان آفیش تجاری ساز می شناختند و خب طبیعتاً برای تهیه کننده هم برگشت سرمایه اش مهم بود. بعد از سال ۵۸ من کمتر کار می کردم، چون در اصفهان بودم و برخی از تهیه کننده ها و کارگردان ها نمی دانستند که ایران هستم و وقتی فهمیدند دوباره مراجعه کردند، من هم دوباره شروع به کار کردم و پوستر فیلم "کرکس ها میمیرند" را طراحی کردم. روند نقاشی هایم برای پوسترهای سینمایی ادامه داشت تا اینکه در سال ۶۳ به تهران برگشتم و با شدت بیشتری کار کردم، بیشترین کارهایم مربوط به سال های ۶۴ و ۶۵ است و در مجموع تا سال ۷۷ برای حدود ۱۲۰ فیلم به اندازه ۲۵۰ تا ۳۰۰ پوستر طراحی کردم، چون برای برخی از فیلم ها دو، سه و حتی چهار پوستر طراحی می شد.
چرا کار نقاشی پوسترهای سینمایی را رها کردید؟
عده ای فکر می کنند چون بازار طراحی های دیجیتالی گرم شد و امکانات دیجیتالی و کامیپوتری آمد من به این کار ادامه ندادم، در حالی که اصلاً چنین چیزی نیست، من همین الان هم با همین گوشی "سامسونگ نت چهار" به صورت دیجیتالی تعداد ۸۰ پرتره از بزرگان ایران و جهان کشیده ام، چه کسی می تواند چنین پرتره هایی تنها با استفاده از قلم یک گوشی در صفحه بکشد؟ اگر کسی می تواند چنین کاری بکند، من به او جایزه می دهم! الان هم کار خودم را می کنم، عاشق نقاشی بودم و هستم. تمایلم به سمت پوستر فیلم هم به دلیل علاقه به هنر شبیه سازی و نقاشی بود، اما نتوانستم ایرادها را تحمل کنم دیگر کار پوستر انجام ندادم و ترجیح دادم صرفا به هنر نقاشی بپردازم. تاکنون حدود ۶۰۰ هنرجوی خانم و آقا را آموزش داده ام، الان هم پیری بر من زور شده و چون برای آموزش کشش ندارم، کار را تعطیل کردم و فقط نقاشی می کشم. در گذشته بیشتر کارهای بزرگ انجام می دادم، اما الان چون می ترسم زمان و عمرم اجازه اتمام آن را ندهد، سعی می کنم کارهایی را شروع کنم که بیشتر از یک هفته زمان لازم نداشته باشد.
برای کدام فیلم های سینمایی پوستر طراحی کردید؟
آواز تهران، کانی مانگا، ممل امریکایی، فریاد زیر آب، تاراج، خبرچین، گردباد، شکار، سردار جنگل، کفش های میرزا نوروز، تاسوکی، مأموریت، پرواز در شب، تشریفات، زمان از دست رفته، مترسک، گمشدگان، شب مکافات، گریز، بگذار زندگی کنم، غریبه، شناسایی، پوستر فیلم خارجی آوای وحش را هم کشیدم که بعد خود خارجی ها که می خواستند دوباره این فیلم را اکران کنند پوستر من را به جای پوستر خارجی خودشان گذاشتند.
