مردی که تمام نمی‌شود

«آقای نخست وزیر، آیا در این دنیا کسی از شما سیاستمدارتر است؟ وینستون چرچیل با صراحت و بدون مکث پاسخ مثبت می دهد. خبرنگار متعجبانه از چرچیل می پرسد او کیست؟ نخست وزیر شهیر بریتانیا در جواب می گوید: دکتر محمد مصدق، نخست وزیر سابق ایران از من در یک مورد سیاستمدارتر است. او به راحتی توانست در دادگاه بین المللی لاهه هلند، در مقابل رئیس دادگاه، دادستان و هیات منصفه گریه کند و اشک بریزد اما این کار در هیچ شرایطی از من بر نمی آید!» جمله ای منسوب به یکی از سیاستمدارترین مردان تاریخ در وصف نماینده هشت دوره مجلس شورای ملی و دو دوره رئیس‌الوزرایی در ایران.

«آقای نخست وزیر، آیا در این دنیا کسی از شما سیاستمدارتر است؟ وینستون چرچیل با صراحت و بدون مکث پاسخ مثبت می دهد. خبرنگار متعجبانه از چرچیل می پرسد او کیست؟ نخست وزیر شهیر بریتانیا در جواب می گوید: دکتر محمد مصدق، نخست وزیر سابق ایران از من در یک مورد سیاستمدارتر است. او به راحتی توانست در دادگاه بین المللی لاهه هلند، در مقابل رئیس دادگاه، دادستان و هیات منصفه گریه کند و اشک بریزد اما این کار در هیچ شرایطی از من بر نمی آید!» جمله ای منسوب به یکی از سیاستمدارترین مردان تاریخ در وصف نماینده هشت دوره مجلس شورای ملی و دو دوره رئیس‌الوزرایی در ایران.
مصدق برای بچه های پس از انقلاب نامی ناآشنا نیست، هر چند از عمر نامگذاری خیابانی به اسمش تنها دو ماه می گذرد، خیابان «نفت» در بلوار میرداماد را در 22 اسفند سال گذشته به نامش زدند، دقیقا یک هفته قبل از شصت و هفتمین سالروز ملی شدن نفتی که نامش با محمد مصدق گره خورده است. اخیرترین آشنایی نسل جوان با دکتر محمد مصدق شاید به سریال «شهرزاد» برمی گردد. وقتی «فرهاد دماوندی»، شخصیت عاشق پیشه سریال، تمام زندگی خود را می گذارد که شاید بتواند «دکتر» را از زندان فراری دهد اما تبعید 13 ساله در خانه، سرنوشت محتوم مردی است که مردم سرزمینش دوستش داشتند.
ویل دورانت می گوید: «دروغ را فقط یک متخصص می تواند به صورت یک حقیقت برای مردم جلوه دهد اما این گونه متخصصان هرگز فیلسوف نمی شوند زیرا دنیای سیاست به وجودشان بیشتر احتیاج دارد!» برتراند راسل نیز روی آوردن به سیاست در سال های پایان عمر را ناشی از زوال عقل می داند اما هر چه سیاست و دروغ، پیوندشان ناگسستنی باشد، انگشت شمارانی بودند که تکیه زدن شان بر کرسی حکومت، اعتماد مردم را نیز در خود داشت.
می گویند پس از فاجعه اتمی هیروشیما، وقتی حیات با مردم چشم بادامی ژاپن بیگانه شد و زمانی که کمتر کسی تصور می کرد بتوان رنگ زندگی را روی خاک سمّی «سرزمین آفتاب تابان» پاشید، مردم زخم خورده ژاپن به مدت یک سال کم خوردند و کم پوشیدند و هر چه پول از میان فقر و سختی، بیرون کشیدند را به دولت وقت دادند تا «ژاپن» را از نو بسازند؛ ژاپنی که حالا وابستگی شدیدی به صنعت دارد و اگر برقش را قطع