تحلیلی از جهان زبانی و فلسفی تازهترین اجرای عرفان آیتی در سالن فرشچیان
مادر مخوف؛ بدنِ روایت، سکوتِ سیاست ورز
نمایش «مادر مخوف» بیش از آن که صرفاً اقتباسی از متنی نمایشی باشد، تجربهای است دربارهٔ چگونگیِ دیدهشدنِ بدن در صحنه و واکنش جمعی تماشاگر به فقدانِ آگاهانهٔ کلمات. این اثر، وقتی از منظر فرم و ساختار بررسی میشود، دیگر یک «نمایش اقتباسی» نیست؛ پروژهای است برای بازنویسی زبان اجرا زبانی که واژگانش عضلاتاند، نقطهگذاریاش سکوتها و جملههایش تابلوهایی از نور و صدا.
شهرزاد فلاح :
نمایش «مادر مخوف» بیش از آن که صرفاً اقتباسی از متنی نمایشی باشد، تجربهای است دربارهٔ چگونگیِ دیدهشدنِ بدن در صحنه و واکنش جمعی تماشاگر به فقدانِ آگاهانهٔ کلمات. این اثر، وقتی از منظر فرم و ساختار بررسی میشود، دیگر یک «نمایش اقتباسی» نیست؛ پروژهای است برای بازنویسی زبان اجرا زبانی که واژگانش عضلاتاند، نقطهگذاریاش سکوتها و جملههایش تابلوهایی از نور و صدا.
بزرگترین جسارت «مادر مخوف» در تبدیلِ «غیاب پدر» به یک عامل فعال است؛ نه صرفاً موضوعی روانکاوانه، بلکه نیرویی که رفتارِ فضا و مناسباتِ میان شخصیتها را شکل میدهد. در بسیاری از نمایشها، فقدان فقط خلأیی برای پر شدن است، اما در اینجا به نیروی گرانشی نامرئی بدل میشود: چیزی که دیده نمیشود، ولی همه چیز را در مدار خود نگاه میدارد. آنچه مخاطب میبیند، واکنش بدنها به این نیروست؛ نه شرح فقدان، بلکه تجربه زیستهٔ آن در فضا.
عرفان آیتی و گروه زاوش با این اثر به یکی از بنیادیترین پرسشهای تئاتر معاصر بازمیگردند: اگر زبان حذف شود، چه چیزی جای آن را میگیرد؟ پاسخ آنها «بدن» است، اما نه بدنِ نمادین یا تزئینی؛ بلکه بدنی که خود روایت میکند. هر لرزش، هر انقباض و هر سکون، واژهای است از متنی که بازیگر با اندامش مینویسد. در چنین وضعی، تماشاگر از جایگاهِ منفعل بیرون میآید و به خوانندهای فعال بدل میشود که باید لایههای معنا را از حرکت استخراج کند.

سکوت در این نمایش، حذفِ صدا نیست، بلکه زبانی دیگر است. آیتی از سکوت بهعنوان نیرویی فیزیکی بهره میگیرد که توجهِ عصبانیِ مخاطب را به جزئیات جلب میکند. هر سکوت، ضربان ذهن تماشاگر را کند میسازد و هر صدایی در میان آن، تبدیل به انفجار میشود. این کاربرد آگاهانه از سکوت را میتوان سیاستی زیباییشناسانه دانست؛ پاسخی به جهانِ پر سروصدایی که معنا در آن فرسوده شده است.
نور در «مادر مخوف» تنها ابزار روشنایی نیست، بلکه نقشِ آگاهی ایفا میکند. با تغییر زاویهای کوچک، یک فضا از ذهنِ آشفته به واقعیتی بیرونی تبدیل میشود و بالعکس. نور، ادراک مخاطب را هدایت میکند، نه بهعنوان جلوهای تزئینی، بلکه همچون زبانِ درونیِ ذهن. موسیقی نیز در این میان کارکردی همپایه دارد؛ ریتمی است که از درون بدن بازیگران زاده میشود و گاه با سکوت همدست میشود تا فشار روانیِ صحنه را تشدید کند.
در «مادر مخوف»، آیتی دیوار چهارم را نه برای ایجاد شوک، بلکه برای بازتعریف رابطهٔ اجرا و مخاطب میشکند. تماشاگر دیگر ناظر منفعل نیست، بلکه همنویس متن است. معنا در لحظهٔ حضور او کامل میشود و هر اجرا به تجربهای یگانه تبدیل میگردد. این نوع تعامل، نمایش را از روایت خطی جدا میکند و به قلمرویی میبرد که هر تماشاگر ناگزیر از بازآفرینی روایت در ذهن خویش است.
مفهوم مادر در این نمایش، از سطح عاطفی فراتر میرود و به حوزهٔ اخلاق و سیاستِ نگاه وارد میشود. مادر در عین مراقبت، بلعنده است؛ چهرهای دوگانه که پرسشی بنیادین را پیش میکشد: چگونه ساختارهای اجتماعی و فرهنگی، نقشِ مراقب را به عاملِ کنترل بدل میکنند؟ در غیاب پدر، این مادر است که نظام قدرت را بازسازی میکند؛ اما این بازسازی، همزمان عملِ نجات و نابودی است. چنین تفسیر دوگانهای، «مادر مخوف» را از یک اثر صرفاً روانکاوانه به مطالعهای دربارهٔ بدنِ اجتماعی بدل میکند.

«مادر مخوف» تئاتری است که باید آن را مانند کتابی چندلایه خواند، نه فقط تماشا کرد. زاوش و آیتی در این اثر نهتنها متن مارک هادون را بازخوانی کردهاند، بلکه پرسیدهاند: اگر معنا از دل حرکت و سکوت زاده شود، چگونه میتوان آن را خواند؟ نتیجه، نمایشی است که تئاتر را از چارچوب سرگرمی بیرون میکشد و به تجربهای بدل میکند که در آن، تماشا، خود نوعی عمل اندیشیدن است.