عمو فیتیله ای: مادری گفت که شما به چه حقی برنامه فیتیله را فروختید؟
عموهای فیتیلهای از خاطرات خود در افغانستان و در میان طالبان میگویند. آنان میگویند فرهنگ و هنر باعث میشود مرد خشن تفنگ به دست، سازی برای نواختن کوک کند.
عموهای فیتیلهای از خاطرات خود در افغانستان و در میان طالبان میگویند. آنان میگویند فرهنگ و هنر باعث میشود مرد خشن تفنگ به دست، سازی برای نواختن کوک کند.
«چتر سفید» عنوان نمایشی است دو چهره از گروه عموهای فیتیلهای که این شبها در تالار هنر تهران روی صحنه میرود. نمایشی که برای نسلی یادآور کارهای خلاقانه تلویزیونی چون «دالی» و «ناجورها» است، این بار در قامتی تئاتری حلول کرده است. البته آن نگاه نیز ریشه در منشا تئاتری حمید گلی، علی فروتن و محمد مسلمی داشته است. نمایش «چتر سفید» تصویری از صلحطلبی کودکان و نبرد آنان با جنگ و جنگطلبی است.
اهمیت موضوع، نگرش ویژه حمید گلی و علی فروتن به دنیای نمایش کودکان و مهمتر نزدیکتر کردن آنان با اصل اجرایی نمایش و گریز از کلام باعث میشود به سراغشان برویم از بازگشتشان به تئاتر بپرسیم. با این حال حرف دل گروه آنچنان است که ابعاد تازهای پیدا میکند. گفتهها نشان از آگاهی یک گروه هنری و غفلت مسئولان فرهنگی در حوزه کودک میدهد. آنچه میخوانید بخش نخست میزگرد تیم «چتر سفید» با حضور حمید گلی، علی فروتن، رامین کهن و مهدی نیکروش در تسنیم است.
عموهای فیتیلهای در آخرین بخش گفتگوی خود از مدیریت مالی تلویزیون، هدر رفتن استعدادهایی که کشور برایشان هزینه کرده و سفر عجیبشان به افغانستان گفتهاند.
***
قرار است بعدش فیلم کار کنید؟
حمید گلی: علی سال گذشته با معاون وزیر صحبت کرد. اول زمستان امسال گفتند میشود یک مجموعه برای تلویزیون کار کنیم. بعد من گفتم هر چه هدر برود، عمر هم همان است. نه ماه ما باید منتظر باشیم تا یک چیزی بشود. این همان استهلاک است و یکی از ماجراهایش این است که شما بار روانیش آزارتان میدهد، یعنی شما نمیدانی باید چه کنید. میخواهم با صنعت مقایسه کنم. شما الان با صنعتگرهای بزرگ کشور برخورد کنید. آنها هم ناراحت هستند. برای ماشین؛ ولی ماشینآلاتشان را تکان نمیدهند. چون وقتی راه میافتد هزینهاش بیش از پارکینگش است. نمیخواهم بگویم ما آدمهای بزرگی هستیم؛ ولی وقتی راه میافتیم برای ما هزینه برمیدارد.
شما به هر حال بخش مهمی از عمرتان را گذاشتید تا چهارده سال تصویر شما برای مردم مردم مهم شود. اگر نفر جدیدی قصد چهره شدن داشته باشد باید چهارده سال هزینه کنید.
حمید گلی: برای مثال شما میگویید من کار نکنم، یعنی همینطوری بمانم. حداقل به چیزهای دیگر میرسم.دلیلش تمرکز روی یک حوزه است و ما تمرکزمان روی نمایش بود. حال خدا خواست و چتر سفید روی صحنه آمد. در روسیه شناگری حدود 15 سال 50 متر را در دنیا طلا میگرفت، گویا در مجادله با یک هندوانه فروش 11 ضربه کارد میخورد و او را به بیمارستان میبرند. بعد از درمان حالش که خوب میشود او را به زندان میبرند و میگوید من را زدهاند چرا من را میبرید ؟ دولت روسیه اعلام میکند دولت برای تو هزینه کرده و تو را به اینجا رسانده است. تو عقل نداشتی این بدن را در اختیار یک هندوانهفروش قرار ندهی تا تو را با کارد بزند؟ برای تو هزینه کردیم و بیتالمال برایت هزینه شده است و برایت فکر داریم. کنارش جریان سرمایهداری هم هست. تو هر جا بروی دولت اینقدرش را در سیستم خود میتواند استفاده کند و تو حق چنین رفتاری را نداری.
