قتل دختر مورد علاقه در آخرین ملاقات
آخرین ملاقات زن و مرد جوان پس از 18 سال رابطه دوستانه، با جنایتی فجیع پایان یافت و مرد تحصیلکرده به اتهام قتل دختر مورد علاقهاش پای میز محاکمه ایستاد.
آخرین ملاقات زن و مرد جوان پس از 18 سال رابطه دوستانه، با جنایتی فجیع پایان یافت و مرد تحصیلکرده به اتهام قتل دختر مورد علاقهاش پای میز محاکمه ایستاد.
این مرد که حالا 46 سال دارد و از 26 سالگی با دختر جوان در ارتباط بوده، میگوید: «هیچ وقت درباره ازدواج با عاطفه به صورت جدی فکر نکردم، اما همیشه عاشق او بودم. هنوز هم نمیدانم چطور او را کشتم و برای پنهان ماندن راز این قتل جنازهاش را تکه تکه کردم.»
این مرد ادامه میدهد: «وقتی عاطفه 18 ساله بود با او آشنا شدم، اما وقتی او را کشتم 36 سال داشت. حالا هم برای اعدام آمادهام.»
گفتوگوی اختصاصی تپش با این متهم را میخوانید.
چقدر درس خواندهای؟
من دو مدرک لیسانس دارم.
شغلت چیست؟
قبلا تولیدی پوشاک داشتم، اما بعدها کارم خرید و فروش خودرو شد و وضع مالی بدی نداشتم.
ازدواج نکردی؟
نه. هیچ وقت.
چطور با عاطفه آشنا شدی؟
18 سال قبل از جنایت وقتی 26 ساله بودم در میدان ولیعصر تهران با او آشنا شدم. آن زمان او یک دختر 18 ساله بود که به عنوان مسافر سوار ماشینم شد. سر صحبت را باز کردم و شماره تلفنم را به او دادم و این آغاز آشنایی ما بود.
او را دوست داشتی؟
بعد از مدتی ما به هم علاقهمند شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم، اما یک سال بعد متوجه شدیم با هم تفاهم نداریم. سر بعضی مسائل با هم اختلافنظر داشتیم ولی با این حال رابطه دوستانه ما با هم ادامه پیدا کرد. من عاشق و وابسته عاطفه شده بودم، اما هیچ وقت در این سالها درباره ازدواج با او جدی فکر نکرده بودم.
چطور 18 سال با هم در ارتباط بودید؟
ما طی این سالها مداوم با هم در ارتباط نبودیم. گاهی اوقات ارتباط ما با هم قطع میشد، اما پس از مدتی به بهانه ارسال پیامک به مناسبتهای مختلف ارتباطمان بار دیگر آغاز میشد. من به دوست خانوادگی آنها تبدیل شده بودم و همه اعضای خانوادهاش هم مرا میشناختند. حتی در یکی از جشنهای عروسی بستگان عاطفه، به عنوان راننده فیلمبردار حضور داشتم.
از آخرین باری که او را ملاقات کردی بگو.
آخرین بار پس از مدتی طولانی او را اواسط بهمن 94 دیدم. روز عشاق بود که باهم ملاقات کردیم و درباره خاطرات گذشته گفتیم. من و عاطفه قرار گذاشتیم تا صبح نوزدهم بهمن بار دیگر با هم ملاقات کنیم و مثل گذشتهها با هم در یک کلهپزی صبحانه بخوریم، اما شب قبل عاطفه با من تماس گرفت و گفت چون خواهرش باردار و مادرش در حال خرید سیسمونی است نمیتواند سر قرار حاضر شود. من ناراحت شدم، اما قبول کردم. عاطفه که متوجه ناراحتی من شده بود آخر شب بار دیگر تماس گرفت و گفت صبح زود سر قرار حاضر میشود. ساعت 6 صبح بود که عاطفه را در کله پزی دیدم و با هم صبحانه خوردیم. او قصد خرید داشت، اما چون هنوز مغازهها باز نشده بودند از او خواستم تا برای بازدید از یک ملک همراهم به پردیس بیاید. او هم قبول کرد.
رفتار عاطفه در آخرین دیدار چطور بود؟
او مثل همیشه نبود. میگفت از تنهایی خسته شده و میخواهد ازدواج کند. او خواستگار داشت و خانوادهاش برای ازدواج او اصرار داشتند. همین موضوع باعث کلافگی او شده بود. عاطفه 36 ساله شده بود. او برای اولین بار به من گفت که زندگیاش را به بازی گرفتهام. از شنیدن این حرف شوکه شدم، اما او شروع به بدگویی از همه مردها کرد. سعی کردم او را آرام کنم، اما نشد. سر همین موضوع با هم بحث کردیم. او میدانست مادرم را خیلی دوست دارم و خط قرمز زندگیام مادرم است، اما با این حال به مادرم توهین کرد و ناسزا گفت. من که تحمل توهینهای او به مادرم را نداشتم دستم را روی دهانش گذاشتم، اما یکباره متوجه شدم صورتش کبود شده و دیگر نفس نمیکشد.
