من نصرتاله وحدت، بچه خاک پاک اصفهان هستم
نصرت الله وحدت بازیگر قدیمی فیلم و سریالهای سینما دیشب درگذشت. این مطلب بازنشر آخرین گفتگو با او است.
وحدت یکی از پایه گذاران تئاتر اصفهان بود و از ۱۸ سالگی در تئاتر حرفهای حاضر شد. شیرینی بیان و کلامش دلها را شاد و مجذوب خویش میکرد و سر انجام به دنیای شیرین کمدی و شادی آفرینی روی آورد. نخستین نمایش او خلیفه یک روزه در تئاتر المپ بود و پس از آن سالها به همراه رضا ارحام صدر در این تئاتر و تئاتر سپاهان فعالیت کرد.
وقتی صحبت از روزگار شد، یک واژه مرحوم و زنده یاد جلوی نام هنرمندان سابق و بعضی همدورهای هایش جا گرفت. نصرت اله وحدت این روزها در کنار دوری ۳۸ ساله از سینما با خاطرات آن زندگی میکند. هنرمندی که میرود پا به سن ۹۰ سالگی بگذارد و در همین ملاقات اول وقتی تعجب ما را دید با حاضرجوابی اصفهانی گفت: «می دانم دنبال وحدت فیلمهای سینمایی هستید، من پدر آن وحدت هستم!» شوخی ظریفی که این گفتگو به بهانه آن شروع شد.
خوانندگان نشریه خیلی دوست دارند بدانند نصرت اله وحدت در تمام این سالها که در سینما نبوده، چه کار میکرده؟
گوشه خانه نشسته بودم. البته باید بگویم که در این سالها بیشتر سفر میرفتم. اغلب به اصفهان یا دیدن بچهها در خارج از کشور میرفتم.
شما مثل سایر همکاران تان مانند ناصر ملک مطیعی، شاهرخ نادری و... دنبال شغل آزاد نرفتید؟
همین طور است.
مثل روال سایر گفتگوها بهتر است از بیوگرافی شما شروع کنیم.
من نصرت اله وحدت، بچه خاک پاک اصفهان و متولد سال ۱۳۰۶ هستم.
از دوران نوجوانی خود خاطره دارید؟
زمان قدیم محله ما در اصفهان، محله چهارسوق شیرازیها بود. محلهای سمت دروازه تهران که به هوای سینما از آن میگذشتیم و راهی پایتخت میشدیم.
چطور شد به سمت سینما رفتید؟
در آن زمان سرگرمی بیشتر مردم سینما رفتن بود. من هم در کودکی با پدرم به سینما میرفتم و همیشه محو نور آپارات میشدم که روی صحنه رو به ور میافتاد. یادم هست فیلم که تمام میشد فکر میکردم بازیگران آن در آپاراتخانه هستند. یک بار که داخل آپاراتخانه سرک کشیدم، پدرم گفت، دنبال چه میگردی؟ پرسیدم آن همه بازیگر کجا رفتند که میخندید. گفت بزرگ که شدی خودت تشخیص میدهی این آدمها کجا رفتند.
چطور شد به بازیگری علاقهمند شدید؟
این علاقه از دوران دبیرستان در من پیدا شد. دوره ابتدایی را در مدرسه ثروت بودم و بعد به هنرستان ثروت اصفهان رفتم تا در رشته فنی تحصیل کنم. همان جا با زنده یاد رضا ارحام صدر آشنا و متوجه شدیم هر دو علاقهمند به بازیگری هستیم.
دیگر همه جا با هم بودید؟
بله. این همراهی باعث شد بیشتر فیلمهای طنز و کمدی را دنبال کنیم. البته سریال تارزان هم بود، اما من و رضا بیشتر دنبال فیلمهای باستر کیتون و شلی بودیم تا ادای آنها را دربیاوریم.
شلی کیست؟
آن زمان در اصفهان به چارلی چاپلین شلی میگفتند.