حساسیت راجع به یک آدم چنین است. آخر سر وکیلش میگوید خب بالاخره نمیشود در زندان باشد و میگویی مجرم محسوب میشود. تصمیم میگیرند شناگر اگر در دوره بعدی مدال بیاورد حکمش تعلیق شود، در غیر اینصورت از نظر دولت مجرم است. دوره بعدی تمرین میکند و مدال میگیرد و دست از سرش برمیدارند. ما هزینه شدیم، عمرمان رفته و همین بیت المال است .
دوست عزیزی به عنوان مدیر میگوید تو آمدی اینجا معروف شدی. میگویم شهرت جزئی از این کار است خب من اگر شهرت نداشته باشم خب مرا چگونه قبول کنند؟ به واسطه این شهرت است که طرف گوش میدهد و ارتباط میگیرید. اینکه مشهور شدم برای این دوستمان سخت است. میگویم من اگر مشهور شدم کجا شما را تحویل نگرفتم و بی ادب بودم و فخری فروختم. حواشی این ماجرا در خیلی کشورهای دیگر وجود دارد و اصلاً برایش مهم هم نیست. یک رفتاری را میکند. اینجا باید جواب خیلیها را بدهید و نمیدانی چرا باید جواب دهید. بعد اینکه انسان ممکن الخطاست و اگر نتوانیم این را بپذیریم این همه خطاهای درشت که امروز کشور ما را به زانو در آورده و جیغ همه را در آورده همین است .خب یه جایی اتفاق افتاده و ساده است. مگر همه در بازی هایی رسمی گل زدند، ضربه در دروازه نرفت، گفتند تو بازی نکن؛ چون پاس بد دادی؟ آن یک اتفاق است. این ماجرا در حوزه مدیریت رخ نمیدهند. آنکه خطا نمیکند معصوم است، خلیفه خداست. من که همچین چیزی را نمیتوانم یدک بکشم. بله من باید در چارچوب باشم، درست است. نباید خطا کنم درست است؛ ولی اگر یک جایی تعبیر شخصی خودم باشد، اگر شما بخواهی من را در اصل مورد نقد خاص قرار بدهید، من دائم الخطا محسوب میشوم. پس ستارالعیوب بودن کجا میرود؟ این را شما برمیداری از آن جریان اقتصاد که زیرساخت همه است این طوری میشود.
یک هنرمند اگر خودش میتوانست این کارها را انجام دهد چه نیازی به آنتن و مسائل فنی و دیگر چیزها داشت. خود به خود کار میکرد. پس یک نیازی وجود دارد. آنجایی که باید به هنرمند اهمیت بدهی، خروجی از او بگیری، دائم داری تهدیدش میکنی. بعد آن تهدید چه اثری میگذارد؟ شما میتوانی بگویی گلی اینجا اینطوری ش،د این را حواستان باشد. اینطوری باشد بهتر است. آدم به آن سمت میرود.
مگر از ما نخواستند در 22 بهمن در روز قدس حضور پیدا کنیم. پس چه میشود برعکس میشود. مگر آنجا به من تومان یمن دادید که بگویی من این را آنجا دادم، من هوای تو را داشتم. نه آنجا هم صحبت بچههای فلسطین را کردیم که عکسش بیلبورد جهانی شده بود. اصلاً مربوط به ما نبود که بگویی ایران. که بگوییم این بچهها =اینطوری رفتار میکنند. این بچه چه گناهی کرده است؟ آنجا چه طوری میشویم عزیزدردانه و اینجا میشویم بچه ناپدری؟ یک اتفاقی میافتد . دو سال تمام مدیری حاضر نشد زنگ بزند و بپرسد که شما از ما طلب دارید این دو سالی که گذشت چگونه زندگی گذراندید، از کجا آوردید، پدرتان پول دارند، ارثیهای هست. همه ما خانواده داریم. من دو فرزند دانشجو دارم. الان یکی از آنها کارشناس ارشد میخواند. یکی کارشناسیش دارد تمام میشود. علی فروتن همین طور. آقای مسلمی همینطور و دیگر دوستان ما.
