پاییز فصل آخر سال نیست
مراسم جشن امضای جدیدترین کتاب نسیم مرعشی، نویسنده جوان و نامآشنای کشورمان به میزبانی خانه صفوی و نشر چشمه چهارشنبهشب هفته گذشته با استقبال خوب اهالی فرهنگ و علاقهمندان به ادبیات داستانی در اصفهان برگزار شد.
راضیه چنگیز نائین - اصفهان امروز : مراسم جشن امضای جدیدترین کتاب نسیم مرعشی، نویسنده جوان و نامآشنای کشورمان به میزبانی خانه صفوی و نشر چشمه چهارشنبهشب هفته گذشته با استقبال خوب اهالی فرهنگ و علاقهمندان به ادبیات داستانی در اصفهان برگزار شد.
نسیم مرعشی متولد 1362 تهران. نویسنده و فیلمنامهنویس و فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک است. او رتبه نخست جایزه بیهقی برای داستان «نخجیر» (۱۳۹۲) و برترین رتبه نخستین دوره «جایزه داستان تهران» برای داستان «رود» (۱۳۹۳) را دریافت کرده است. از دیگر فعالیتهای او میتوان به نگارش فیلمنامه «بهمن» (مشترک با مرتضی فرشباف در سال ۱۳۹۳) اشاره کرد. رمان او با عنوان «پاییز فصل آخر سال است» سال ۹۳ منتشر و برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد شده است. نسیم مرعشی در این نشست از جدیدترین رمان خود که بهتازگی منتشرشده و به چاپ پنجم نیز رسیده است رونمایی کرد و درباره آن با مخاطبان اصفهانیاش به گفتگو پرداخت.
ابتدا علی خدایی، نویسنده اصفهانی درباره نسیم مرعشی گفت: ما هر مسابقهای برگزار میکردیم و من داوری آن را بر عهده داشتم اگر نسیم در آن شرکت میکرد حتماً یکی از برندهها بود. کارهای نسیم مرعشی فضاهای گوناگونی دارد و او بهعنوان یکی از نویسندگان جوان صاحب سبک و برتر ایرانی است. نسیم مرعشی یکی از جسورترین نویسندگان ایرانی است. امیدوارم ردپای اصفهان در آثار نسیم مرعشی بیشتر شود و ما اصفهانیها بیشتر کارهای او را بخوانیم.
در ادامه نشست نسیم مرعشی بخشی از کتاب هرس تازهترین اثر خود را خواند و در ادامه به پرسشهای مخاطبان پاسخ داد. او درباره رمان جدیدش هرس که در فضای جنگ هشت سال دفاع مقدس میگذرد، گفت: کتاب در دهه هفتاد، یعنی حدود ده تا هجدهسالگی من میگذرد. کتاب بیشتر از اینکه به جنگ بپردازد به فضای جنگزده اهواز بعد از جنگ میپردازد که من در آن فضا بودم. درباره رسیدن به فضای جنگی تحقیق کردم. خانواده مادری من خرمشهری و جنگزده هستند و من از آنها بسیار پرسیدم. با چند نفر که در اهواز پرستار بودند صحبت کردم و برای بخشهای عربی کتاب از مشاوری که مسلط به این زبان بود مشاوره گرفتم.
نسیم مرعشی به این پرسش درباره نقدی که به فضای حاکم بر کتابهایش وجود دارد و بیشتر انعکاس سختیها و مشکلات است نیز پاسخ داد. او درباره بیارتباط بودن رشته تحصیلی و نویسندگیاش نیز گفت: من شهامت انصراف از تحصیل را نداشتم. برخلاف من همسرم از دانشگاه انصراف داد و به رشته موردعلاقهاش پرداخت اما من تنها شهامت این را داشتم که بعد از تحصیل کاری در حوزه رشته تحصیلیام انجام ندهم چون بسیاری این شهامت را هم ندارند. همسر من همدانشگاهی من بود، او از تحصیل انصراف داد و به سربازی رفت و پسازآن به رشته موردعلاقهاش پرداخت.