چطور شد به آرزوی خود رسیدید؟
یک روز با رضا ارحام صدر در چهارباغ قدم میزدیم که به یک آگهی برخوردیم. روی آن نوشته بود تئاتر فرهمند، هنرجو میپذیرد. با سرعت خودمان را رساندیدم و دیدیم مرحوم فرهمند با عدهای مشغول تمرین نمایش حاکم یک روزه هستند. یکی دو نفر از اعضا نمیتوانستند نقش را حفظ کنند.
همان جا آقای فرهمند من و رضا را صدا کرد که هنر خود را نشان دهیم. رضا شد خلیفه و من هم نقش میرزابنویس را گرفتم. دیالوگ نداشتم، اما باید به همه تعظیم میکردم. یادم هست حین اجرا برای تماشاچیان باید یک نفر با الاغش وارد صحنه میشود. من هم برای مرد و هم برای الاغش تعظیم کردم و سالن از خنده منفجر شد.
بعد از تئاتر فرهمند کجا رفتید؟
قرار بود اتللو را اجرا کنیم. فرهمند نقش اتللو را به من داد که پانزده روز آن را تمرین کردم و دست آخر خودش آن را گرفت و به من گفت یاگو را بازی کنم. من ناراحت شدم و بیرون آمدم. نمیدانم چرا آن کار را کرد. او استاد بود قابل احترام. برای همین هیچ وقت نپرسیدم چرا این کار را کرد. به هر حال با رضا به تئاتر المپ و از آنجا به تئاتر سپاهان رفتیم. این تئاتر سپاهان هم حکایت خودش را دارد.
چطور؟
ارحام صدر یک پسرعمو داشت به نام علی صدری که کامیونش را فروخت تا یک سالن تئاتر بسازد. من و رضا از ذوق و خوشحالی مان خیلی کمک کردیم تا سالن زودتر ساخته شود. آن سالن به تئاتر سپاهان مشهور شد. تئاتر که فرهمند هم بیکار نماند و با انتخاب اسم تئاتر اصفهان با ما رقابت میکرد. یادم میآید در آن سالها یک نمایش با عنوان جاده زرین سمرقند اجرا کردیم که با استقبال رو به رو شد و من در آن نقش حسن قناد را بازی میکردم.
جادهای که در نهایت به تهران ختم شد.
دقیقا همین طور است. یک روز معز دیوان فکری از تهران برای تماشای نمایش به اصفهان آمده بود که با دیدن جاده زرین سمرقند از من دعوت کرد این نمایش را در تهران هم اجرا کنم. نمایشی که در تهران آقایان سارنگ، تابش، مصدق، محتشم و بانو شهلا ریاحی هم در آن بازی میکردند. همان روزها آقای صدری هم سالن سپاهان را به حاج میرزا کازرونی فروخت و راهی تهران شد تا تئاتر فردوسی را ایجاد کند که همین هم شد.
بهانهای هم برای ماندن شما شد؟
من آمده بودم سه ماه بمانم که شد شش ماه و بعد از آن هم با کمک دوستان از ادارهای که در آن شاغل بودم انتقالی گرفته و برای همیشه به تهران آمدم.
کدام اداره؟
من کارمند اداره نان و غله وزارت دارایی بودم که به تهران منتقل شدم تا در کنار آن به کارهای هنری هم برسم.
رضا ارحام صدر چه شد؟
آن زنده یاد در اصفهان ماند و هیچ وقت راضی به ترک آن خاک پاک نشد. البته گهگاه برای بازی در فیلمها به تهران میآمد، اما ترجیح داد در همان اصفهان زندگی کند.
داستان سینما از کجا شروع شد؟
از تهران شروع شد. یک روز گفتند آقایی به نام نوربخش با من کار دارد. همدیگر را که دیدیم پیشنهاد کرد با تهیه کنندگی او فیلم وسوسه ازدواج را بسازم. قبول کردم و اتفاقا به خاطر آشنایی با دوربین و دکوپاژ فیلم خوبی شد.
بازیگری چطور؟
بازیگری با پیشنهاد سردار ساکر هندی بود که به همراه چند هندی دیگر در کار سینما بودند.