تیم ما خوابید. میگویید کارآفرینی، صد نفر بیکار شدند. با همان پول بدی که دیر میدادید صد نفر بیکار شدند یک زنگ زدند به من که نباید اسمشان را ببرم گفتند که گلی برگردید سرکار گفتم دست ما نیست گفت از وقتی شما رفتید ما هم بیکار شدیم نمیدانیم باید چیکار کنیم من پیش خودم گفتم کارآفرینی که اینطوری میشود تولید محتوی برای آیندهای که اصلاً من وجود ندارم اینطوری میشود خودم که هزینه شدم تیممان که هزینه شد خب هیچ کسی هیچ پاسخی نمیدهد و شما نمیدانید برای که و چه. باز نگاه میکنم و میگویم که شاید خواست خدا بر این قرار گرفته است. من واقعاً نمیدانم که شما پاسخ چه را باید بدهی و برای چه پاسخ بد این است که بچههای ما تعطیل هستند.
این مهندسها و دکترها را چه کسی تربیت کرده است؟ وکلا را چه کسی تربیت کرده است؟ این برمیگردد به بخش فرهنگ و هنر، یعنی ما باید درون طرف را درست کنیم که نسبت به کار خودش مسئولیتپذیر باشد. گیرم که پولت را ندادند؛ ولی قرار نیست که شما در جریانی که مربوط به مردم میشود تخطی کنی. به هر کسی میگویی چرا اینطوری میکنی میگوید مگر به من چه میدهند. میگویم کار شماست و میگویند حالا چیزی نشده که آنقدر ادامه پیدا میکند تا میرسد به جان مردم. آنجا هم باز طفره میرود. این نداشتن یک چیزی است به عنوان تربیت که به دست چه کسی میافتد. علوم انسانی شاخص فرهنگ و هنر است که کمک میکند این این آدمها با یک دیدگاه و جهانبینی رشد کنند و زمان خودشان به کشور کمک کنند. به مردم و آدمیت خدمت کنند. در هر جا که باشند.
روزی که ما روی تریلی کانون در افغانستان با شش هزار نفر طالبانی بودیم. آن طرف مرز، پزشکان بدون مرز از ما عکس میگرفتند که شما اینجا چه کار میکنید. ما داشتیم آنجا خدمات فرهنگی میدادیم آمدیم.
این برای چه سالی است؟
حمید گلی: زمانی که جنگ افغانستان تمام شد. قبل از حمله آمریکا. سامان دادند و اردوگاهی در استان نیمروز. چهار تا شش هزارنفر بودند. ما با تریلی کانون رفتیم. خدمات فرهنگی دادیم. ما پا گذاشتیم جایی که همه چی رنگش خاکستری بود. به علی گفتم تو اینجا چشمت چیزی را نمیبیند. نه اینکه طبیعت مشکل داشته باشد. اردوگاه پر از خانمهایی بود که اصلاً نمیدیدید. بچهها که به شدت کتک میخوردند. گفتم چرا میزنند؟ میگفت اگر این را نزند پدرش بیاید اینجا خون راه میافتد. گفتم به مسئول آنجا که لطفاً بچهها را نزنید. میگفت حالا ما اینطوری میکنیم. تا شب نمایش اجرا کردیم. ایشان یک HandiCam خریده بود. الان کمی از فیلمهایش هست. آمدیم این طرف یک دوتارنوازی بود. گفت من شش سال است ساز نزدم. او را دعوت کردیم بالا. تا آمد بالا قدیمیها دیدند اصلاً حالشان بد شد. این را دیدند، دوتار دست ایشان دادند و زد و خواند. به سبک افغانها. ما یواش یواش از حوزه آمدیم بیرون. آقای داود کیانیان، برادر ارشد آقای کیانیان هم در آن سفر ما بود. بعد بچههایشان آمدند بالا یک فرمی داشتند که با موسیقی محلی باید بگویم رقص فورکلور. خیلی جذاب بود. همینهایی که با کابل ده بچهها را میزدند من دیدم کابلهایشان را انداختند. به علی گفتم میبینی دیگر کسی آنها را نمیزند و خودشان برای اینها دست می زندند. بعد آن کسی که کلاشینکوف دستش بود دیدیم کلاش را انداخت. گفت دف را بدهید ما. یک ریتم بدوی را دست گرفت و ما رفتیم عقب ایستادیم. ما که رفته بودیم خدمات فرهنگی بدهیم عقب نشستیم و بهتر این است که خودشان برای خودشان کار کنند.