چرا او را به بیمارستان نبردی؟
خیلی ترسیده بودم. حتی چند سیلی هم به صورتش زدم تا شاید به هوش بیاید، اما فهمیدم مرده است. همان موقع او را به خانه پدریام در منطقه ایوانکی بردم. نمیدانستم با جنازه چه کار کنم. سر خیابان رفتم و چاقوی تیزی خریدم. حال طبیعی نداشتم که جنازه را مثله کردم. دست و پاهای عاطفه را جدا کردم و داخل یک کیسه مشکی بزرگ گذاشتم. دور تا دور آن را هم چسب زدم. سر و تنه را هم داخل یک کیسه گذاشتم. من بستهها را به سطل زبالهای در فاصله
200 متری از خانه پدرم انداختم و به خانه برگشتم.
وقتی فهمیدی خانواده عاطفه متوجه ناپدید شدن او شدهاند چه کار کردی؟
من همراه آنها به پلیس آگاهی رفتم و ناپدید شدن عاطفه را گزارش دادم. حتی عکس و نشانیهای او را هم به پلیس دادم. چند بار تحت بازجویی قرار گرفتم اما هر بار میگفتم عاطفه را بعد از خوردن صبحانه مقابل خانهشان از ماشین پیاده کردهام.
چطور دو روز بعد به قتل اعتراف کردی؟
عذابوجدان رهایم نمیکرد. مدام گریه میکردم تا این که ماجرا را به یکی از دوستانم گفتم. او با یک وکیل قرار ملاقات گذاشت. به دیدن وکیل رفتم و به توصیه او خودم را معرفی و به قتل
اعتراف کردم.
خانواده عاطفه چطور به قتل پی بردند؟
آنها به دنبال یافتن نشانی از دخترشان بودند که پلیس اعلام کرد دست و پای بریده شده یک زن داخل کیسهای نایلونی در زبالههای خیابان بیست و یکم کردستان جنوبی پیدا شده است. عاطفه آخرینبار روی ناخنهای دستش نقش و نگاری خاص طراحی کرده بود. آنها از طریق همین نقش و نگار تشخیص دادند که دست و پاهای بریده متعلق به عاطفه است، اما باور نمیکردند من قاتل او باشم.
اگر هر دو کیسه حاوی بقایای جسد را در یک سطل زباله انداختی پس چرا هیچ وقت سر و تنه جنازه پیدا نشد؟
باور کنید نمیدانم چرا نیمتنه بالای جنازه پیدا نشده است. من دو کیسه پلاستیکی را داخل یک سطل زباله انداختم. بعد از این که به قتل اعتراف کردم بقایای نیم تنه یک انسان در حوالی شهریار پیدا شده بود. عکس آن را به من نشان دادند، اما چون در پلیس آگاهی عینک به چشم نداشتم و نیمی از صورت آن تجزیه شده بود گفتم جنازه متعلق به عاطفه نیست. آزمایش DNA هم نشان داد که بقایای جنازه ناشناس متعلق به عاطفه نبوده است، اما در این مدت در زندان مدام به این موضوع فکر میکنم که شاید اشتباه کردهام و جنازه متعلق به عاطفه بوده باشد. رنگ موهای نیمتنه کشف شده شبیه به رنگ موهای عاطفه بود و چشمهایش برق میزد. عاطفه آخرین بار که به دیدنم آمد لنز سبز در چشمهایش داشت. در دادگاه تقاضا کردم بار دیگر آزمایش DNA تکرار شود. شاید نیمتنه کشف شده متعلق به عاطفه بوده باشد.
میدانی چه حکمی در انتظارت است؟
من برای مرگ آمادهام. روزی که خانوادهام به این ماجرا پی بردند مرا طرد کردند و دیگر به دیدنم نیامدند. پدرم 84 سال دارد و حتی در جلسه دادگاه هم حاضر نشد. من به آنها حق میدهم. من خانواده اصیل و باشخصیتی دارم. به همین دلیل هم آنها به خاطر آبرویشان مرا طرد کردهاند.
پشیمانی؟
(در حالی که اشک میریزد) خیلی پشیمانم. از لحظهای که این قتل را مرتکب شدم، هر شب عاطفه به خوابم میآید و عذابوجدانم بیشتر میشود. عاطفه را دوست داشتم. دلم برایش خیلی تنگ شده؛ اول از همه شرمنده خدا و بعد شرمنده خانواده عاطفه و بعد از آن شرمنده خانواده خودم هستم. باور کنید من مجرم یا قاتل نیستم. 13 سال است که حتی خلافی خودرویم هم صفر است. یعنی من با خودرویم هم خلاف نکردهام. نه اهل سیگارم و نه مشروب و حتی قلیان؛ آن روز هم تنها به خاطر عشق به مادرم این کار را کردم که ای کاش عصبانیتم را کنترل میکردم.