خودسیانی: «اصغر فرهادی» متن مرا دزدید!
فرهادی میگفت: "من با پریسا (بختآور) نامزد کردم، قرار است عقد کنیم و به او گفتم که این متن را خودم نوشتم. حالا اگر اول زندگیمان بفهمد که به او دروغ گفتم احتمال دارد که این رابطه ما بههم بخورد و قطع ارتباط بکند".
فرهادی میگفت: "من با پریسا (بختآور) نامزد کردم، قرار است عقد کنیم و به او گفتم که این متن را خودم نوشتم. حالا اگر اول زندگیمان بفهمد که به او دروغ گفتم احتمال دارد که این رابطه ما بههم بخورد و قطع ارتباط بکند".
علی خودسیانی کمتر اهل تن دادن به گفتوگوهای مطبوعاتی است. نویسنده واقعی نمایشی ماشیننویسها کسی جز علی خودسیانی نیست که اصغر فرهادی با اجرای آن به شهرت فراوانی رسید. بهبهانه سریال خوشساخت هیئت مدیره سراغ وی رفتیم و از روایت کشکمش میان او و فرهادی پرسیدیم که روایتی بسیار خواندنی و تماشایی است. این گفتگو شامل چندین بخش است که در بخش نخست به جدل خودسیانی و فرهادی اختصاص دارد. افرادی که نامشان تحت هر عنوان در این گفتوگو برده شده، اگر پاسخی به روایت خودسیانی دارند، میتوانند در میزانسنی مشابه همین گفتگو، در خبرگزاری تسنیم حضور پیدا کنند
*از بیوگرافی خودتان بفرمایید، متولد کجا هستید؟
البته پاسخ به سؤال شما 47 الی 48 سال پاسخش طول میکشد. من متولد روستایی هستم در دهکیلومتری شهرستان فریدونشهر اصفهان بهاسم «سیبک». شهرستان ما گرجینشین است. همه ساکنان شهرستان فریدونشهر و روستاهای اطراف آن اصالتاً گرجی هستند، اهالی گرجستان که مهاجرت داده شدند به ایران. من متولد 1349.7.1 هستم. حدوداً سه یا چهار سال داشتم که بهاتفاق خانواده مهاجرت کردیم به اصفهان و تحصیلات و ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را در اصفهان گذراندم و بعد هم در سال 70 ورودی دانشگاه سینما تئاتر تهران شدم و از آن به بعد دیگر شدیم تهرانی.
*از چهزمانی کار نویسندگی را شروع کردید؟
فکر میکنم از سال 61ــ60 بود برای تئاتر مینوشتم. دوست دارم این را بگویم که اصلاً چه شد که فیلمنامهنویس شدم. یکی از مشکلات بزرگ ما این است که الآن مثلاً پسر من 22ــ21 سال دارد، تقریباً تکلیفش روشن شده براساس رشتهای که قبول شده، شاید آینده شغلیاش روشن شده باشد. اما تا قبل از اینکه بچهها وارد دانشگاه بشوند معمولاً کسی نمیداند که در آینده میخواهد چهکاره شود. حتی در انتخاب رشته هم نمیدانند. من سال چهارم دبستان که بودم یک اتفاقی افتاد، دهه فجر گفتند که قرار است یک نمایشی اجرا شود در مدرسه. بعد همه را آوردند و ما نمیدانستیم نمایش چیست .فکر میکردیم از برنامههایی است که جُنگ برگزار میکنند. میزهای کلاسها را به هم چسبانده بودند و یک سِن درست کرده بودند. یکدفعه دیدیم صدای جیغ و صدا از کلاس آن طرفی آمد. صدای توپ و تفنگ و شلیک و بعد گرد و خاک آمد داخل صحنه و دو سه تا آدم هم با لباسهای عربی آمدند در صحنه و همه ما بچههایی که نشسته بودیم فرار کردیم. فکر کردیم تانکی داخل کلاس آمده و بچهها را زده و بعد فهمیدیم که نمایش است. یادم میآید که نمایش راجع به فلسطین بود و مبارزات بچهها و نوجوانان فلسطینی علیه رژیم صهیونیستی و همین مقدار را یادم هست.