- نام همه شخصیتهای رمانم از شب میآید
مرعشی درباره اسامی که در کتابهایش برای کاراکترها انتخاب میکند نیز گفت: در مورد نام شخصیتهای اصلی رمان «پاییز فصل آخر سال است» شخصیت لیلا که من این اسم را خیلی دوست دارم و روژا هم نام دختر یکی از دوستان شمالی من است و اسم شبانه را هم در یک مرکز حمایت از کودکان افغان کار میکردم که همانجا شنیدم و بسیار به این اسم علاقمند شدم. وقتی این نامها را برای کاراکترهایم انتخاب کردم نقدی به من وارد شد که چرا تمام نامهای شخصیتهای رمانهای من از شب میآید؛ هم لیلا و هم شبانه ریشه در شب دارند. اسامی کتاب دومام یعنی «هرس» نیز اسمهایی هستند که در خوزستان بیشتر استفاده میشوند.
او درباره شخصیتهای کتاب نخستش «پاییز فصل آخر سال است» نیز گفت که هیچیک از این شخصیتهای مصداق واقعی ندارند و درواقع کلاژی از شخصیتهای مختلف هستند و از افراد اطرافم الهام گرفتهام.
- هرس روایتگر رازهای پسران و مادران
در ادامه نشست نسیم مرعشی بخشی از کتاب پرفروش خود «پاییز فصل آخر سال است» را نیز برای حاضران خواند و به امضای کتابهای مخاطبان اصفهانی خودپرداخت. «هرس» دومین کتاب چاپشده نسیم مرعشی است که نسبت به کتاب قبلی، تجربهای متفاوت است. مقابلِ «پاییز آخرین فصل سال است» که روایتگر بلاتکلیفی، تردیدها و سرگشتگیهای یک نسل آرمانخواه بود، این کتاب، درباره رازهایی است که سرنوشت پسران و مادرانی را رقم زدند که در لایههای تاریخی غلیظ گم شدند. رمان «هرس» صد و بیستمین عنوان مجموعه «کتابهای قفسه آبی» است که این ناشر چاپ میکند و با این حساب یک اثر قصهگو محسوب میشود. آدمهای این رمان، برای گذشتن از خاطرات دور یا نزدیک خود ناچارند به بازخوانی آنها بپردازند. «هرس» در عین روایت اصلی، چندین روایت فرعی را نیز دربرمی گیرد. رمان «هرس» در ۱۸ فصل نوشتهشده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم: صبح رسول مادرش را کنار کشید و گفت بروند، دخترها را هم با خودشان ببرند. رسول میخواست روزهای سهتایی بودن شان با شرهان را برای نوال بسازد. میخواست نبودنش در این سه ماه را جبران کند. میخواست از اول زندگی کنند. مثل همان روزهای شیرینی که شرهان دنیا آمده بود. میخواست زنش نوالِ همان روزها بشود. میخواست زندگی یادش بیاید. ام رسول گفت: «پَه فکر کردی تنهایی از پس بچه شیرخشکی برمیآی؟»
نوال شنید و رسول اشکهایش را دید که روی صورتش برق زد. رسول گفت: «برمیآم یومّا. نشد میگمت برگردی. تو هم خسته شدی خو. یه دو روز برو.»
ام رسول گفت: «خودت میدونی یوما.» و رفت به آشپزخانه که برای چند وعدهشان غذا بگذارند. رسول رفت سراغ جمعکردن ساک دخترها. اَمَل نحس بود. نمیخواست برود. گفت: «مدرسه دارم. مدرسه هم نرم برا ئی پسرت؟»
از روز قبل که رسول برگشته بود اَمَل به او روی خوش نشان نداده بود. توی اتاقش مانده بود و بیرون نیامده بود و به ام رسول هم کمک نکرده بود. گوشوارهاش را با تشر گوشش انداخته بود. رسول زد پس سرش.»