از نظر خودتان بهترین پوسترهای سینمای که کار کردید، کدام است؟
هر پوستری که زدم بستگی به حال و هوای خود آن فیلم داشته است. سعی می کردم همه کارهایم را چه از نظر مجموعهسازی و کمپوزیسیون و نوشته ها و عنوان هایی که رویش می آید و چه از نظر رنگ گذاری و همه موارد، در حد توان خودم و توان اجراییام ارایه بدهم. هر اثری حال و هوای خودش را دارد. الان دوستی دارم که حدود ۲۰۰ عدد از پوسترهای مرا دارد، یعنی از هشت سالگی همراه پدرش به سینما رفته و پوستر فیلم ها را جمع آوری کرده است و گاهی وقت ها پوسترهایی برای من می فرستد که من یادم نمی آید چه موقع آن ها را کارکرده ام! الان هم قصد دارد از این پوسترها کتابی منتشر کند. من در حال حاضر حدود ۵۰ عدد از پوسترهای اورجینالم را که مربوط به دهه ۶۰ است در اختیار دارم. پوستر فیلم "دونده" را خیلی دوست دارم چون از نظر فرم و کار، پوستر خیلی پرمحتوایی بود و با زمینه فیلمی که آقای نادری ساخته بود می خواند و آن فضاهای گرم و پرحرارت و سخت جنوب و تلاش آن بچه ها برای زندگی را که در نهایت یک قالب یخ برایشان حلاوت همه چیز را دارد به خوبی نشان می داد. پوستر آن بچه که دارد فریاد می زند و ضرباتی که روی بشکه یخ می کوبد را به نظر خودم ترکیب بندی کردم و یکی از پوسترهای خوب من است، وگرنه خیلی پوسترهای دیگری هم هستند که خیلی خوب کار شده اند، از جمله پوستر فیلم های "جستجوگر" و "شکار"، البته فیلم شکار چهار پوستر داشت که از نظر خودم همه شان خوب بود، همینطور پوستر فیلم "بی پناه"، "هجرت"، "کندو"، "صدای صحرا"، "علف های هرز" و خیلی های دیگر که از نظر خودم خیلی خوب کار شده اند.
از چه رنگی برای پوسترهایتان استفاده می کردید؟
به طور کلی اجرای این پوسترها با رنگ "پوستر کالر" یا گواش است. در ابتدا گواش "وینزور" بود و بعد از رنگ "ساکورا" چینی استفاده می کردیم. به هر حال متریال همان گواش بود، چون رنگ ها را شفاف تر نشان می داد، ولی برای اجرا و کار بسیار سخت است. کسانی که اهل نقاشی هستند، می دانند که اصلا کار با گواش، ساخت و ساز کردن، محو کردن و تاش گذاشتن هر کدام یک مکتب و مرحله ای برای خودش دارد و واقعاً کار با گواش بسیار تکنیک سختی است، اما با تجربه ای که به دست آوردم، حتی بسیاری از نقاشی ها و تابلوهایم را هم با گواش اجرا می کنم، چون می دانم که در این زمینه توانایی لازم را دارم.
علاوه بر گواش، دیگر مواد مورد استفاده برای نقاشی هایتان چیست؟
قبل از گواش طبیعتاً رنگ روغن کار می کردم و تابلوهایم یا رنگ روغن بود یا آبرنگ یا پاستل. بعد که کار پوستر سینما انجام دادم بیشتر کارهام در کار پوستر، گواش بود. وقتی که کار پوستر سینما را کنار گذاشتم باز کار گواش را در کار اجرایی تابلوهایم آوردم، به اضافه اینکه رنگ و روغن و آبرنگ هم کار می کنم. تکنیک ها زیاد مطرح نیست، بررسی می کنم که برای طراحی موضوعی مورد نظرم کدام یک از این تکنیک ها بهتر جواب داده و در پایان اثر شیرین تری ارایه می دهد، طبیعتا رنگ روغن از نظر اجرا و دوام، سلطان رنگ هاست، ولی من روشی را در کار با گواش ارایه دادم که همان سبک نقاشی های سنتی ایران است، یعنی در برخی از آثارم با همان رنگ حلّال آب کار می کنم و بعد رویش برای دوام روغن جلا می زنم، مثل کارهای پاپیه ماشه که کار نقاشی سنتی ایرانی را بر روی آن انجام دادم و یک تکنیک قدیمی را احیا کردم.