به علی گفتم یک ساعت بیشتر نیست ما از ایران آمدیم، ما چیکار میتوانیم بکنیم؟ کاری نمیتوانیم انجام دهیم. این اثر حوزه فرهنگ و هنر است که طرف اسلحهاش را گذاشت و ساز را برداشت. الان دیگر بچهها را نمیزند. مثلاً میگوید بنشین. در چند دقیقه طرف تلطیف میشود و احساس میکند که میشود این گونه هم حرف زد. میشود رفتار بدی نکرد. این همان زمانی بود که ما همه دور هم بودیم. برگشتیم ایران. میدانید که سفر به خارج یک حقوق بینالملل دارد. آن را ندادند. در ایران همان موقع که اجرا میرفتیم کانون پول میداد.گفتند چقدر گرفتید که این سفر خطرناک را رفتید. مربی کانون را سر خط مرزی صفر با گلوله ساعت پنج بعد از ظهر میخواستند بزنند. دو طرف میزدند، هم ایران هم افغانشتان؛ چون نمیدانستند چه کسی است. طرف رفته بود از کانون ایران یک چیزی بگیرد و بیاورد و بدهد آن طرف. در همین زلزله سرپل ذهاب همدیگر را بعد از سالها دیدیم.پزشکهای بدون مرز از ما پرسیدند شما اینجا چه کار میکنید. گفتم ما اورژانس فرهنگی هستیم. دکتر یونانی همینطوری عکس میگرفت. گفتم چرا انقدر عکس میگیرید. گفت ما هشتصد نفر را ویزیت میکنیم ،مربی کانون آنجا شعر و کتاب و قصه و کاردستی کار میکند، این برایم جالب بود. ایران روزی ایران بزرگی بوده، ایران ای مرز پر گهر را میخواندند. به مربی گفتم این چه هست که یاد دادی. گفت هر چه فکر کردم نمیدانستم. به خودم گفتم بگذار همین را کار کنیم. من از آنجا یک دستمزدی هم دارم. این بچهها آنقدر قدرشناس بودند برای مربیها که برایشان کار میکردند، نمیدانستند که چه هبه کنند. در این بیابان خاکستری هوا پر از خاک نرم بود و هیچ درختی نمیدیدید. اینها آنقدر میگشتند لای این ماسهها تا سنگهای رنگی معمولی پیدا کنند. میشستند و به عنوان دستمزد میدادند به مربیهایشان. مربی هم اینها را ریخته بود در بطری نوشابه خانواده. من گفتم اینها که جمع کردی چی هست. گفت این قصه دارد. همه که رفتند بیرون گفت این دستمزد من است. گفت به اینها هر چه یاد میدهی فردا میخواهند برای تو یک کاری انجام بدهند. بچهای که حتی سواد خواندن و نوشتن ندارد. من مقداری از آن را به یادگار با خودم آوردم. گفتم فطرت پاک که خدا راجع به آن مطلب دارد این است.
ایران حقوق مالی ما را به دلار نداد. بعداً دیدیم یک نامه تنظیم شده این خیلی اذیتم کرد. به مدیر گفتم خیلی نامرد هستید که هر اتفاقی برای گروه ما در افغانستان میافتاد هیچ کسی گردن نمیگرفت. ما با میل و اراده خودمان رفتیم و هیچ مشکلی هم نیست. گفتم آخر چرا؟ رفتاری با شما میشود که میپرسی من کجا شمرده میشوم؟ ارزش من کجاست؟ وقتی من را میفرستی واکسینه که نکردید، قرنطینه که نکردید، همان حقوق خارج که برای هر کارمندی در نظر میگیرند، نگرفتید، خب اگر قرار نیست پس برای چه میفرستید؟
همین جام جم پنج سال ما مگر روی آنتن نبودیم؟ ما هرجا پا گذاشتیم فارسی زبان بود، ایرانی بود یک ارتباطی برقرار شد. من فکر میکردم کانال ما را نمیبینند. شنبه و یکشنبهها برنامه داشتیم. پنج سال تمام طوری شد که در استکهلم با اسم از آن طرف خیابان صدامان کردند. ما این طرف بودیم و فاصله خیلی زیاد بود. دم نوروز بود. ایرانی بودند. همدیگر را دیده بودند و چاق سلامتی و عید را تبریک بگویند، از دور ما را شناختند. تاکسی آنجا بود. رفت خودش را خارج از سرویس کرد. ماشینش را در اختیار ما گذاشت. ما را گرداند. باز دیدم این کار فرهنگ و هنر است که همه خوبند. گفت خدماتی که شما به ما داشتید ما تنها کارم این است که تاکسی را بگذارم در اختیار شما. رفتیم دانمارک کسی به ما گفت ما از شما گله داریم. گفت ما فارسی زبان هستیم. چرا به ما سلام نمیکنید. در شروع برنامه که آمدیم ایران قانون شد که سلام به ایرانیها و فارسیزبانها شود.
