نیم قرن بی‌ جهان پهلوان

«از ناحیه پای راست آسیب دیده بودم و غلامرضا در حال عبور از رختکن به چشم دید که پزشک تیم شوروی در حال بانداژ پای مصدوم من است. زمانیکه تختی رفت، دکتر بلافاصله رو به من کرد و گفت دیگر کارت تمام است،حریف فهمید پای راست تو آسیب دیده و راحت شکستت می‌دهد. حتی سرمربی تیم از من خواست انصراف بدهم و کشتی نگیرم اما من روی تشک حاضر شدم و غلامرضا حتی یک بار هم به پای آسیب دیده من دست نزد. در آخر تختی با نتیجه مساوی و به خاطر وزن بیشتر به من باخت اما برنده واقعی او بود. آن مبارزه پاک‌ترین مبارزه عمرم بود.»

«از ناحیه پای راست آسیب دیده بودم و غلامرضا در حال عبور از رختکن به چشم دید که پزشک تیم شوروی در حال بانداژ پای مصدوم من است. زمانیکه تختی رفت، دکتر بلافاصله رو به من کرد و گفت دیگر کارت تمام است،حریف فهمید پای راست تو آسیب دیده و راحت شکستت می‌دهد. حتی سرمربی تیم از من خواست انصراف بدهم و کشتی نگیرم اما من روی تشک حاضر شدم و غلامرضا حتی یک بار هم به پای آسیب دیده من دست نزد. در آخر تختی با نتیجه مساوی و به خاطر وزن بیشتر به من باخت اما برنده واقعی او بود. آن مبارزه پاک‌ترین مبارزه عمرم بود.»

به گزارش ایسنا، این بخشی از خاطرات الکساندر مدوید، چهره افسانه‌ای کشتی جهان و دارنده سه مدال طلای المپیک و هفت مدال طلای جهان و از همدوره‌ای‌های جهان پهلوان تختی است. اتفاقی که در جریان رقابت‌های جهانی ۱۹۶۲ تولیدو در آمریکا رخ داد. تختی به راحتی می‌توانست با استفاده از آسیب‌دیدگی شدید مدوید شکست یک سال قبل مقابل او در تهران را جبران کند اما او تختی بود و نمی‌توانست مانند همه باشد که اگر این‌گونه بود، جهان امروز در سوگ نیم قرن بی‌ جهان پهلوان بودن آه و حسرت نمی‌کشید.

۱۷ دی ماه ۱۳۴۶ یادآور روزی تلخ و فراموش‌نشدنی برای مردم ایران بود. هتل آتلانتیک تهران چند روزی بود که میهمان ناخوانده‌ای داشت. قهرمان و پهلوانی که اتاق ۲۳ این هتل را برای آخرین روزهای عمرش انتخاب کرده بود.

دنیا با همه وسعت و زرق و برقش برای تختی قفسی بیش نبود و بسان پرنده‌ای خیلی زود از این قفس پر کشید و به آسمان رفت تا مردم و دوستدارانش از گوشه و کنار ایران همچون مریدانی امروز در قبرستان پیر ابن بابویه شهرری بر سر مزار مراد خود جمع شوند و پنجاهمین سالگرد بی‌پهلوان شدن را به سوگ بنشینند.

طی نیم قرن گذشته از مردم کوچه و بازار تا ورزشکاران سرشناس و حتی سیاستمداران همواره از تختی و راه و رسمش به نیکی یاد کرده‌اند و حلقه یارانش از سخاوت، بخشندگی و مردانگی تختی سخن‌ها گفته‌اند اما اینکه چرا با وجود این همه تعریف و تمجید از خوبی و مردم‌داری جهان پهلوان، مرام و مسلک تختی همچنان برایمان بسان یک افسانه باقی مانده و هیچگاه در زندگیمان جاری و ساری نشده، نشان از غربت تختی است.