کدام فیلم؟
خورشید میدرخشد که بعد از وسوسه ازدواج دومین کار من در سینما بود. یادش به خیر سردار ساکر با لهجه هندی و فارسی دست و پا شکسته دیالوگها را میگفت و من تنظیم میکردم.
پوری بنایی بازیگر فیلم عروس فرنگی تعریف میکند که به واسطه شما وارد سینما شده؟
درست میگوید. او بازیگری را دوست داشت و وقتی نقش بازیگر عروس فرنگی را به او دادم موهایش را کوتاه کرد تا نقش را بگیرد.
حواس تان هست در سالهای اخیر این فیلم دوباره با نام «مهمان» ساخته شد؟
بله میدانم و اتفاقا به کارگردان کار پیغام دادم که کپی کردن ایران ندارد، لااقل به خودمان خبر میدادید سر کار حاضر شویم و نقطه ضعفها را بگوییم تا بهتر ساخته شود.
یک شایعه دیگر درباره دلخوری تان از زنده یاد ایرج قادری بود.
دلخوری نبود. اتفاقا آن زنده یاد هم یکی از هنرمندان خوب آن زمان بود. یک سری انتقاد از قدیمیها داشت که به ایشان پیغام دادیم این انتقادها خوب نیست.
شما پس از فیلمهای زبون بسته، شب ژانویه و مهدی اجل به سراغ ساخت یک سری فیلم کمدی خانوادگی رفتید که بازیگر نقش اول آن خودتان بودید.
در این باره باید بگویم که این اتفاق بعد از تاسیس استودیو «نقش جهان» بود. استودویی که در خیابان جامی بود و بعد از انقلاب آن را به باران فیلم دادند. من در این استودیو پلاتو زده بودم. استودیویی دوبله داشتم و خلاصه تمام کارهای یک فیلم در آنجا انجام میشد. یادمه آقایان شرافت و مقبلی اداره استودیو دوبله را بر عهده داشتند و در کنار کارهای خودمان دیگر فیلمها را هم دوبله میکردیم.
از فیلمهای خودتان نگفتید.
ما یک سری فیلم داشتیم. سالی یک فیلم طنز برای خانوادهها میساختیم. شعار ما همین بود.
جالب اینجاست که خودتان بازیگر طنز بوده اید و از دیگر هنرمندان طنز هم در کنار خود استفاده میکرده اید.
نگرانی نداشتم که این دوستان جای خودم را بگیرند. هدف من شاد کردن مردم بود. با زبان طنز به خانوادهها پیغام میدادیم که مواظب زندگی خود باشید.
صفرعلی آخرین کار شما در ژانر روستایی بود؟
در آن زمان به خاطر مهاجرت اکثر روستاییها به شهر این گونه فیلمها طرفدار خود را داشتند. زنده یاد مجید محسنی کارگردان صفرعلی و پرستوها به لانه بر میگردند بود که با استقبال خوبی رو به رو شدند.
در فیلم پرستوها به لانه بر میگردند آذر شیوا بازی میکرد که بعدها به بهانه اعتراض به مسائل سینما و پشت پرده آن جلوی دانشگاه مشغول سیگارفروشی شد و قید بازیگری را زد.
همین طور است. هر چند خیلی زود آمدند و از او خواستند این کار را نکند.
از سینما فاصله بگیریم. درباره خانواده خود صحبت میکنید؟
زنده یاد علی محمد رجایی، به عنوان استاد تئاتر به اصفهان آمد. من افتخار میکنم شاگردی ایشان را داشتم و بعد هم با دختر ایشان ازدواج کردم. خانم سرور رجایی که در اکثر فیلمهای دهه پنجاه نقش مادر و مادرزن من را بازی میکرد، خواهرزنم است که بعد از انقلاب مقیم انگلستان شد. خانم رجایی در فیلمهای شوهر کرایهای نقش مادرم را دارد.
چند فرزند دارید؟
پنج فرزند دارم. پسر بزرگم دکترای زبان شناسی دارد و پسر کوچکم مهندس راه و ساختمان است. دو تا از دخترهایم هم ازدواج کرده اند که شوهر هردوی آنها دکتر است. یکی از بچهها هم با خودمان زندگی میکند.
