انتهای رنج ها
در کرانه زایندهرودی که مدتهاست پلهای تاریخیش وجودی نمادین و تنها برای رفتوآمد مردم دارد بانویی بااراده از کیلومترها دورتر کتابهایش را بساط کرده است و چشمانتظار خرید زندگینامه پرفرازونشیب خود و بازگشت به دیار سبز خویش است. بر روی سنگفرشهای سی و سه پل روزنامهای پهن کرده و کتابش را میفروشد تا مردم این مرزوبوم سرگذشتش را بخوانند و به وجود بانوانی که بااراده در مقابل تمام مشکلات ایستاده افتخار کنند.
در کرانه زایندهرودی که مدتهاست پلهای تاریخیش وجودی نمادین و تنها برای رفتوآمد مردم دارد بانویی بااراده از کیلومترها دورتر کتابهایش را بساط کرده است و چشمانتظار خرید زندگینامه پرفرازونشیب خود و بازگشت به دیار سبز خویش است. بر روی سنگفرشهای سی و سه پل روزنامهای پهن کرده و کتابش را میفروشد تا مردم این مرزوبوم سرگذشتش را بخوانند و به وجود بانوانی که بااراده در مقابل تمام مشکلات ایستاده افتخار کنند. انتها قبادی مدتی است مهمان اصفهانیهاست و کتاب زندگینامهاش را با نام انتها ملکه رنجها خودش با دستخالی و بدون هیچ امکاناتی به کمک یک ناشر بومی به چاپ رسانده و برای فروشش آستینها را بالا زده و شهر به شهر میرود. انتها قبادی اولین بار در نمایشگاه کتاب تهران امسال خبرساز شد جایی که کتابش را بدون هیچ غرفهای بر روی زمین پهن کرده و میفروخت کتابی که به گفته خودش زندگی پرفرازونشیبی را به زبان ساده در آن گردآوری کرده است. این بانوی کرد در سال 1356 در خانوادهای روستایی و کمبضاعت در روستای شاهینی متولدشده و زندگی پرفرازونشیبش برای او از دست دادن بینایی یک چشم و شنوایی یک گوش را به ارمغان آورده است. اما این مشکلات مانع نشده تا او از زندگی ناامید شود و دست از اراده و تلاش بکشد. در سی و سه پل کنار بساط کتابش که گاهی توجه مردم را به خود جلب میکرد و توقفی کوتاه داشتند با او به گفتوگو پرداختیم.
از سوادآموزی تا فارغالتحصیلی
از انتها قبادی درباره انتخاب نامش که میپرسیم لبخندی میزند و میگوید که باوجوداینکه اولین فرزند خانواده پرجمعیتشان بوده نامش را انتها میگذارند و میگوید: پدر و مادرم در سن کم ازدواج کردند و تعداد فرزندانشان زیاد بود به همین دلیل امکان اینکه من بهموقع به مدرسه بروم مهیا نشد، مجبور بودم به مادرم در کارهای منزل کمک کنم و از موعد مدرسه رفتنم گذشته بود. او صحبتش را با این تقاضا ادامه میدهد که جزئیات کمتری درباره من بنویسید که داستان زندگی من برای مردم تازگی داشته باشد و کتابم را خریداری کنند.
در جواب سؤالم که میگویم تحصیلاتتان چیست؟ میگوید من سرانجام بااراده و تلاش بسیار به نهضت سوادآموزی رفتم و باوجود معلولیت یک چشم و گوشم در رشته علوم اجتماعی در مقطع لیسانس تحصیلکردهام.
معلولیت محدودیت نیست
انتها قبادی بانوی بااراده درباره معلولیتش میگوید در کتابم توضیح دادهام که با شرایط سختی روبهرو شدم. چون در کلاسی نمدار سواد یاد میگرفتم به یک سرماخوردگی سخت مبتلا شدم که آن قدر ادامه دار بود و چون شرایط اقتصادی خانواده ام نامناسب بود این سرماخوردگی هرگز خوب نشد و به بیماری های بدتر و از دست دادن شنوایی یک گوش و یک چشم من انجامید. با این حال من اراده خودم را از دست ندادم و دست از تلاش نکشیدم و زندگی پرفراز و نشیبم را نوشتم تا هم امیدی باشد برای معلولان و هم برای دیگران شاید درسی شود.