در دانشگاه هم تدریس کردید؟
نه، دانشگاه مال آنهایی است که دوست دارند تحصیلاتشان را تا دکترا ادامه دهند و عضو هیئت علمی بشوند، با یک دیپلم هنرهای زیبا که کنکور هم نمی توانی بدهی، این یک واقعیت است. به هر صورت هر کسی باید جای خودش را پیدا کند، یکی دوست دارد برود تا دکترا هم برسد. یکی به دیپلم قانع است، یکی اصلا درس مدرسه را هم نمی خواند و وقتی می روی ماشینت را برایت تعمیر کند، آچار اول را که می اندازد موتور روشن می شود. اینها چیزهایی است که به انتخاب هر یک از ما بستگی دارد؛ به همین دلایل بود که اسم نمایشگاه اخیرم در نگارخانه خورشید را "ریشه ها" گذاشتم و فضاهایی از زندگی ایلاتی و عشایری را نشان دادم، نه چراغ برق در آنجا هست و نه هتل و ماشین دارند، نهایتا دوچرخه داشته باشند، حتی نساجی را به شکل سنتی کار کردم، به این دلیل که برگردیم به خودمان و ببینیم کجا بودیم، از کجا شروع کردیم، چرا متوقف و آلوده شدیم؟ چرا در قالبی یخ زدیم که دیگر جرأت نداریم از آن بیرون بیاییم. همه چیزمان باید از جای دیگر بیاید و دیگران باید برایمان تصمیم بگیرند و همه چیز را دیگران برایمان مهیا کنند. ابتدا برایمان تلویزیون می سازند و بعد برنامه هایش را خودشان درست کنند، سینما هم همینطور است؛ ما تئاتر روحوضی داشتیم، وقتی سینما را آوردند آن چیزهایی را که خودشان می خواستند همراهش به ما دادند، درباره اینترنت و موبایل هم همینطور است، حالا شما فضای مجازی را فیلتر کن، خب آنها فیلترشکن می گذارند. نمی توانیم در این چیزها دخالت کنیم چون از آن ما نبوده است، از آن آنهاست و خودشان هم بلدند چه کار کنند. تمام اینها بر ما تحمیل شده است، حتی رانندگی هم به همین صورت بود، برایمان ماشین ساختند و رانندگی آموختند، ما هم به دنبال آن رفتیم. اینکه می گویند "با دست توانای فرزندان ایران زمین، کشور ایران اسلامی ساخته شود" خیلی هم خوب است، ولی نوشتن و گفتن کاری را حل نمی کند.
آنچه در ذیل می خوانید بخش دوم گفتوگوی خبرنگار ایمنا با « محمدعلی حدت » استاد پیشکسوت « نقاشی و طراحی پوستر » است.
نظرتان درباره پوسترسازی امروز و استفاده از هنر دیجیتال چیست؟
به اینها کار دیجیتال نمی گویند، بلکه یک نوع کلاژ کامپیوتری و مشتی فتوشاپ است! فرمش را از روی همان پوسترهایی که ما زدیم می گیرند و می گذارند در کنار هم و با این دستگاه ها که کار با آن ها راحت است به قول خودشان پوستر می سازند! در حالی که ما همه اینها را با تاش و قدرت قلم اجرا می کردیم، همان ضرباتی که در پرتره ها می زدیم خودش یک نوع حالت اکشن در کار به وجود می آورد و جذابیت پیدا می کرد. من می گشتم و سخت ترین عکس را پیدا می کردم و از آن پوستر می ساختم. در فیلم "دادا" صحنه ای هست که مرحوم ایرج قادری دارد زنجیر را دور خودش می چرخاند و در عکس ها مثل این بود که دارد می رقصد، برای طراحی پوستر، این عکس ها فایده ای نداشت و به همین دلیل من از کادر فیلم، صحنه ای که این چرخش در حال انجام است را درآوردم، آن را چاپ و از رویش پوسترم را طراحی کردم تا آن شتاب و حرکت و پرخاش و مبارزه ای که در این یک حرکت با آن زنجیر بود به خوبی دیده شود. صورت آن بچه در فیلم "دونده" و صورت "بهروز وثوقی" در فیلم "کندو" را هم به همین صورت کار کردم. مسلما حاکمیت قلم که حاصل حس قوی هنرمند است با مکانیسم فرق می کند. مکانیسم احساس ندارد، در عکاسی شما با یک کادر محدود در دوربین مواجه هستید، اما در هنر نقاشی اینطور نیست، من شاسی را که می گذاشتم بالا و می خواستم کار کنم پوسترم را رویش می دیدم. بالاخره هر کس در هر زمینه ای هرچقدر تلاش کند موفق می شود و به راحتی به جایی نمی رسد. اغلب دوستان عزیزی که الان کار می کنند، دلشان نمی خواهد از پشت میز بلند شوند و فوقش چهار مجله گرافیک بین المللی را زیر دستشان گذاشته اند و از روی آنها کار می کنند! الان هم که دیگر نیازی به مجله نیست و در اینترنت و سایت ها انواع و اقسام پوسترهای سینمایی وجود دارد. هنوز که هنوز است در ایتالیا و امریکا دارند از پوسترهای نقاشی و طراحی استفاده می کنند، اما ما چه می کنیم؟ کسی که امروز با کامپیوتر طراحی می کند، اگر چند طرح خوب با زغال زده بود آدم دلش نمی سوخت، اگر علم ترکیب بندی و جاذبه های تصویری را به خوبی درک می کرد نتیجه کارش این نمی شد. اگر چنین بود من هم می نشستم پشت دستگاه و با توانایی هایی که دارم پوستر دیجیتالی کار می کردم و نتیجه کارم هم قابل قبول می شد.
