آرمانهای دیرینه ایرانیان در زمانه آشوب
ارزشهایی که براساس جهانبینی رایج در ایران پیش از اسلام در گذر زمان پخته شدهاند، مجموعه آرمانهای اجتماعی- سیاسی فرزانگان ایران به شمار میآیند. اوستا، شاهنامه، کتیبهها، متنهای پهلوی و اندرزنامهها، جلوهگاه پررنگ آرمانهای ایران باستاناند.
ارزشهایی که براساس جهانبینی رایج در ایران پیش از اسلام در گذر زمان پخته شدهاند، مجموعه آرمانهای اجتماعی- سیاسی فرزانگان ایران به شمار میآیند. اوستا، شاهنامه، کتیبهها، متنهای پهلوی و اندرزنامهها، جلوهگاه پررنگ آرمانهای ایران باستاناند. این آرمانها و ارزشها که در گذر سدهها از اسطورهها به اندیشه فلسفی نزدیک شدند، نگاه انسان ایرانی را درباره مردم، اداره جامعه و زندگی و پیوند آنها را با یکدیگر بیان میدارند. تعبیر اهورهمزدا (خدا)، خشثرپاون (شاه) و کاره (مردم) به ترتیب، شکلگیری نهاد دین، سیاست و اجتماع را در پی آورد. ارزشهایی مانند داد یا عدالت، اشه یا نظم، خرد و تدبیر از بررسی روابط این نهادها با یکدیگر پدیدار شد. در گاتهای اوستا واژههای «ونگهئوش خشثر» به معنای شهر یا کشور نیکویی و «خشثر وئیریه» به معنای حاکم یا فرمانروای دادگر و دانا، همگی بر اهمیت عدالت و دادگری در بینشهای تاریخی و اجتماعی ایرانیان گواهی میدهند. همچنین بند ششم از هات ٤٣ یسنای اوستا از زبان زرتشت به اهورهمزدا چنین آورده است؛ «بدان هنگام که سپند مینوی تو فراز آید، شهریاری مینوی و منش نیک با کنش خویش، جهان را به سوی اشه
پیش میبرند و آرمیتی رادمردان را به سوی خرد نافریفتنی تو رهنمونی خواهد کرد». شهریاری مینوی با رفتار و کردار نیک، نظم و خرد در ادبیات دینی ایران باستان همراه و همپای به شمار میآیند. فریدون در شاهنامه فردوسی، شخصیتی شناسانده میشود که به ستم و بیدادگریهای ضحاک پایان داده است. فرزانه توس در توصیف او اینگونه سروده است؛ «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود... به داد و دهش یافت آن نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی». مردم و اجتماع در اندیشه ایران باستان، ستون و قوام حکومت به شمار میآیند و داد، عدالتورزی، خرد و تدبیر، جایگاهی آرمانی در نظرگاه ایرانیان کهن دارند. داریوش یکم هخامنشی در یکی از کتیبههایش در نقش رستم چنین گفته است؛ «به خواست اهورهمزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم. نه مرا میل است که شخص ضعیف از طرف توانا به او بدی کرده شود. نه آن مرا میل است که شخص توانایی از طرف ضعیف به او بدی کرده شود. آنچه راست است، آن میل من است. مرد دروغگو را دوست نیستم. تندخو نیستم. آن چیزهایی را که هنگام خشم بر من وارد میشود، سخت به اراده نگاه میدارم. سخت بر هوس خود فرمانروا هستم».
این گفتار در واقع تحقق آرمانهای اجتماعی ایرانیان باستان را در سایه فرمانروایی کاردان بیان میدارد. ارزشهای مطرح با گذر زمان به آرمانهای اجتماعی بدل شده، ایرانیان در روزگاران بعدی برای تحقق آنها کوشیدند.