انتها مهمان اصفهانی ها
از خانم قبادی سوال می کنیم که چرا از میان استان های ایران اصفهان را برای فروش کتاب هایتان انتخاب کردید؟ او در پاسخ می گوید که زمانی که به برنامه حالا خورشید آقای رشیدپور دعوت شدم اصفهانی ها تماس های بسیاری برای حضور من در اصفهان و خرید کتابم گرفتند و این شد که اولین شهری که برای فروش کتابم آمدم اصفهان بود. او از مهمان نوازی اصفهانی ها تمجید می کند و می گوید: یک خانواده اصفهانی مهربان لطف کردند و طبقه اول منزلشان را برای اقامت در اصفهان در اختیار من گذاشتند. افراد زیادی این چند روز که من ابتدا بساط فروش کتابم را رو به روی هتل عباسی و بعد سی و سه پل پهن کرده بودم آمدند و حمایتم کردند. آقای مهندس صرامی از مجموعه سیتی سنتر برای فروش کتابهایم در سیتی سنتر اصفهان کمک های زیادی کردند.آقای دکتردانیالی مدیرکل اداره محیط زیست استان اصفهان وآقای اکبری مدیرمسئول رورنامه اصفهان امروز و جناب مدیرکل صداوسیمای اصفهان و آقایان حسن قاسمی وعلی رضاعبدیزدان وآقای دکترقائمی ریس نهضت سوادآموزی اصفهان و خانم ها سمیه سلحشوروسعیده وسمانه بارپازی و فاطمه پاکفر و الهام خانم وهمسرگرامیشان و نگین طلا مینایی و خانم نگار و خانم نجفی وسایرهموطنان بزرگواراصفهانیم که مرایاری رساندند تشکر می کنم.
از او می پرسیم تا چه زمانی اصفهان هستید؟ می گوید تا وقتی کتابهایم را به فروش برسانم و قرار است روزهای آینده به میدان نقش جهان بروم و از مردم درخواست می کنم برای خرید کتاب و حمایت از من بیایند. من از ساعت 4 بعد از ظهر آنجا هستم.
کتاب بعدی در راه است
انتها قبادی درباره کتاب بعدیش نیز می گوید در نمایشگاه کتاب که بودم انتشارات کوله پشتی قبول کرد که کتاب دومم را چاپ کند از این موضوع خوشحال هستم چون این کتابی که الان می بینید را ناشری در شهر خودمان به چاپ رساند که برای فروشش هم کاری از دستش بر نمی آمد به همین دلیل خودم برای فروشم دست به کار شدم.
او از تمام اصفهانی ها و ایرانی ها تشکر می کندو می گوید: از معمولان حمایت کنیم کسی که معلولیتی دارد و ناامید شده است فقط به خاطر حمایت نشدن توسط مسئولین و بهزیستی است وگرنه معلولان هم توانمند هستند و می توانند روزی حلال دربیاورند.
او در پایان از خیرین اصفهانی در خواست می کند تا برای اشتغال او فکری بکنند. می گوید وضعیت مالی مساعدی ندارم و در شهر خودم هم به دنبال کار گشته باور کنید توامند هستم و می توانم کار کنم ولی به من کار نمی دهند می خواستم از خیرین اصفهانی درخواست کنم اگر می توانند برای من کاری دست و پا کنند تا حقوق ثابتی داشته باشم و روزی حلال کسب کننم.
از انتها قبادی جدا می شویم چند مامور شهرداری برای تذکر به سمتش می آیند و از او می خواهند تا بساط کتابش را جمع آوری کند او می گوید که هماهنگ کرده است و قانع می شوند که بساط فروش کتابش را برروی سکوهای سی و سه پل بگذارد. از انتها فاصله می گیریم در حالی که او هم چنان در کرانه زاینده رود خشکیده کتابش را می فروشد و هرچند هوا گرم است اما نسیم امید در مسیر کتاب های این بانوی بااراده شروع به وزیدن می کند.