با علی خادم عکاس هم رفاقت داشتید؟
استودیوی عکاسی زنده یاد خام در میدان فردوسی بود که گهگاه سری به او میزدم. یک بار که از خیابان میگذشتم یکی با دیدن من گفت ما فکر کردیم شما مرده اید. گفتم مطمئن باش تا حلوای تو را نخورم نمیمیرم.
در ایام انقلاب خانه نشین شدید؟
همین طور است. یک بار آمدم خانه دیدم عدهای بدون حکم و مجوز به داخل خانه ریخته اند و دارند خانه را میگردند. با آنها درگیر و بعد بی هوش شدم. آنها هم جیبم را زده بودند. آن زمان رهبر انقلاب امام خمینی (ره) پیغام داده بودند که مزاحم هنرمندان نشوند. البته یک تعهد هم گرفتند که ما کار سینمایی نکنیم.
خاطره خاصی با هنرمندان قدیمی به یادتان مانده است؟
خاطره که زیاد است. با پیروز خطیبی، خارج از تهران حوالی شهریار کار میکردیم. یک شب که از کار بر میگشتم به خاطر نداشتن چراغ جلوی ماشین یک معلق با ماشین زدم که هیچی نشد و به راهم ادامه دادم. البته بگویم جاده خاکی و پردست انداز بود. برای هر فیلم از بهترین کمدینها مانند زنده یاد میری، یا اصغر سمسارزاده دعوت به کار میکردم.
دوره کار با آنها خاطرات خودش را داشت. یک بار هم مرحوم فریدون گله به استودیو آمد و گفت یک فیلم نامه دارم. او یک ورق سفید را باز کرد و داستان را میخواند؛ بی آنکه چیزی در کاغذ نوشته شده باشد. درباره یک سری صحنهها هم باید بگویم در همین خانه خودم پلاتو زده و فیلم برداری میکردیم.
با هنرمندان جدید رابطهای دارید؟
کارها را دنبال میکنم. میدانم اصغر فرهادی بزرگترین افتخار یعنی اسکار را برای سینمای ما آورد. کیومرث پوراحمد هم از اصفهان کارش را شروع کرده و کارهای خوبی دارد.
شما دو فیلم هم در خارج از کشور ساخته اید.
بله؛ دو فیلم به نامهای یک اصفهانی در نیویورک و یک اصفهانی در سرزمین هیتلر که دومی داستانش واقعی بود. داستان درباره دختری به نام منیژه بود که با فرار از آلمان به تهران قصه اش را برای مجلهها گفت. آنها را به اسم تحصیل در رشته هتل داری به آلمان برده بودند، ولی ماجرا چیز دیگری بوده و آنجا از آنها سوءاستفاده میشده. پس از افشای ماجرا سفارت ایران در آلمان به آن رسیدگی کرد.
آن زمان فیلمهای ایرانی در خارج هم اکران میشدند؟ امکانات لازم را داشتید؟
خیلی ابتدایی بود. یک دوربین و یک دکور بود مثل حالا نبود که برای هر چیز یک مسئولی هست. آن موقعها با دوربینهایی فیلم میگرفتیم که سروصدای خودش را داشت و حالا جزو عتیقهها شده است.
با کدام هنرمند قدیمی در ارتباط هستید؟
بیشتر با ناصر ملک مطیعی و شاهرخ نادری تماس دارم.
دل تان برای سینما تنگ نشده است؟
مگر میشود دلتنگ نوشم. تمام آن ایام خاطره شده. بعضی از دوستان وقتی من را میبینند میگویند آقای وحدت ما هنوز تصور همان وحدت فیلمهای تان را از شما داریم. میگویم من پدر آن وحدت هستم.
وحدت پس از انقلاب دیگر فعالیت نکرد و تا پایان عمر در تهران زندگی کرد. او در ۱۳۹۷ در جشن بازیگر خانه تئاتر مورد تقدیر قرار گرفت.