فرزند شهید بهشتی: مردم احساس می کنند مشکلات شان از طریق صندوق رای حل نمی شود
علیرضا بهشتی فرزند شهیدآیت الله دکتر بهشتی در مصاحبه با روزنامه شرق، در باره موضوعات مختلف سیاسی اظهارنظر کرده است.
بخشی از اظهارات او را می خوانید:
*در یک دهه اخیر رئیسجمهور، مجلس، شوراهای شهر و روستا، با گذشت هر دوره انتخاباتی بیتحرکتر و بیاثرتر میشوند.نتیجه اینکه تغییر و رفتوآمد کارگزاران تغییر چندانی در وضعیت ایجاد نمیکند. حاصل آن، بیاعتنایی عملی به آرای مردم و بیاثرکردن آن بوده است. اگر مردم و رأی آنها صرفا بهمنزله زینتالمجالس تلقی شود، چیزی از جمهوریت نظام باقی نخواهد ماند.
*امروزه اثرات ناشی از این وضعیت، دامن همه مردم کوچه و بازار را گرفته و منجر به این شده که شهروند ما احساس کند راهحل مشکلات روزمرهای که کمرش زیر آنها خم شده است، از صندوق رأی نمیگذرد. این وضعیت خطرناکی است و باید بدون مجامله برای آن چارهای اندیشید؛ وگرنه ممکن است راهحل در جاهایی دیگر جستوجو شود، جاهایی که ممکن است از ناکجاآباد سر در بیاورد.
*مشکل جناحهای سیاسی کشور، اصولگرا، اصلاحطلب یا هر جناح و دسته و حزب دیگر این است که حیات سیاسیشان به ایستگاههای انتخاباتی منحصر شده است. بحران هویت، بیبرنامگی و مدیریت هیئتی در همه احزاب سیاسی مشاهده میشود.
*امروز خبری خواندم مبنی بر اینکه اصلاحطلبان در حال تدوین برنامهشان برای اداره کشور هستند! یعنی کمتر از دو ماه به انتخابات مانده و هنوز برنامهای ارائه نشده است. اصولگرایان که ظاهرا همین اندازه هم تلاش نکردهاند. میدانید این یعنی چه؟ این یعنی «شهروند گرامی! به ما رأی دهید، اگر رأی آوردیم بعدا خواهیم گفت که چهکار میخواهیم بکنیم»! برنامههایی از این دست باید ماهها قبل منتشر و در عرصه عمومی در معرض نقد و ارزیابی و گفتوگو قرار گرفته باشند.
*آقای روحانی با تابلوی اصلاحطلبی به میدان مبارزه انتخاباتی نیامد و در طول حیات سیاسیاش هیچزمانی ادعای اصلاحطلبی هم نداشته است. با همه احترام و ارزشی که برای آقای خاتمی قائل هستم، باید عرض کنم تمسک به تاکتیک «تکرار» نه مبنای هویتی معینی داشت، نه پشتوانه برنامهای مشخصی داشت و نه جز کاهش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان، سود دیگری در بر داشت.
*این سخن که اصلاحطلبان چه بخواهند چه نخواهند کارنامه دولت آقای روحانی به حسابشان گذاشته میشود، منعکسکننده یک واقعیت است. منتها من اشتباه را بیش از آنکه اشتباهی تاکتیکی بدانم، ناشی از خطمشی نادرستی میدانم که متأسفانه نهادهای اصلی اصلاحطلبان هنوز هم بر آن پافشاری میکنند. آقای روحانی حق دارد بپرسد من به کدام برنامه ارائهشده از طرف اصلاحطلبان متعهد شده بودم که انجام ندادهام؟ البته مردم هم حق دارند از آقای روحانی بپرسند به کدام وعده انتخاباتیتان جامه عمل پوشاندید؟ باید رابطه پاسخگویی میان انتخابشونده و انتخابکننده را جایگزین مناقشات و سهمخواهیهای میان جناحهای سیاسی کرد. از این آب گلآلود فقط عوامفریبان بهره خواهند برد.
*اعتماد عمومی در سیاست از اعتماد عمومی در عرصههای دیگر جدا نیست. اعتماد عمومی یعنی اگر منِ شهروند بهراستی ولینعمتم و کارگزاران حکومت بهراستی خدمتگزاران من هستند، اگر کارگزاران حکومت وکیل منِ موکل هستند، نباید نامحرم شمرده شوم.
*اعتماد، سرمایهای است که دیر بهدست میآید و زود از دست میرود. یک کاسب در بازار باید سالها و نسلها تلاش کند تا اعتبار و اعتماد کسب کند و کافی است یک یا دو حرکت نادرست انجام دهد و همه آن سرمایه اجتماعی را از دست بدهد. اعتماد یعنی «دروغ ممنوع» و احیای آن هم جز با اظهار ندامت و توبه نصوح، عذرخواهی صادقانه، پذیرش مسئولیت در قبال اعمال و صداقت پیشهکردن ازسوی صاحبان قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماع، با هر عنوانی که باشند، ناممکن است.