الان چه کسی می تواند با این گوشی "گلکسی نت ۴" که قلم نُت دارد پرتره بکشد؟ من با این گوشی ۸۰ پرتره کشیده ام، پرتره مریم میرزاخانی، مهدی اخوان ثالث، حسن اکلیلی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، ناصر ملک مطیعی، نورمن ویزدوم، لورل هاردی، چارلی چاپلین، غلامحسین امیرخانی، جمشید مشایخی، مرتضی ممیز، و بسیاری دیگر. سعدی می گوید "به کارهای گران مرد کار دیده فرست ، که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند" . من با گوشی سامسونگ نقاشی دیجیتال کشیدم، حتی خود شرکت سامسونگ هم نمی تواند چنین کاری بکند، هر کدام از این پرتره ها را در مدت حدود دو ساعت و نیم کشیدم، ۸۰ پرتره کشیدم و چشمانم آب مروارید آورد و عمل کردم. مرد راه نمی ترسد از نشیب و فراز. این جسم پوسیده، این استخوانی که می خواهد از بین برود باید حداقل یک چیزی از خودش باقی بگذارد و برود. این گوشی را تابستان دو سال قبل در شهریور برای تولدم به من کادو دادند، من گفتم به چه دردم می خورد و دامادم که کار تصویرسازی می کند و دکترای اینکار را دارد گفت این گوشی قلم دارد و برای طراحی خوب است، من هم از آن برای نقاشی دیجیتال استفاده کردم، ولی هیچ کدام را چاپ نکرده ام. ببینید این هم کار دیجیتال است، ابزار مهم نیست، بلکه مهم آن چیزی است که در درون و تفکر و قدرت اندیشه و قدرت اجرا در کار تجسمی در هر فردی پیدا می شود. عشق آمدنی است و به قول سهروردی "گر عشق نبودی و غم عشق نبودی، چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ ور باد نبودی که سر زلف ربودی، رخساره معشوق به عاشق که نمودی"، اگر عشق در کار هنر پیدا نشود هیچ نتیجه ای ندارد و به جایی نمی رسد. شما ممکن است به تماشای آثار هنری در نمایشگاه های بسیار زیادی بروید، گاهی هرچه بیشتر نگاه می کنید حوصله تان سر می رود! ولی گاهی در جایی به تابلویی برخورد می کنید که زیاد هم کار خاصی نبوده ولی شما را نگه می دارد و این حضور روح هنرمند در آن اثر است. اینها چیزهایی نیست که امروز در دانشگاه های ما به بچه ها یاد بدهند، حتی این مسایل در رشته های عکاسی و گرافیک و دیگر هنرهای تجسمی هم آموزش داده نمی شود.
استاد، فرزندان شما هم در زمینه هنر نقاشی فعالیت می کنند؟
من پنج فرزند دارم، سه دختر و دو پسر. دختر اولم ازدواج کرده و در یزد زندگی می کند و شوهرش کار تصویرسازی و طراحی و نقاشی انجام می دهد و دوره دکترایش را می گذارند، دخترم نیز کارهای سنتی مثل سوزن دوزی و پولک دوزی انجام می دهد و پسرش هم کلاس ششم دبستان است. دختر دومم نقاشی می کشد و فوق لیسانس می خواند. فرزند سومم پسر است که ازدواج کرده و در کار موسیقی است و قبلاً در گروه آقای لطفی خدابیامرز بود و بعد از ایشان از آن گروه بیرون آمد و حالا خودشان گروه دارند و تار و سه تار تدریس می کنند. فرزند چهارمم دختر است که مشغول خواندن فوق لیسانس ادبیات در یزد است و فرزند آخرم پسر است که نرم افزار و برنامه ریزی کامپیوتر خوانده و در انباری کاشی تیلو انبارداری می کند.