سرخوردگی اجتماعی و تبلور آرمانها در متنهای ادبی
ورود اسلام به ایران، دگرگونیهای سیاسی- دینی را در ایران به همراه آورد. آرمانهای اجتماعی ایرانیان اما در دین اسلام پیوستگی یافت. متنهای فراوان ادبی همچون «بوستان» و «گلستان»، شاهکارهای شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی، در جریان گسستهای سیاسی- اجتماعی در ایران دوره اسلامی پدیدار شدند که با پذیرش نظم آیینی و بسیار مردممحور در مضمونهای پند و اندرز، آرمانهای اجتماعی ایران باستان را بازمیتاباندند. روزگار سعدی با یورش ویرانگر مغولان همزمان بود؛ هجومی که ویرانیها و پریشانیهای بسیار در جامعه ایران پدید آورد. تباهیهای اخلاقی، فسادهای فردی و اجتماعی، ترس و تملق، از آثار برجسته و نمایان آن روزگار به شمار میآیند. مرتضی راوندی در کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» درباره زیست اجتماعی و اقتصادی پس از یورش مغول مینویسد؛ «فتوحات چنگیز در ماهیت رژیم اجتماعی آسیای میانه تغییری نداد ولی در وضع طبقات مختلف تاثیرات گوناگونی باقی گذاشت. روحانیون، تجار و ملاکین و غیره به زودی تکیهگاه اشغالگران مغول شدند و وضع طبقات زحمتکش روزبهروز به وخامت گرایید».
در روزگار جوانی سعدی، اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس (٥٩٩ تا ٦٢٣ قمری) با قطبالدین مبارز شبانکارهای رویاروی و درگیر شد. اتابکان آذربایجان در این میانه به شیراز یورش برده، قتل و غارت بسیار کردند. سلطان غیاثالدین پسر سلطان محمد خوارزمشاه پس از دوسال از آن ماجرا به شیراز تاخت. اتابک سعد در درگیری سال ٦١٤ قمری به سلطان محمد خوارزمشاه تسلیم شد. اتابک ابوبکر بن سعد (٦٢٣ تا ٦٥٨ قمری) پس از پدر در فارس به قدرت رسید. او از مقتدرترین اتابکان بود و در رونق و آبادانی سرزمین فارس کوشید. این اتابک دوراندیش با اوگتای قاآن مغول از در سرسپردگی درآمد و فارس را از خرابی رهایی بخشید. فارس اما پس از او به گونه رسمی به دیوان ایلبیگی ضمیمه شد و آن سرزمین بهویژه شهر شیراز از سال ٦٦٣ قمری روی آرامش ندیدند و اوضاع نابسامان حکومت مغولی و خراجهای سنگین بر سر ساکنان آنجا سایه افکند. شیخ اجل سعدی در چنین شرایط اجتماعی، نخست بوستان، سپس گلستان را با موضوع زندگی فردی و اجتماعی نگاشت. این سخنسرای بزرگ، لابهلای این نگاشتهها و سرودهها، اجتماع را لازمه حکومت برشمرده است. سعدی همواره حاکمان را به اجرای عدالت و دادورزی فرا
میخواند و از دلخستگیها و پریشانیهای زمانهاش، تحقق آرمانهای ریشهدار و دیرینه ایرانی را آرزو دارد، بهگونهای که بارها در فهماندن کلیشههایش، از شخصیتهای ایران باستان یاد میکند.