* گشایش اقتصادی ضرورتا به بازسازی اعتماد سیاسی نمیانجامد اما مردم زمانی برای کنش سیاسی خود اهمیت و ارزش قائل میشوند که مشاهده کنند حضورشان نتیجهبخش است. زمانی از سیاست رو بر نمیگردانند که ببینند میدان سیاست، میدان کشمکش و مسابقه بین گروهها و جناحهای سیاسی برای کشیدن سفره انقلاب بهسمت خودشان و رفقای خودشان نیست.
*باید بپذیریم که در وضعیت خاص سیاسی هستیم که دامنه تبعاتش به همه عرصههای زندگی خصوصی و عمومی کشیده شده است. واقعیت اینکه نه براندازی به معنی تلاش برای سقوط و رهاکردن مردم در موقعیت خلأ سیاسی، نه محافظهکاری و نه اصلاحطلبی به معنی متعارف آن را راهحل برونرفت از وضعیت کنونی نمیدانم. تغییر کارگزاران و جابهجایی مدیران دستگاه اداره کشور راه به جایی نمیبرد؛ مگر آنکه تحولی بنیادین به وجود بیاید. همه باید به این تحول تن بدهند، آن هم داوطلبانه. برخی از سیاتمداران ما میتوانند خاضعانه از وسط گود کنار بکشند و در حاشیه بنشینند و تجربیات خود را در اختیار کسانی قرار بدهند که عزم و اراده و آمادگی فکری و سازمانی لازم برای ایجاد چنین امر بنیادینی را دارند.
*با شعارهای خیرهکننده اما توخالی و بیثمر، امیدهای واهی درست نکنیم. راه سخت است و ناهموار و باید همه با هم در آن قدم بگذاریم؛ همه آنهایی که قلبشان برای ایران و ایرانی میتپد. از عرش به فرش بیاییم و خود را جزئی از جامعه ایرانی و قطرهای از اقیانوس جامعه جهانی بدانیم. اول باید نگرشهایمان را تغییر دهیم؛ چه اصلاحطلب، چه اصولگرا، چه هر برچسب و عنوان دیگری که یدک میکشیم. چشمانداز کنونی آینده، چشمانداز خوبی نیست. ما هم عزیزدردانه خلقت نیستیم که گمان کنیم از قانونمندیهای حاکم بر تمدنها و فرهنگها مستثنا هستیم.
*در یک دهه اخیر رئیسجمهور، مجلس، شوراهای شهر و روستا، با گذشت هر دوره انتخاباتی بیتحرکتر و بیاثرتر میشوند.نتیجه اینکه تغییر و رفتوآمد کارگزاران تغییر چندانی در وضعیت ایجاد نمیکند. حاصل آن، بیاعتنایی عملی به آرای مردم و بیاثرکردن آن بوده است. اگر مردم و رأی آنها صرفا بهمنزله زینتالمجالس تلقی شود، چیزی از جمهوریت نظام باقی نخواهد ماند.
*امروزه اثرات ناشی از این وضعیت، دامن همه مردم کوچه و بازار را گرفته و منجر به این شده که شهروند ما احساس کند راهحل مشکلات روزمرهای که کمرش زیر آنها خم شده است، از صندوق رأی نمیگذرد. این وضعیت خطرناکی است و باید بدون مجامله برای آن چارهای اندیشید؛ وگرنه ممکن است راهحل در جاهایی دیگر جستوجو شود، جاهایی که ممکن است از ناکجاآباد سر در بیاورد.
*مشکل جناحهای سیاسی کشور، اصولگرا، اصلاحطلب یا هر جناح و دسته و حزب دیگر این است که حیات سیاسیشان به ایستگاههای انتخاباتی منحصر شده است. بحران هویت، بیبرنامگی و مدیریت هیئتی در همه احزاب سیاسی مشاهده میشود.
*امروز خبری خواندم مبنی بر اینکه اصلاحطلبان در حال تدوین برنامهشان برای اداره کشور هستند! یعنی کمتر از دو ماه به انتخابات مانده و هنوز برنامهای ارائه نشده است. اصولگرایان که ظاهرا همین اندازه هم تلاش نکردهاند. میدانید این یعنی چه؟ این یعنی «شهروند گرامی! به ما رأی دهید، اگر رأی آوردیم بعدا خواهیم گفت که چهکار میخواهیم بکنیم»! برنامههایی از این دست باید ماهها قبل منتشر و در عرصه عمومی در معرض نقد و ارزیابی و گفتوگو قرار گرفته باشند.