اثری از شما حداقل برای موزه های اصفهان خریداری شده است؟
نه... البته اینجا خودش موزه است. ۳۰۰ تابلوی اُرجینال اینجا هست که روی هم چیده شده است. شهردار قبلی اصفهان آقای جمالی نژاد سه دفعه با من قرار گذاشتند که بیایند اینجا و هر دفعه عذرخواهی کردند. اگر اینها را شهرداری نخرد و در موزه ها بگذارد پس چه کسی باید بخرد!؟ فردا که غریبه ها آن ها را خریدند و بردند، آنموقع باید به دنبالش بدوند.
در آثارتان بیشتر به سراغ چه موضوعات و سوژههایی میروید؟
هر چیزی در عالم عمری دارد. برخی چیزها محکوم به نابودی و تمام شدن است، مثلا امروز دیگر کسی داخل شیشه دستساز چای و شربت نمی ریزد که بخورد، ولی برای دکور و تزیین از ان استفاده می شود. اینها سمبلیک و موزه ای است و به عنوان یادمان های تاریخی باید نگهداری شود. سعی کردم در کارهایم هر چه را که به نظرم ارزش، جایگاه و مقامی برای خودش دارد به تصویر بکشم و اصلا برای همین به سراغ نقاشی رفتم، حالا اگر دل دیگران هم با من همراه بود و خوششان آمد که چه بهتر، اگر خوششان نیامد هم خیانتی به کسی نکرده ام. نه دروغ به کسی می گویم نه ظلمی می کنم، صراط مستقیم یعنی همین. "بهشت آنجاست که آزاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد". من در اینجا مشغول به کار هستم، عمرم را با رزق پاک طی کرده ام و اگر چیزی از عمرم باقی باشد به همین صورت طی می کنم، به همین دلیل آنچه در آثار من دیده می شود حاصل اندیشه و درون من است که از دوران کودکی تا امروز برایم ارزش داشته است. محمدعلی حدت به عنوان یک ایرانی در این سرزمین متولد شده و رشد یافته و آثاری را خلق کرده است، کسی که اهل هنر است آن را به صورت جهانی و فراگیر درمی یابد. من نمی دانم در انقلاب کبیر فرانسه چه اتفاقی افتاده است، درباره اش می خوانم و از مولفه هایی مانند ژاندارک، گیوتین و مخترعش مطلع می شوم، اما سعی می کنم همیشه خط های سیاه را بخوانم و خط های سفید را بنویسم، به همین دلیل آثارم حاصل اندیشه ای است که در نظر و اعتقاداتم وجود دارد و برایم ملی و مذهبی فرق نمی کند. جنگ و نبرد بر سر قدرت ایجاد می شود، چون هر کس فکر می کنند اندیشه خودش درست است و برای اینکه آن را بر دیگری تحمیل کند باید درگیر بشود، وقتی این مساله فراگیر شد جنگ های قبیله ای، مملکتی، قاره ای و بعد هم جنگ های جهانی ایجاد می شود. این یک روال تاریخی است. جنگ جهانی اول از کشتن شاهزاده اتریش شروع شد، جنگ ۹ ساله تحمیلی بر ایران هم به خاطر همین مسایل بود. این همه جوان شهید و مفقودالاثر شدند، اینها غم و درد است و شوخی نیست، در تخت جمشید، قادسیه و چالدران هم همین اتفاق افتاد و هنوز هم در سراسر دنیا همین اتفاق می افتد. تاریخ را نگاه کنید چه خبر است! پس همه چیز تکرار است. اما آن چیزی که به من و فضای اطرافم مربوط می شود آن چیزی است که در آثارم دیده می شود، تا بتوانم چیزی از خودم باقی بگذارم و شاید بین این آثار یکی یا دو اثر بتواند حامل پیامی باشد، وگرنه قرار نیست منتظر تایید دیگران برای اثری باشم که برای دل خودم کشیدم، این می شود همان منیتی که من در کارم با آن مبارزه می کنم. اگر تصویری از "بازار" می کشم، تصویر شفافی از آن بدون "نزول خوری"، "دزدی"، "کلاهبرداری" و چک برگشتی است! هویت بازار را همراه با صافی و شفافیت خاک کف آن نشان می دهم. طرح "مسجد" را به خاطر صفا و صداقت و خاطراتی که از بچگی از این مکان دارم کار می کنم؛ احترام به مقدسات دیگران احترام به مقدسات خودت است.