چون در ادامه نمایش من مات و متحیر بودم که چگونه میشود که چنین چیزی را خلق کرد و اینگونه تأثیر گذاشت. خدا بیامرزد کارگردانش را، همه تئاتریهای اصفهان او را میشناسند و بهجرئت میتوانم بگویم که کسانی که دارند تئاتر کار میکنند در اصفهان مدیون این آدم بزرگ هستند، آقای ابراهیم کریمی. بعد از آن تصمیم گرفتم که بروم در این کار و در این شغل. ذوقزده بودم که وارد کلاس پنجم که شدم، او معلم ما خواهد شد و متأسفانه نشد چون مدرسهاش عوض شد و رفت و من آن یک سال را خیلی بد گذراندم. برای اینکه از تئاتر دور بودم و از دیدن آن هم محروم شدیم. کلاس اول راهنمایی که بودم خودم تصمیم گرفتم که بنویسم، کارگردانی کنم و آن موقع با یکی از بچههایی که در تابستان به کانون پرورش فکری کودکان رفته بود و با من همکلاسی بود، او نویسنده و کارگردان شد و من بازیگرش. سال دوم و سوم به بعد، خودم تصمیم گرفتم بنویسم و کارگردانی کنم و چون آن دوست بزرگوار و عزیزم از آن مدرسه رفت و من شدم نویسنده و کارگردان. وارد دبیرستان هم که شدم تقریباً هر سال یک تئاتر کار میکردیم و میرفتیم جشنواره و رقیب من هم در دبیرستان استاد بزرگوار، خود آقای ابراهیم کریمی بودند که در دبیرستان دیگری تدریس و تئاتر کار میکرد. هر سال کار ما این شده بود که من میرفتم جایزه متن میگرفتم و جایزه کارگردانی را کاری که آقای ابراهیم کریمی کارگردانی کرده بود و معمولاً به اسم بچههایش میزد، چون خودش نمیتوانست رقابت کند. جایزه کارگردانی را بچههای ایشان میگرفتند و جایزه متن را من میگرفتم و همین طوری ادامه پیدا میکرد تا آمدیم دانشکده، در دانشکده از همان سال اول من شروع کردم به نوشتن و کار کردن تا رسیدیم به ماشیننشینها.
*ماشیننشینها نمایشنامهای از شما، سبب موفقیت شما و آقای اصغر فرهادی شد؟
هم زمینه موفقیت آقای فرهادی را فراهم کرد، هم زمینه موفقیت من. چون آن نمایشنامه را آقای اصغر فرهادی در یک جشنواره دانشجویی اجرا کرد، او جایزه کارگردانی گرفت و من جایزه نمایشنامه گرفتم و فکر میکنم همسرش خانم پریسا بختآور جایزه بازیگری زن را گرفت و بعد از آن هر جفتمان دعوت شدیم برای نوشتن در رادیو.