کنند، شاید راه زیادی تا نابودی نداشته باشد! کره جنوبی که روزی نظاره گر تولید اتومبیل پیکان در ایران بود و حسرت مونتاژ خودرو بر دل داشت، مردمانش موهای خود را تراشیدند و به دولت هدیه دادند تا سود سرشاری را که از صادرات کلاه گیس نصیب شان می‌شود برای ترقی و پیشرفت هزینه کنند تا مبادا از ژاپنِ همسایه جا بمانند. کلیدواژه ژاپن و کُره را که انگار کیمیای گم شده سیاست های امروز ایران است سال ها پیش مصدق در جیب خود داشت؛ اعتماد.
مردم دوستش داشتند، غرورِ ملی شدن نفت خوشایندشان بود و حرف «دکتر» برای شان حکم حجت داشت. حدود دو سال پس از نهضت ملی شدن نفت در آخرین روز سال 1329، تحریم ها شدت گرفته بود و مردم در رنج اقتصادی روزگار می گذراندند. چشم ها به مصدق بود که دهان باز کند، نخست وزیر وقت ایران هر چه داشت روی دایره ریخت و راه حل خروج از بحران را در توزیع اوراق قرضه ملی دید؛ برگه ای صد ریال با اعتبار دو سال و جایزه سالیانه 6 ریال با امضای مصدق و وزیر دارایی. مردم باز هم اعتماد کردند به «دکتر»، با وجود تنگدستی سرازیر شدند برای خرید اوراقی که نخست وزیرِ معتمدشان گفته بود. میزان اعتماد به حدی بود که برخی بهای اوراق را می پرداختند و قید برگه ها و جوایزش را می زدند تا دولتِ محبوب شان دوباره برخیزد، هر چند امیدشان دوامی نداشت و کودتای 28 مرداد 1332 تمام رویاهای شان را مانند باران شست.
مصدق بی اشتباه نبود. مانند هر انسان دیگری. او در مقابله با مشکلاتی که از سوی مجلس برای دولت ایجاد شد، رای به انحلال مجلس داد که به اعتقاد بسیاری از اهالی سیاست موجب خلا قدرت شد و در این خلا و عدم توازن قوا بود که کودتا امکان وقوع پیدا کرد اما مصدق از جنس هر سیاستمدار دیگری نبود. بسیاری به او توصیه کردند چنین کاری را انجام ندهد چرا که در این صورت به شاه اجازه می دهد حکم خلعش را امضا کند ولی مصدق معتقد بود شاه جرات چنین کاری را ندارد اما داشت! هر چند دژاوو برای شاه تکرار شد و خودش نیز سرنوشتی بهتر از خلع نداشت.
نزدیک به 7 دهه از نهضتِ مصدق می گذرد، نفت از درون مرزهای ایران فوران می کرد اما به لوله های آمریکایی و انگلیسی سرازیر می شد، مصدق ملی‌اش کرد تا بماند برای مردمش. هر چند بسیاری معتقدند حرکت مصدق اشتباه بود اما دولتِ «دکتر» تنها دولتی بود که بدون احتساب نفت، تراز مالی مثبتی از خود در اقتصاد به جای گذاشت. او قدر اعتماد مردم را می دانست، هر چند به هیچ دولتمرد دیگری اعتماد نداشت و اسناد لاهه را که برای شان جنگیده بود، زیر بالشش می گذاشت از ترس خائنین و دو رویانِ دوست نما. محمد مصدق کاری را انجام داد که باید؛ اما گذشت 67 سال نشان می دهد میراثش را به خوبی نگهداری نکردند. 29 اردیبهشت 1261 سالروز میلاد مردی است که ذهنیتی مولد داشت و امروز بیش از هر روز دیگری یاد مردِ بی پایان نشان می دهد نیاز اصلی توسعه در کشور، اعتماد است.
روزنامه: همدلی

ارسال نظر