خرد، نظم و عدالتورزی از زبان پادشاهان ایران باستان
سعدی در باب نخست بوستان از سه مسأله حکمت عملی- سیاست مُدُن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق- سخن رانده است و عدالت اجتماعی را بیشتر در مسیر سیاست مُدُن جای میدهد. داستانهای بوستان بهگونهای اندیشه و نگرش سعدی را به گذشته مینمایاند. او بر پایه عقل، بر آن است ارزشهای فراموششده را با رویکردی نو باز زنده سازد. سعدی در سایه این گرایش، وضع قشرهای گوناگون اجتماعی مانند پادشاه، وزیر، عابد، رعیت، گلهبان و جنگجو را انتقادپذیر نمایانده، کنشهایشان را نقد میکند. دو مفهومِ خرد و عدالت که از شرطهای بنیادین ماندگاری و پایستگی مُلک و حکومت به شمار میآیند، در نخستین بیتهای بوستان به گونه پند و اندرز پادشاهان ایران باستان به جانشینانشان روایت میشوند؛ «شنیدم که در وقت نزع روان/ به هرمز چنین گفت نوشیروان ... که خاطر نگه دار درویش باش/ نه در بند آسایش خویش باش». خسرو یکم انوشیروان، نماد عدل و داد در فرهنگ ایرانی شناخته میشود. سعدی پس از آن بیدرنگ دومین عنصر یعنی خرد و دانایی را بدینگونه یاد میکند؛ «نیاساید اندر دیار تو کس/ چو آسایش خویش جویی و بس... نیاید به نزدیک داناپسند/ شبان خفته و گرگ در گوسفند». سعدی در گلستان
نیز انوشیروان را یاد کرده است و جاودانگی نام وی را از کوششهای نکویش برآمده میداند؛ «زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر/ گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند». مردم در سراسر تاریخ ایران از گذشتههای دور تا روزگار معاصر و پیروزی انقلاب مشروطیت، نقش مستقیم در سرنوشت سیاسی جامعه نداشتند اما با پذیرش حاکمیت و فعالیتهای تولیدی بهعنوان بنیان جامعه رفتار میکردند. حاکمیت در واقع همچون موهبتی الهی به پادشاه واگذار شده بود تا زمانی که کارهای رعیت را بر پایه عدل و نظم اداره کند، بهگونهای که وجود مردم، وجود نهاد حاکمیت را توجیه میکرد. سعدی در بوستان، نصیحتهای انوشیروان به فرزندش هرمز چهارم را چنین روایت میکند؛ «برو پاس درویش محتاج دار/ که شاه از رعیت بود تاجدار... رعیت چو بیخاند و سلطان درخت/ درخت ای پسر باشد از بیخ سخت... مکن تا توانی دل خلق ریش/ وگر میکنی، میکنی بیخ خویش». نگرش سعدی چنان مردممحور و رعیتنواز است که آنان را به ریشه و شاه را به درخت تشبیه کرده، تأکید میدارد؛ آزار رعیت توسط شاه همچون کندن ریشه و بن خویش است. همین مفهومها در جای دیگر بوستان در قالب پند خسرو دوم پرویز به فرزندش شیرویه تکرار
میشوند «شنیدم که خسرو به شیرویه گفت/ در آن دم که چشمش ز دیدن بخفت ... الا تا نپیچی سر از عدل و رای/ که مردم ز دستت نپیچند رای ... گریزد رعیت ز بیدادگر... کند نام زشتش به گیتی سمر». رضایت مردم از حاکمیت و همراهی آنها در جنگ بهعنوان سرباز و در صلح بهعنوان تولیدکنندگان جامعه، ماندگاری و پایداری حکومت را به همراه میآورده و سعدی در اینباره بسیار سخن رانده است. دامنه نفوذ خرد قهرمانان بوستان همانند وزیری از دیار عمان، از حوزه عملکرد محدود عدالت پادشاهانی عتابزده فراتر میرود و پایان خوش متعلق به آن رویدادی میشود که پادشاه به سخن خردورزانه وزیر، پیر یا هوشیار گوش میسپارد. سعدی در این داستانها میکوشد با انتساب حکایتی به پادشاهی همچون انوشیروان که جامعه، عدالت و خرد وی را میپسندد، نفوذ کلام و دامنه عملکرد اندیشهاش را گسترش دهد؛ او درواقع به الگوسازی روی میآورد. این الگو بر پایه عقل و اندیشه استوار است، همچنین یکی از بنمایههای مهم زندگی اجتماعی یعنی عدالت را در کانون توجه دارد. سعدی از راه انتساب سخنهای حکیمانه و خردورزانه به پادشاهان ایران باستان، پیشینه دیرینه آرمانهای اجتماعی مورد نظرش را
مینمایاند.
