انعکاس تفکر عرفانی در مکتب معماری اصفهان
شناخت درست عناصر معماری و شهرسازی، میتواند از ساخت غیراصولی شهر و خانه که این روزها رواج زیادی یافته، جلوگیری کند. این موضوع ها به تازگی در مدرسه تابستانی دانشگاه هنر اصفهان مطرح شد.
«معماری و شهرسازی، نتیجه تعامل سه دانش است.» این، شاهبیت صحبتهای محسن حبیبی، دکترای شهرسازی است که بهتازگی، در مدرسه تابستانی دانشکده شهرسازی دانشگاه هنر اصفهان بیان شد. حبیبی در این نشست از این گفت که در مدارس تابستانی، درباره موضوع های مختلف از آرمانشهر گرفته تا پادآرمانشهر، صرفاً گفتگو میشود و شاید کمتر به جنبههای اجرایی آن فکر شود.
او که در این برنامه از مکتب شهرسازی اصفهان سخن میگفت، معماری و شهرسازی را نتیجه تعامل سه دانش دانست: «اولین دانش، آگاهی به زیست تاریخی سرزمین است، شامل آداب، رسوم، رفتارها، هنجارها و در یک کلمه فرهنگ. دومین دانش هم همسازی با اقلیم و شرایط طبیعی و در یک کلمه، طبیعت آن سرزمین است و سومین دانش، فناوری زمانه.» به اعتقاد او، اگر معمار یا شهرساز به دو دانش نخست مسلط باشد، فناوری برای او به ابزاری برای نوآوری تبدیل میشود.
حبیبی از این هم گفت که با شروع قرن 20 میلادی و همزمان با دومین جریان انقلاب صنعتی، فناوری در میان این سه دانش، دست بالا را میگیرد و معماران و شهرسازان مدرنیست در مقیاس شهر و مسکن از فرهنگ و طبیعت سرزمینها فارغ میشوند. نگاهی که به اعتقاد او، رواج آن در ایران، باعث خشک شدن زایندهرود شده است. این نگاه اما 70 سال پس از آغاز قرن 20، کنار رفت و جهان، دوباره به اهمیت دو عنصر فرهنگ و طبیعت پی برد، دو عنصری که برای ساخت مسکن و شهر پایدار اهمیت دارند.
از نظر این استاد شهرسازی، شهر و سکونت، نیاز به تأمل و تفکر فلسفی دارد و مکتب شهرسازی اصفهان که در دوران صفوی، کسانی چون میرداماد، شیخبهایی و میرفندرسکی، آن را بنیان گذاشتند، هم در این میان، ظرافتهای فلسفی خاص خود را دارد. او میگوید: «در این مکتب الهی، آب، خاک، نور، گیاه و باد سخن میگویند، مکتبی که در آن، بین فلسفه مشایی، لوگوس و منطق با فلسفه اشراقی، میتوس و اسطوره، رابطه جدی ایجاد میشود و تا شمال هند، بخارا، سمرقند و بینالنهرین هم نفوذ میکند.»
حبیبی از این هم میگوید که انعکاس این مکتب را در معماری، شهرسازی، موسیقی، شعر و نقاشی میتوان دید. او این انعکاس را چنین تشریح میکند: «در میدان نقشجهان، مادّی کردن فلسفه و تجسم شهر خیالی و آسمانی بر روی زمین اتفاق میافتد. عبارت «اصفهان، نصف جهان» هم به این معنا است که نصف این شهر بر روی زمین است و نصف آن در آسمان و نوعی رفتوآمد بین میتوس و لوگوس، آسمان و زمین و موجود و ناموجود در آن رخ میدهد.»
او باغ شازده ماهان در کرمان را که در دوره قاجار ساختهشده، نمونهای از خلق بهشت در یک بیابان بی آب و علف و ناشی از نگاه ایدهآلگرای حاکم بر مکتب اصفهان میداند که در دورههای بعد از دوران صفوی هم ادامه یافته است. باغی که به اعتقاد او، طراح آن به هر سه دانش فرهنگ، طبیعت و فناوری زمانه مسلط بوده و به همین دلیل، معماری قاجاری آن نسبت به معماری صفوی، نوآوریهای زیادی دارد.
حبیبی از این هم میگوید که در مکتب اصفهان، عالم کبیر بر عالم صغیر منعکس میشود و خانه و شهر، نشانههایی از عالم صغیر هستند.
او درباره دیالوگ بناها در معماری صفوی اصفهان هم میگوید: «در میدان نقشجهان، عالیقاپو با مسجد شیخ لطفالله و مسجد جامع عباسی با سردر قیصریه گفتگو دارد. گنبد مسجد جامع عباسی هم از سمت ورودی میدان نقشجهان باعظمت دیده میشود و از سمت ورودی مسجد از محله، خودمانی و کوچک، نشانهای از گفتگوی بنا با شهر و محله.»
حبیبی نقش نور را هم در معماری اصفهان صفوی چنین تشریح میکند: «در این معماری، هیچ فضایی بسته نیست و همیشه میتوان روزنه نوری دید. در سرزمین خشک، نیاز به سایه داریم و کنترل شدت نور که طراحی سازه سابات در این راستا است. در بخشی از بنا هم که سنگینترین نور از آن عبور میکند، نور قاب میشود.»
به گفته او حتی پشت بناهای معماری این مکتب هم عملکرد دارد و بازی با نور و آسمان و گفتگوی بین مصالح را میتوان در آنها دید. او میگوید: «اصول مکتب معماری اصفهان، براساس سلسلهمراتب عرفانی است که به ما اجازه میدهد هر فضایی، شخصیت خودش را داشته باشد و با فضاهای بالاتر ارتباط بگیرد. در این تفکر عرفانی، جهان با کثرت و تنوع تعریف میشود و در میدان نقشجهان هم چهار بنای اصلی، چهار دنیای متفاوت دارند. بااینوجود، وحدت و کثرت در میدان نقشجهان در گفتگو باهم معنا مییابند و به همین دلیل مدام با جانشینی دال و مدلول مواجه هستیم.»
او تعریف مرکزیت را یکی دیگر از اصول مکتب اصفهان میداند، اصلی که براساس آن، میدان نقشجهان، در مرکز اصفهان قرار داشته است. بااینهمه، عدم تمرکز هم در این میان اهمیت دارد، چون هر جهانی نامتمرکز است و درنتیجه، گفتگوی بین تمرکز و عدم تمرکز در این میدان رخ میدهد.
او به اصل تباین و تمایز فضاهای معماری از همدیگر، در عین گفتگوی آنها باهم در این مکتب هم اشاره میکند. حبیبی اتصال را اصل بعدی مهم در این مکتب میداند: «مفصل، فضا را تعریف میکند و مفصل به فضایی میگویند که نه فضای بعدی است، نه فضای قبلی، بلکه نوعی آستانه است برای اتصال فضاها و نمیتوانیم از یک فضا بدون حضور واسطه وارد فضای دیگری شویم.»
او در پایان از این میگوید که خوانش این اصول، برای تکرار آنها نیست، بلکه تنها هدف این است که با توجه به آنها، بتوانیم دوباره با دقت به سه عنصر فرهنگ، طبیعت و فناوری زمانه، به معماری و شهرسازی امروز خود، سروشکلی بدهیم.