تختی این روزها از همیشه برای‌مان غریبه‌تر است. از تختی می‌گوییم و می‌نویسیم اما باور کنید باورش نداریم. با حرارت و احساس خاصی از بذل و بخشش و مهربانی تختی می‌گوییم و می‌شنویم اما باز هم گوشه ذهن‌مان باور نمی‌کنیم چرا که او را با متر و معیار خود و آدم‌های این دور و زمانه می‌سنجیم. مگر می‌شود اسطوره واقعی باشی اما مقابل مردمت خاک شوی؟ مگر می‌توان باور کرد چیزی را برای خودت نخواهی و فریب این دنیای خوش رنگ و لعاب را نخوری؟ مگر می‌شود چه در میدان مبارزه و چه بیرون از تشک مردی و مردانگی را در عمل معنا کنی و پیروی راستین مولا علی(ع) باشی؟ مگر می‌شود دست خیلی‌ها را بگیری و حتی حلقه نزدیک‌ترین دوستانت هم از آن بی‌خبر باشند و بعد از رفتنت بدانند چه گوهری داشتند و از آن بی‌خبر بودند؟ تختی همه وجودش وقف مردم و نیازمندان بود اما با اینحال دوستانش می‌گویند همیشه خود را شرمنده محبت‌های مردم می‌دانست و می‌گفت کاش بتوانم گوشه‌ای از آن را جبران کنم. آری، تختی نقش بازی نمی‌کرد و فقط او بود که می‌توانست تختی باشد و پهلوانی را معنا کند.

امروز سخت محتاج تختی هستیم. کاش جهان پهلوانی داشتیم که آینه تمام‌نمای مردانگی و مروت بود. کشتی ایران قهرمان جهان و المپیک زیادی به خود دیده اما پسر دوست‌داشتنی جنوب شهر هیچگاه برای مدال‌های طلای جهان و المپیکش به قلب‌ها راه نیافت، که اگر اینگونه بود مردم پس از شکستش پرشورتر از همیشه به فرودگاه نمی‌رفتند تا او را بر دوش خود بگیرند. تختی به همه چیز این دنیای خوش رنگ و لعاب پشت کرد و هر چه را که داشت، در راه مردم وفق کرد و همین راز ماندگاریش شد.

امروزه ستاره‌های پوشالی در ورزش دم از مردانگی و مروت می‌زنند اما این‌ها کجا و تختی کجا. آری سخت است باور کنیم در شهری که امثال تختی که از همه چیز خود گذشتند و به هر نیازمند بدون ریا و خودنمایی تا حد توان کمک کردند، ببینیم هستند کسانی که همه چیز را برای خود می‌خواهند و بی‌توجه به این که پا بر روی چه چیزهایی می‌گذارند، به هر قیمتی به فکر بالاکشیدن خود هستند!

امروزه بسیاری از ستاره‌هایمان از تختی و مرامش به نیکی یاد می‌کنند اما در عمل چیزی جز پول و منافع شخصی‌شان را نمی‌بینند. مثلا ستاره تیم پرطرفدار پایتخت که دردسرهای زیادی را برای تیمش درست کرد، در ظاهر از عشق به هوادار و پیراهن سرخ و جبران محبت‌ها می گوید اما حرف پول که به میان می‌آید، به اسم حرفه‌ای‌گری راهی تیم عربی می‌شود و مثل آب خوردن عشق به هوادار و پیراهن را از یاد می‌برد! یا دیگری که با امام جمعه شهرش می‌نشیند و در کنارش سخت درگیر شرط‌بندی در مسابقات سوارکاری و یا ماجراهای اسب پرحاشیه‌اش می‌شود.

یکی دیگر با یکی دو مدال جهانی و المپیک برای همه شرط می‌گذارد و خود را دکتر رشته ورزشی‌اش می‌داند و مربی‌اش را یک دبستانی. خیلی‌های دیگر هم پس از دنیای قهرمانی، پا به وادی سیاست و تجارت می گذارند و بی‌توجه به آنکه پا بر روی چه چیزهایی می‌گذارند، فقط می خواهند به خیال خود بالا و بالاتر بروند!

البته در این وانفسای کسب قدرت و ثروت و شهرت، هستند ستاره‌هایی که مانند تختی که در زلزله بویین‌زهرا با جمع‌آوری کمک‌های مردمی به داد مردم زلزله‌زده رسیدند، خالصانه وارد گود شدند و در میان غفلت و بی‌توجهی بسیاری از مسئولان با جمع‌آوری کمک های مردمی یار و یاور مردم زلزله‌زده کرمانشاه شدند تا همچنان کورسوی امیدی از زنده نگه داشتن مردی و مردانگی در دلمان روشن بماند.

به امید آن روز که مرام و مردمداری تختی از حاشیه به متن ورزش ایران وارد شود و مسئولان و ورزشکاران کمی هم در عمل پایبند به راه و رسم پهلوانی و مردمداری شوند.

امروز مردم بیش از هر زمان دیگری تختی را فریاد می‌زنند! روحت شاد جهان پهلوان.

ارسال نظر