*مجادله شدید شما با اصغر فرهادی بر سر آن نمایشنامه چهدلایلی داشت؟
یک بخشی از این ماجرا برمیگردد به زندگی خصوصی و خانوادگی آقای فرهادی، من ترجیح میدهم که آن را مطرح نکنم، چون پای یک آدم دیگری وسط میآید. ولی ماجرا این بود که من متن را داده بودم آقای اصغر فرهادی که در اصفهان قرار بود کار کند. در تابستانهایی که میرفتیم اصفهان قرار بود در آنجا کار کند که بنا به دلایلی در حوزه هنری اصفهان نشد، بازیگرش پیدا نشد، مخالفت کردند و سال بعد گفت "این متن را بدهم جشنواره دانشجویی"، گفتم "بده". در آن سال هم دو تا از متنهای من، کابوس و «بعد از یک نمایش» آن سال از دانشکده خودمان رفته بود در جشنواره و پذیرفته شده بود، خیلی مخالفتی نداشتم که این هم باید از این طرف برود. با اصغر هم از انجمن سینمای جوان اصفهان آشنا بودیم و همدورهای هم بودیم و هر دو ورودی سال 70 بودیم، منتهی او در دانشگاه تهران قبول شد و من دانشکده سینما تئاتر. نمایشنامه را او ارائه داد و من هم خبر نداشتم، یعنی به من گفته بود که "میخواهم اجرا کنم" و من گفتم که اشکالی ندارد. قرار بود در اصفهان اجرا شود که نشد و منتفی شد و من هم دو تا کار از طرف دانشکدهمان در جشنواره داشتم و خیلی پیگیر این مسئله نبودیم تا اینکه یکی از بچهها خبر آورد که متنی که خواهرش سال قبل در دانشکده خودمان سال قبل بازی کرده بود گفت "متن را اصغر فرهادی دارد کارگردانی میکند" و بازی میکند بهاتفاق دوست مشترکمان آقای محمود صابری که الآن در حوزه فعال هستند. رفتیم سراغ اصغر که جریان چیست. گفت "من متن را دادم برای جشنواره".
یک جلسه هم پای تمرینشان نشستم خیلی خوشم آمد، اصغر کارگردان بسیار بسیار باهوش و زرنگ و نکتهسنجی است، البته من کارهایش را فقط در کارگردانی میپسندم چون فیلمنامههایش را نمیدانم از کجا میآید و چه اتفاقاتی میافتد. ما رفتیم کار را دیدیم و خوشحال هم شدم چون داشت خوب کار میکرد و اتفاقاً در اصفهان هم که کار کرده بود پیشنهادش این بود که اتوبوس بگذارد در صحنه و اینها در اتوبوس بنشینند. من گفتم "اگر جای تو باشم چند تا لاستیک میاندازم وسط، چون تئاتر، تئاتر دانشجویی است" و دیدم همان اتفاق افتاده و سه تا لاستیک گذاشته وسط و فوقالعاده داشت زیبا کار میکرد. ذوقزده هم شده بودم تا اینکه بولتن جشنواره در آمد و دیدم که نوشته «ماشیننشینها» نویسنده اصغر فرهادی کارگردان اصغر فرهادی بازیگر اصغر فرهادی. صدایش زدیم و با همین دوست مشترک آوردیمش سمت دانشکده، همان ماجرایی که آقای گیلآبادی هم به آن اشاره کرده که پایین خوابگاه داد و بیداد میکردیم.
گفتیم "جریان چیست؟"، گفت: "یک اشتباه تایپی است."، گفتم: "مگر میشود، آنها چیزی را که تو نوشته بودی تایپ کردند؟". به اصغر (فرهادی) گفتم "این نمایشنامه حداقل پنج بار شش بار بچهها با آن پایاننامه پاس کردند."، بازیگرهایی مثل مهیار موجی حققدم که در برنامه رنگینکمان مجری و کارگردان بود، او پایاننامه بازیگریاش با این نمایش بود که کارگردانش هم آقای شیخ بود، او هم پروژه کارگردانیشان را روی این متن کار کرده بودند. گفتم "این را بچهها کار کردند و ما سال قبل داده بودیم جشنواره رد شده بود". بعد گفت که "خواهش میکنم که الآن صدایش را در نیاورید، چون من با پریسا (بختآور) نامزد کردم، قرار است عقد کنیم و به پریسا گفتم که این متن را خودم نوشتم، حالا اگر اول زندگیمان بفهمد که به او دروغ گفتم احتمال دارد که این رابطه ما بههم بخورد و قطع ارتباط بکند."، گفت "خواهش میکنم چیزی نگویید من چند ماه دیگر عقد میکنم، تا قبل از جشنواره وقتی عقد کردم آن موقع میگویم و دیگر نمیتواند کاری کند"، ما گفتیم "باشد". اینکه اینها عقد کردند یا نکردند، نمیدانم، چون شاهد عقدشان دو نفر دیگر بودند. ماجرا به این رسید که جشنواره برگزار شد، ایشان رفت اجرا کرد و فوقالعاده اجرای خوب و درخشانی بود و رسیدیم به مرحله توزیع جوایز. آن شبی که قرار بود داوری کنند من را صدا زدند، داورهای ما آن زمان خدابیامرزد آقای محمود کشنفلاح بود، آقای تاجبخش فناییان از دانشگاه تهران بود.