جریان فرهنگ و هنر در یک نقطه کانونی یک وحدت روانی ایجاد میکند. من بالاخره باید از یک جایی تأمین بشوم و تأمین نمیشوم و این تأمین فقط اقتصاد نیست. ما جای خود را در کشورمان پیدا نمیکنیم. آقای کهن و نیکروش کجای کشور ما هستند؟ بالاخره اینها باید یک جایی تعریف شوند. یک جایی تحویل گرفته شوند. یک جایی باشد مناسباتشان رعایت شود؛ ولی هیچ کدامش رعایت نمیشود. چطوری باید رشد کند؟ شما محصول هم میکارید آب میدهید، کاشت و داشت و برداشت داری. یعنی این اتفاق کشاورزی هم برای ما نمیافتد. دیم هستیم. خودمان باید بزرگ شویم. بعد اگر خروجی شما مطلوب نباشد باید پاسخ بدهیم که چرا اینطوری هستی. خب چگونه باید باشم؟ من که باید بروم پول بیاورم، بخشی از پول من را تو برمیداری که حقوق کارمندانت را بدهی، بعد موقع پخش میگویی چرا اینکار را نکردی، چرا این را گفتی.
علی فروتن: شما فکر کنید ما رفتیم برای زلزله سرپل ذهاب. یک کار خصوصی آنجا دارد اتفاق میافتد. یک خیر با بنگاه خیریه خودش آمده ما را دعوت کرده است. هزینه استیج همه داده که آنجا یک اتفاق برای بچهها بیفتد. ما قبول کردیم برای آن بچهها یک اجرا برویم. بنر پشت را مشخصات خیریه بود آنجا ما دستمزد اجرایی نگرفتیم. به واسطه بچههای زلزلهزده آمدیم تا برنامه اجرا کنیم. گفتیم ما میآییم؛ ولی بچههای استیج و صوت هزینه دارد. بعد تلویزیون آمده میگوید ما میخواهیم گزارش بگیریم و این بنر را بردارید. چیزی که ما میگوییم بزنید. خیلی آدم باید وقیح باشد. یکی دیگر هزینه کرده نمیخواهد پخش کنید.
اصرار داشت که گزارش بگیرد؟
علی فروتن: بله ماشین واحد سیار گذاشته و میخواست گزارش بگیرند و پخش کنند. گفتم دوست عزیز تو میخواهی اینکار را انجام دهی هزینه کن. این بنده خدا تمام هزینههای ما را تقبل کرده است. پول استیج را داده، پول صوت را داده. حالا شما دوربین میکارید و میگویید شبکه دو میخواهد چنین کاری انجام دهد. رفتی پشت درختها تا کسی یک کاری انجام میدهد زود میآیی تا گزارش تهیه کنی؟
حالا برمی گردید تلویزیون یا نه؟
علی فروتن: فعلاً نه. تئاتر خدا را شکر خوب است. وقتی تلویزیون در قضیه کاسبی افتاده است، تقصیر هم ندارند؛ چون بودجه ندارند. بدهی زیادی دارد. تلویزیون هر چقدر هم پول بیاید داخلش انگار آب را بریزی داخل آبکش، چیزی از آن نمیداند.