تعقل و عدالت بهعنوان شاخصهای اصلی در قالب شخصیتهایی حماسی و تاریخی همچون رستم و اسفندیار، خسرو انوشیروان، خسرو پرویز، جمشید فرخسرشت، دارای فرختبار و کیقباد نمایان شده، به سعدی در تصویرکشیدن جامعه آرمانیاش یاری میرسانند. رخداد قحطسالی دمشق در بوستان، همپایی و همراهی دو مفهوم عدالت و خردورزی را یادآور میشود «نخواهد که بیند خردمند ریش/ نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش». او بدینترتیب نهتنها در پیوند حاکم و رعیت، به توجه بر عدل و داد تأکید دارد که احساس مسئولیت نسبت به جامعه و همنوعان را لازمه خردمندی میداند. اوج پرداختن به پدیده انساندوستی و واکنش مثبت به دردهای همنوعان در این بیتهای سعدی در گلستان نمایان میشود «بنیآدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند ... چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار ... تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی». سعدی افزون بر توجه و تأکید بر ارزشهایی چون خردورزی و دادگری در پیوندهای شاه و مردم، همچنین نوع بشر با یکدیگر، با نگاهی دقیق در پیوندهای خانوادگی نیز بازگشت به تعقل همراه با عدالت را پیشنهاد میکند؛ او از زبان یک پدر، فرزند را چنین
پند میدهد «یکی پند میداد فرزند را/ نگه دار پند خردمند را ... مکن جور بر خردگان ای پسر/ که یک روزت افتد بزرگی به سر ... نمیترسی ای گرگک کمخرد/ که روزی پلنگیت بر هم دَرَد». همه پندها و راهکارهایی که سعدی لابهلای حکایتهای بوستان بیان میکند، بر مدار خردورزی و اندیشهورزی دقیق استوارند که ذهن خردگرای او برساخته است. او حتی هنگامی که مسأله جنگ و دفاع از سرزمین را طرح میکند، پادشاه را از نیرو و توان جنگی جوانان پیلافکن شیرگیر و شمشیرزن نمیهراساند، که او را به پیرانی توجه میدهد که با اندیشه، فنون و راهکارهای شکست دشمن را مییابند. سعدی بنابراین با تکیه بر عنصر عقل و خرد، حکمت عملی و اخلاق فردی را برای خواننده بازمیگوید تا انسانها بهسوی زندگانی بهتر رهنمون شوند.
پیوستگی خردگرایی و عدالتورزی در گفتارهای سعدی
سعدی در گلستان از قوانین ادب تعلیمی با منطق عقلانی بهره میجوید. او در این اثر، نیکوییها و زشتیهای اجتماعی و اخلاقی بشر را بیان میدارد و هدفش را اصلاح جامعه و امور زندگانی مردم برمیشمرد. شیخ اجل درواقع بر آن است با ارایه راهکارهای عقلانی، نظام اجتماعی، کشورداری و زیست انسانی را به دیگران بیاموزد. او در بوستان و گلستان با معیار عقلگرایانه و خردورزانه، رخدادها را تبیین کرده، دستاوردهای کنشها را با همین ترازوی عقل میسنجد. سعدی بازتاب رفتاری انسانها را از هر قشر و گروه همچون پادشاه و وزیر، درویش و فقیر، معلم و شاگرد و پدر و فرزند، با معیار عقل و خرد بررسی و تحلیل میکند. سعدی در گلستان درباره زشتی ستم و متوجه ساختن حاکمان به گسترش عدل و دادگری اینچنین سخن میراند «به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد/ زنند لشکریانشهزار مرغ به سیخ». چنین عبارتی بر الگوبودن رفتار سلطان در میان دیگر کارگزاران حکومتی اشاره دارد؛ یعنی اگر سلطان ظالم باشد، زیردستانش بیشتر بر مردم ستم روا خواهند داشت. کمتر کسی در میان حاکمان و پادشاهان، رفتاری کاملا خردمندانه و دور از خشم و دلباختگی یا سرسپردگی به دیگران داشته است. رفتار و