اصغر فرهادی کنار پریسا بختآور در نمایی از تئاتر ماشیننشینها
آقای فلاح اصرار داشت که "این متن برای من است."، چون خودش استاد راهنمای آن کارگردانی بود که این متن را کار کرده بود. آقای فنائیان چون اعتبار میداد به دانشکده تهران، میگفت: "نه، این برای اصغر فرهادی است که در بولتن هم آمده". من و اصغر را صدا زدند و گفتند که "متن برای کیست؟" من گفتم: "هیچی نمیگویم هرچه اصغر بگوید". اصغر گفت: "متن برای آقای خودسیانی است، منتهی من تغییرش دادم" و به همین دلیل آن شب جوایز را که دادند جایزه متن ماشیننشینها به من رسید و برای متن نمایش «بعد از یک نمایش». یعنی یک نمایشنامه از دانشکده خودمان جایزه گرفت که مونولوگ تکنفره بود که آقای رضا بهبودی خیلی خوب بازی کرده بود و کارگردانی را به اصغر فرهادی دادند و ماجرا منتفی شد و تمام شد.
بعد از این ماجرا یکی از دوستان ما آقای مهدی شهداد یکی از قدیمیهای تئاتر اصفهان هستند و آن موقع هم بودند، استاد خودمان در تئاتر دانشآموزی، در آن زمان، گفتند که "شنیدم که برای ماشیننشینها جایزه گرفتید"، گفت "متن را بده من در اصفهان کار کنم". گفتم "پول میگیرم و متن را اینطوری نمیدهم" و با هم به توافق رسیدیم که از آنها صد و پنجاه هزار تومان پول بگیرم تا اصفهان اجرا شود و اتفاقاً به توافق هم رسیدیم. چند روز بعد هم تماس گرفتند که "این نمایشی که به ما فروختی، اصغر (فرهادی) آورده اینجا دارد کار میکند و به اسم خودش هم دارد کار میکند".
ما به یکی از دوستانی که در اصفهان بود از او خواهش کردیم که هرچه مدرک دارد برای ما بفرستد و او هم از آن پلاکاردی که سر در سالن محل اجرا گذاشته بود، از آنجا عکس گرفت و بروشور آن را گذاشت داخل پاکت و برای ما پست کرد، آن زمان ایمیل و اینها نبود. من پاکت را باز کردم، بهاتفاق یکی از دوستان دیگرمان که همکار و همدانشکدهای بودیم، بهاتفاق ایشان که عکاسی میکرد و در اصفهان هم اجرا میرفت؛ یعنی زیر نظر حوزه هنری اصفهان اجرا میرفت گفت "من در حوزه هستم" و آن موقع آقا زم رئیس حوزه بودند و گفت "من میتوانم قرار بگذارم برویم پیش زم و اعتراض کنیم". من هم مدارک را بهعلاوه روزنامه همشهری را که خبر جشنواره و جوایز در آن درج شده بود بههمراه دو تا سکه که به من جایزه داده بودند برداشتم، بهعلاوه مدارکی که دوستمان برایمان فرستاده بود و رفتیم پیش آقای زم. گفتم "میخواهم آقای زم را ببینم"، گفتند که "نمیشود"، و من صدایم را بردم بالا و گفتم "یعنی چه؟ اینجا دزدخانه درست کردید"، و خود آقای زم از اتاقشان آمدند بیرون و گفتند "چه شده؟"، گفتم "این متن من را یک نفری برداشته (البته ایشان کارگردانی کرده) رفته زیر نظر حوزه که شما مدیرش هستید دارد اجرا میرود و سومین اجرایش هم امشب است". گفتم "ایشان قرار است امشب هم اجرا برود، بدون اینکه اسم من قید شود، بدون اینکه حق معنوی و مادی من رعایت شود" و خیلی هم عصبانی بودم چون برخوردهای اصغر فرهادی را در زمان جشنواره و دروغهایش را دیده بودم و خصومت شخصی هم پیدا کرده بودم، بهخاطر همین دروغگفتنهایش.