مادری که محجبه هم نبود در خیابان مرا دید، جلوی من را گرفت گفت کارتان دارم. من با پسرم داشتیم پارک میرفتیم. به من گفت که شما به چه حقی برنامه فیتیله را فروختید؟ میگفت چرا رفتید با اسپانسری که اسمش را نمیخواهم بیاورم و اصلاً ربطی به برنامه نداشته کار کردید.گفت برای چه به آن شرکت تولید مواد غذایی گفتید که پول برنامه شما را بدهد؟ مگر ما مردیم؟ شما یک شماره حساب اعلام کنید بگویید، آنهایی که برنامه فیتیله را دوست دارند به این شماره حساب کمک کنند.
مردم نهادش کنید؟
علی فروتن: مردم نهادش کنید. اصلاً ببینید چقدر مردم به شما پول میدهند. میگفت شما لحظات خوشی را برای بچههای ما درست کردید. ما خندیدیم. با شما ما چیز یاد گرفتیم. ما با شما حرف زدیم. با شما گریه کردیم. شما رفتید زندانی آزاد کردید. شما رفتید به بچه یتیم سر زدید. اینها را به بچه من یاد دادید. هزینه دادید. من گفتم من در جلسه بعدی در هیئت مدیران سازمان حتماً نامهاش را میزنم. البته من خودم را به زور راه میدهند. روز جمعه میروم میگویند آفیش شدی یا نشدی. برنامه پخش میشود مهمان برنامه دم در نگه میدارند میگویند آفیش نیستی. برادر خودت مرا دعوت کردی. برنامه خودتان است. مرا راه نداد. به مدیر زنگ زدم گفتم مرا راه ندادند. من دارم میروم. گفت نه.
وارد سینما میشوید؟
حمید گلی: پیشنهاد جاذبی نداشتیم که حالا بگوییم بیاییم این کار را انجام دهیم. علاقه داشتیم که یک فیلم کودک خوب بسازیم.
امکان دارد که هر سه نفرتان باشید؟
حمید گلی: ببینید این روزها در سنی قرار گرفتم که کار خوب بیشتر برایم مهم است تا اینکه من مطرح شوم. آقای نیک روش بهتر میداند. زمانی که با آقای کهن داشتیم صحبت میکردیم میگفتم کار خوب بیشتر مهم است تا اینکه من را ببینند و بگویند حمید تو خیلی خوب بودی. گفتم نه اینکه برایم مهم نباشد دورهاش دارد تمام میشود. الان فکر میکنم کار خوب کردن یک امر مهمتری است. کار سینمایی تولید شود به من حتی بگویند در پشت صحنهاش باش آنجا بیشتر مفیدی، برایم مهم نیست؛ اما بعداً میتوانم بگویم کنار یک سری دوست خوب قرار گرفتیم و یک تولید خوب داشتیم. چتر سفید محصول نگاه خوب تک تک بچههایی است که اسمشان چه در بروشور هست و چه کسانی که حتی از بیرون به ما فکر دادند.
این کلمه کارگردان هم همین جا راجع به آن توضیح دهم. من خودم قائل به این نگاه نیستم که کارگردان بودم؛ چون نگاه میکنم در تولید یک اتفاق افتاده است. مردم بیرون راجع به آن حرف میزنند. فلانی میگفت بچههایم میپرسند آنجا چرا این طوری شود. گفتم تئاتر از وقتی شروع میشود که تمام میشود. همه میآیند بیرون در موردش حرف میزنند. به علی گفتم گویا این اتفاق افتاده و مردم راجع به یک چیزی با بچههایشان گفتگو میکنند.
در فکر تور هستید؟
حمید گلی: در فکر تور هستم؛ ولی یک مشکلی که وجود دارد آن است دوستان زندگیشان را نمیتوانند رها کنند. یعنی فکر میکنم اجرا تمام شد چطوری میتوانیم بگوییم از فلان کارت دست بکش. فلان کار را نکن. ما بارها درگیری زمان داشتیم و بیشتر نمیتوانستم حرفی بزنم. خب می گویم او هم گیر است مگر از تئاتر چقدر در میآید
نمیخواهید وارد فضای مجازی شوید؟
حمید گلی: در تلاش هستیم که یک اتفاقی را انجام بدهیم؛ ولی امسال ان شاءالله رو به پایان میرود یک پروژهای را داریم جلو میبریم.