*آقای روحانی با تابلوی اصلاحطلبی به میدان مبارزه انتخاباتی نیامد و در طول حیات سیاسیاش هیچزمانی ادعای اصلاحطلبی هم نداشته است. با همه احترام و ارزشی که برای آقای خاتمی قائل هستم، باید عرض کنم تمسک به تاکتیک «تکرار» نه مبنای هویتی معینی داشت، نه پشتوانه برنامهای مشخصی داشت و نه جز کاهش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان، سود دیگری در بر داشت.
*این سخن که اصلاحطلبان چه بخواهند چه نخواهند کارنامه دولت آقای روحانی به حسابشان گذاشته میشود، منعکسکننده یک واقعیت است. منتها من اشتباه را بیش از آنکه اشتباهی تاکتیکی بدانم، ناشی از خطمشی نادرستی میدانم که متأسفانه نهادهای اصلی اصلاحطلبان هنوز هم بر آن پافشاری میکنند. آقای روحانی حق دارد بپرسد من به کدام برنامه ارائهشده از طرف اصلاحطلبان متعهد شده بودم که انجام ندادهام؟ البته مردم هم حق دارند از آقای روحانی بپرسند به کدام وعده انتخاباتیتان جامه عمل پوشاندید؟ باید رابطه پاسخگویی میان انتخابشونده و انتخابکننده را جایگزین مناقشات و سهمخواهیهای میان جناحهای سیاسی کرد. از این آب گلآلود فقط عوامفریبان بهره خواهند برد.
*اعتماد عمومی در سیاست از اعتماد عمومی در عرصههای دیگر جدا نیست. اعتماد عمومی یعنی اگر منِ شهروند بهراستی ولینعمتم و کارگزاران حکومت بهراستی خدمتگزاران من هستند، اگر کارگزاران حکومت وکیل منِ موکل هستند، نباید نامحرم شمرده شوم.
*اعتماد، سرمایهای است که دیر بهدست میآید و زود از دست میرود. یک کاسب در بازار باید سالها و نسلها تلاش کند تا اعتبار و اعتماد کسب کند و کافی است یک یا دو حرکت نادرست انجام دهد و همه آن سرمایه اجتماعی را از دست بدهد. اعتماد یعنی «دروغ ممنوع» و احیای آن هم جز با اظهار ندامت و توبه نصوح، عذرخواهی صادقانه، پذیرش مسئولیت در قبال اعمال و صداقت پیشهکردن ازسوی صاحبان قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماع، با هر عنوانی که باشند، ناممکن است.
* گشایش اقتصادی ضرورتا به بازسازی اعتماد سیاسی نمیانجامد اما مردم زمانی برای کنش سیاسی خود اهمیت و ارزش قائل میشوند که مشاهده کنند حضورشان نتیجهبخش است. زمانی از سیاست رو بر نمیگردانند که ببینند میدان سیاست، میدان کشمکش و مسابقه بین گروهها و جناحهای سیاسی برای کشیدن سفره انقلاب بهسمت خودشان و رفقای خودشان نیست.
*باید بپذیریم که در وضعیت خاص سیاسی هستیم که دامنه تبعاتش به همه عرصههای زندگی خصوصی و عمومی کشیده شده است. واقعیت اینکه نه براندازی به معنی تلاش برای سقوط و رهاکردن مردم در موقعیت خلأ سیاسی، نه محافظهکاری و نه اصلاحطلبی به معنی متعارف آن را راهحل برونرفت از وضعیت کنونی نمیدانم. تغییر کارگزاران و جابهجایی مدیران دستگاه اداره کشور راه به جایی نمیبرد؛ مگر آنکه تحولی بنیادین به وجود بیاید. همه باید به این تحول تن بدهند، آن هم داوطلبانه. برخی از سیاتمداران ما میتوانند خاضعانه از وسط گود کنار بکشند و در حاشیه بنشینند و تجربیات خود را در اختیار کسانی قرار بدهند که عزم و اراده و آمادگی فکری و سازمانی لازم برای ایجاد چنین امر بنیادینی را دارند.
*با شعارهای خیرهکننده اما توخالی و بیثمر، امیدهای واهی درست نکنیم. راه سخت است و ناهموار و باید همه با هم در آن قدم بگذاریم؛ همه آنهایی که قلبشان برای ایران و ایرانی میتپد. از عرش به فرش بیاییم و خود را جزئی از جامعه ایرانی و قطرهای از اقیانوس جامعه جهانی بدانیم. اول باید نگرشهایمان را تغییر دهیم؛ چه اصلاحطلب، چه اصولگرا، چه هر برچسب و عنوان دیگری که یدک میکشیم. چشمانداز کنونی آینده، چشمانداز خوبی نیست. ما هم عزیزدردانه خلقت نیستیم که گمان کنیم از قانونمندیهای حاکم بر تمدنها و فرهنگها مستثنا هستیم.