گفتار پیرامونیان، تملق جیرهخواران و مشاوره سودجویانه رازداران، با گذر زمان و تثبیت حاکمیت هر دودمان شاهی، شاهان را دمدمیمزاج میکرد. سعدی زیرکانه این ویژگی را به مردم و شاهان یادآور میشود «حکما گفتهاند از تلون و تغیر پادشاهان بر حذر باید بود که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند.» او هوشمندانه در چنین گفتاری کاستیهای نظام مطلقه و استبدادی پادشاهی را تشریح میکند. انذارهای سعدی اما بیشتر در پوشش حکایتها، مثلها و شعرها درباره ستم و تعدی حاکمان است. ستم اقتصادی و تاراج معیشت و روزی رعیت، جامعه را بیش از هر چیز پریشان میکرده است، از اینرو، سعدی به شیوههای گوناگون پادشاهان را از پیامدهای ستم بر حذر میدارد. سعدی در جایجای گلستان، جفاهای اقتصادی پادشاهان زمانه را نمایانده است «ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح ... حاکم از گفتن او برنجید.» پایانِ حکایت درمییابیم ظالم همان حاکم است که سرانجام هستیاش میسوزد. ابن بطوطه، جهانگرد بزرگ مراکشی در سده هشتم هجری، شیراز را از بزرگترین منابع مالیاتی شناسانده است. این ویژگی، طبیعتا بر رفاه و آسایش همه
ساکنان آن شهر نمیتواند گواهی دهد، چهبسا قشرهای گوناگون آنجا با تابآوری دردها و رنجهای فراوان مالیاتها را میپرداختند. حمدالله مستوفی، جغرافیادان و تاریخنگار سده هشتم هجری، از فراوانی بینوایان در شیراز سخن رانده، تأکید میکند که آن شهر به سبب بیانصافی و طمع پیشوایان، مخفیگاه اشقیا شده بود. این مسألههای اجتماعی، از مالیاتهایی گزاف برمیآمد که حکمرانان از رعیتها میگرفتند.
سعدی در جایگاه مبارزه با خودکامگی و نقد آن، گوی سبقت از همگنان خود ربوده است. وجود پادشاهان و حاکمان، از نگاه او فرع بر وجود رعیتهاست. او در حکایت بیستوهشتم از باب یکم گلستان چنین روایت کرده است «بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک.» بنیان وجودی و مبنای مشروعیت حکمرانان از دیدگاه سعدی در گلستان، خدمت به رعیتها و تأمین امنیت، رفاه و آسایش آنان است. سعدی در گلستان نیز مانند بوستان، اجتماع مردم را زمینه پیدایش پادشاهی بیان داشته، نیکرفتاری و عدالتگری با مردم را راز ماندگاری و پایندگی حکومت برمیشمرد. او درباره یکی از ملوک عجم میگوید «دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده، تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند ... چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.» فراخواندن به مهرورزی و نیکرفتاری در آثار سعدی با تکیه بر سنتهای دیرینه ایرانی به فراوانی دیده میشود. سعدی از زبان حکیم ابوالقاسم فردوسی در حکایت یازدهم باب دوم بوستان چنین روایت کرده است «چه خوش گفت فردوسی پاکزاد/ که رحمت بر آن تربت پاک باد ... میازار موری که
دانهکش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است ... مزن بر سر ناتوان دست زور/ که روزی به پایش درافتی چو مور». او دایره توجه را از انسانها فراتر برده، در قالب مثال به رعایت حق مورچه بهعنوان جانوری خُرد سفارش کرده است. سخنسرای پرآوازه شیراز بر آن است که دستاوردهای کارهای انسان، چه خوب چه بد به او بازمیگردد. سعدی شیرازی در زمانهای که ایران و دیگر سرزمینهای اسلامی زیر سم اسبان مغولان با فروپاشی سیاسی و بحرانهای گوناگون اجتماعی روبهرو شده و مردم آن روزگار در نتیجه رقابت امیران محلی به رنج و سختی افتاده بودند، با شجاعت برای باززندهسازی ارزشها و آرمانهای ریشهدار ایرانی کوشید و نوشت. این دُرّه نادره سرزمین فارس چنان مردم و ارزشهای والای انسانی را در کانون توجه نگاشتههایش گذاشت که نهتنها برای زمان خود که برای روزگار کنونی و نسلهای آینده، گنجی بزرگ به یادگار نهاد؛ این گنج هرگز کهنه نخواهد شد. مهرورزی و عشق به اجتماع و همنوع در حکمتهای سعدی زبانه کشیده است.
منبع: شهروند