خداوند در قرآن می فرماید "ای کسانی که ایمان آوردید به مقدسات دیگران توهین نکنید، چون آنها هم به مقدسات شما توهین می کنند و آن وقت تحمل ندارید"، این است که باید یاد بگیریم یکدیگر را با دلیل بپذیریم نه اینکه تحمل کنیم. انسان بودن خیلی سخت است. حرص و آز و طمع دست به دست هم می دهند و همه چیز را از تو می گیرند و لحظۀ آخر متوجه می شوی چقدر اشتباه کردی و همه اینها هیچ و پوچ بوده است. اگر از تاریخ فرهنگی و دینی و ملی خودمان درس بگیریم و به هم آموزش بدهیم خیلی چیزها فرق می کند.
تفاوت میان شما و هم نسلان شما با جوانان امروز از کجا ایجاد شده است؟
یادم هست کوچهای به نام "خلجا" در خیابان شاه (طالقانی فعلی) بود، خانه ما ابتدا در کوچه "سرلت" بود، تابستان ها در حیاط می خوابیدیم و سحرها با صدای باز و مرغابی بیدار می شدیم. در حیاطمان گوجه فرنگی های کوچکی به عمل می آمد. مادرم خدابیامرز یک ظرف نمک گذاشته بود، ما گوجه ها را داخل ظرف نمک می زدیم و برای صبحانه می خوردیم و چه لذتی داشت... حالا "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..."، مسیری که امروز نسل جوان در آن حرکت می کند، مانع می شود که گفته های من در آنها تأثیری بگذارد. نسل جوان امروز با چندگانگی و چند فرهنگی زندگی می کند، یکی از ارکان فرهنگی او خانواده، چاردیواری و پدر و مادر است، بعد فضای مهدکودک و پیش دبستانی ها و بعد دبستان، دبیرستان و دانشگاه، بعد هم که وارد جامعه می شود با چیز دیگری مواجه می شود! آخر شب هم به اتاقش رفته، در را قفل می کند و می رود سراغ موبایل و اینترنت و... کودکی ما با فرهنگ و آداب دیگری طی شد، بر روی پشت بام بازی می کردیم، من دوم دبستان بودم که با مادربزرگم با اشعار حافظ مشاعره می کردم. سال ها قصه "هزار و یک شب" برایمان خواندند تا بخوابیم. ما با آن فرهنگ بزرگ شدیم، با فرهنگ حافظ و سعدی و مولانا. در کلاس سوم دبستان شعر ملک الشعرا که می گفت "جدا شد یکی چشمه از کوهسار" را می خواندیم، نسل امروز وقتی دیپلم می گیرد و تا فوق لیسانس و دکترا ادامه تحصیل می دهد و پایان نامه ارایه می کند در نهیات چه چیزی می آموزد؟ مولوی می گوید "من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر، من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش". حداکثر فضای اجتماعی و مجازی ما یک رادیو بود که داستان شب گوش بدهیم و بخوابیم. زود می خوابیدیم و سحر هم بیدار بودیم و مختص ماه رمضان هم نبود، همیشه همین طور بود چون از بی بیمان یاد گرفته بودیم، ولی بچه های من دیگر از من یاد نگرفتند، آنها طور دیگر زندگی می کنند و گاهی وقت ها من در برابر خیلی از سوالاتشان بی جوابم و گاهی وقت ها آنها شاید در مقابل حرف های من صورتشان را آنطرف کنند و یک لبخندی هم بزنند.