آقای زم همان موقع تماس گرفت با حوزه اصفهان و آن موقع مدیرش آقای قندی بود و به او گفت "چه نمایشی است که آنجا اجرا میرود؟"، گفت که "نمایش خوبی است خیلی استقبال شده" و گفت "از امشب دیگر اجرا نمیرود، خودت هم فردا بیا تهران"، ... و بدون خداحافظی گوشی را گذاشت و بعد به من گفت "خیالت راحت باشد و برو". بعد از آن هم اجرا نرفت و اصغر هم از آن طرف قرارداد بسته بود و خیلی هم عصبانی و ناراحت شده بود و این ماجرا هم منتفی شد.
بعد یک اجرا میخواست تهران بگذارد، در همان تالار مولوی و من خبردار شدم و رفتم پیش آقای فنائیان (تاجبخش فنائیان)، چون تالار مولوی زیر نظر دانشگاه تهران بود. گفتم "جریان این اجرا چیست؟"، ایشان رفتند اصفهان و این کار را کردند. گفت که "نه... حقوق مادی و معنوی رعایت شده" و دیدم که پوستر هم چاپ کرده بودند و در همان پوستر نوشته نویسنده علی خودسیانی بازنویسی و کارگردانی اصغر فرهادی. که من باز هم بهخاطر خصومت شخصی و عصبانیتی که داشتم گفتم "من بهیکشرط اجازه میدهم."، حتی پوستر گلاسه هم چاپ کرده و خیلی هم هزینه کرده بودند. آن زمان دانشگاه تهران اصرار کردند که "اجازه بده اجرا بشود"، چون من میتوانستم جلوی اجرا را بگیرم. گفتم "یک شرط دارد؛ خود اصغر فرهادی تمام این پوسترها را یکی یکی بازنویسی و لاک بگیرد". اولش گفتم که پوسترها عوض شود و اسم بازنویس حذف شود. گفتند که "نمیشود، خیلی هزینه کردیم". نمیدانم پنجهزار تا یا پانزدههزار تا چاپ کرده بودند. گفتم "پس با لاک غلط گیر عبارت بازنویسی را بپوشانید" و گفت "باشد" و به توافق رسیدیم که پنجاه درصد از گیشه هم برای من باشد. بعد اصغر گفت "من خیلی ضرر می کنم". من گفتم "پنجاه درصد برای شما پنجاه درصد هم برای من وگرنه من قبول نمیکنم" و نه بهخاطر مسائل مالی، بلکه بهخاطر لجبازیای که من داشتم برای اینکه بدم آمده بود از نحوه برخوردش با این ماجرا و اجرا رفت و فوق العاده اجرای خوبی رفت. آنقدر اجرای خوبی داشت که من هر روز بعد از دانشکده پیاده میرفتم آنجا و دوباره روابطمان خوب شد و عادی شد و دوستانه شد و آن سال سی هزار تومان فکر میکنم (پنجاه درصد از فروش گیشه بود) دریافت کردم و بعدش دوستانه با هم کار میکردیم و بعد او دعوت شد به رادیو و من هم دعوت شدم به رادیو و من آدینه با نمایش را در زمان دانشجویی مینوشتم و بعد با ماجرای دیگری وارد تلویزیون شدیم.