آیا برای اینکه نسل جوان به ریشه های خود بازگردد، پیشنهادی دارید؟
باید درباره سبک زندگی نسل جوان پژوهش جدی صورت بگیرد، نه اینکه یک عده آدم دستچین شده در همایش هایی بیایند و بخواهند بگویند همین است که هست! یادگیری همیشه با فشار و زور همراه است. شما زمانی قدرتت را زیاد می کنی که سنگی به شما فشار می آورد، برای جابه جایی سنگ ۲۰۰ کیلویی باید زور ۲۰۰ کیلویی پیدا کنی. نیروی بازدارنده که کاری برای کسی نمی کند. سد هست، ولی تو باید بابتش نیرو خرج کنی، حرکتش بدهی و آن را کنار بزنی. به قول ملک الشعرا "بسی کند و کاوید و کوشش نمود، کز آن سنگ خارا رهی برگشود". نسل جدید تنبل شده است، شاید نسل بعدش تنبل تر شود. این همه شبکه تلویزیونی ۲۴ ساعت شبانه روز در حال پخش برنامه هستند، باید مطلبی در آنها گفته شود که اثرگذار باشد، حرفی که از دل بیاید بر دل اثری دارد نه اینکه من فقط برای اینکه این برنامه را پر کنم هرچه بخواهم نشان بدهم. کانال های تلویزیونی ما هماهنگ نیست، یک کانال یک چیزی می گوید و آن یکی حرف دیگری دارد! خب برای همین جوان یک دستگاه ماهواره میخرد و ذهن و فکرش را در خدمت آن می گیرد. اینجا هر کسی حرف خودش را می زند، اگر ملاحظه هم را داشته باشیم، هوای هم را داشته باشیم و من که سنی دارم و سه نسل را پشت سر گذاشتم آنچه را در چنته دارم پدرانه و دلسوزانه به نسل بعدی بگویم و طوری هم بگویم که اثرگذار باشد، بسیاری از مشکلات حل می شود. اگر مخاطب من کودک، نوجوان و یا جوان است باید با زبان خودش و آرام آرام او را به راه بیاورم. من مخالف پیشرفت و تکنولوژی نیستم، اما بهره برداری از فضای مجازی درست انجام نمی شود و راهکار درستی هم جلوی پایمان نگذاشته است. آیا همه با موبایل مثل من کار نقاشی دیجیتال انجام می دهند!؟ خب مسلماً نه. باید نشست و از نو فکر و راه حلی برای این مشکلات پیدا کرد. سعدی می گوید "سر چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل". اگر درخت ریشه دار باشی بزرگ ترین سنگ هم نمیتواند تکانت دهد، ساقه ات را می شکند و می برد ولی ریشه ات می ماند و دوباره حرکت و رشد می کنی، ریشه ها را باید حفظ کرد.
به قول حافظ "چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش، که نقشی در درون ما از این خوشتر نمی گیرد". بعد هم حافظ در آخر داستان گفت "ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم/ از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس". ما که رفتیم... به قول اخوان که گفت "به جوان ها بگویید که وارد شوند، ما رفتیم". ولی مواظب باشید جایی سوار شوید که یکدفعه زیرپایتان را خالی نکنند و به قول سعدی "هر بیشه گمان مبر که خالیست، شاید که پلنگ خفته باشد".
به گزارش ایمنا، هر گوشه از این آتلیه را که نگاه می کنی، نقش خاطره می زند ... نقاشی شگفت انگیز از مسجد جامع عتیق یزد در کنار تصویری حیرت آور از آتش سوزی تخت جمشید و هویتی که می سوزد، جنگ قادسیه و دلاوری های رستم فرخزاد و همه و همه نقاشی هایی است که استاد محمدعلی حدت با تجسمی قوی بر بوم نقاشی آورده است. آخرین تابلو با این رباعی ابوسعید ابوالخیر مزین است که می گوید "غمناکم و از کوی تو با غم نروم، جز شاد و امیدوار و خرم نروم، از درگه همچو تو کریمی هرگز، نومید کسی نرفت و من هم نروم". نقاشی هایی که باید با هنر و عنایت مسئولان در موزه های اصفهان و ایران بمانند و ماندنی شوند تا مبادا فردا روزی از سایر موزه های سایر کشورها سردربیاورند ...
حالا وقت رفتن فرارسیده است و عکس سلفی ما در کنار استاد که او با همان گوشی سامسونگ به یادگار می گیرد سعادتی دیگر بود که نصیبمان شد.