گلویمان مثل زایندهرود خشک شده
چهرههای آفتاب سوخته، دستهای پینهبسته، صداهای گرفته از فریاد و رد اشکی که با هر جمله روی صورتهایشان نقش میبندد و با سوز و سرمای هوا خشک میشود؛ این حال و روز بازیگران اصلی صحنه نمایشی است که این روزها در بستر خشکِ مرده رود اجرا میشود.
کشاورزان اصفهانی رنج و درد زمینهای خشک و خانههای خالیشان را به قلب شهر و کف رودخانه خشکِ مرده رود آوردهاند تا همگان تماشاچی آن باشند.
چادر نارنجی رنگشان را کف رودخانهای برپا کردهاند که مدتهاست رنگ آب به خود ندیده و در کنار پلی که روزگاری نماد شکوه و تمدن این سرزمین بود و نقش آن بر تابلوهای زیبا و کارتپستالهای چندزبانه، شکوه و زیبایی را از نصف جهان به رخ سراسر جهان میکشید.
به گزارش ایسنا، صبح زود است و آفتاب کمرمق پاییز کمکم تن خشک زایندهرود را گرم میکند، اما باد سرد پاییزی استخوانهای مردان و زنانی را به درد آورده که حالا چهار روز است اینجا چادر زده و نشستهاند.
کنار چادر نارنجی رنگ در ضلع جنوبی پل خواجو و روبروی شرکت آب منطقهای اصفهان، صندلیهای پلاستیکی چیدهاند و دورتادور سماوری حلقهزده و نشستهاند.
عدهای هم کنار رودخانه تماشاچی این صحنه غریب و آشنا هستند، برخی از دور تأسف میخوردند و برخی دیگر میآیند تا گپ و گفتی بزنند و شریک دردها و مطالبهگر حقوق از دست رفته هم استانی هایشان باشند.
می گویند بعد از چهار روز مسئولان استان سراغشان نیامدند، فقط روز جمعه وزیر نیرو سری به جمعشان زد و قولهایی داده، برای همین عزمشان را جزم کردهاند که اینجا بمانند تا آب زیر پایشان جاری شود...
به میان جمع ساده و صمیمیشان میروم، باز کردن سر صحبت با آنها سخت نیست، اصلاً منتظر چنین فرصتی هستند که کسی بیاید و گوش شنوایی برای درد دلهایشان باشد، نه میپرسند چهکارهای و نه اینکه از کجا آمدهای و چه میخواهی... اما وقتی میگویم خبرنگارم چند نفرشان به اصرار میگویند باید بیایی برویم کنار درخت صحبت کنیم!
میگویم کدام درخت؟ تنه خشک درختی را نشان میدهند که میگویند درخت گردوی صدساله بوده و حالا یک نیمتنه خشک آن باقیمانده که اینجا کنار دریچههای خالی پل خواجو در دل زمین خشک کاشتهاند.
هست و نیست ما نابود شده است
از جمع خودشان پیرمرد لاغر و تکیدهای را دعوت میکنند که شروعکننده حرفهایشان باشد، پیرمرد خودش را محمدعلی جرکانی کشاورز شرق اصفهان معرفی میکند و میگوید: ما چهار روز است اینجاییم اما ۲۲ سال است همین وضعیت را داریم، حالا چهار روز است آمدهایم تا آنهایی که همه این سالها ما را ندیدند یا چشمهایشان را بستند ببینند در این ۲۲ سال با ما چه کردند! خودمان، جوانانمان، گاو و گوسفندمان، کشت و زرع و هستی و نیستی ما نابودشده است.
او میگوید: ما کسانی هستیم که برای این انقلاب زحمت کشیدیم و بعد سر کشت و کارمان رفتیم، حالا از آنها که مسئولیتی دارند میخواهیم به فکر ما باشند. ما نمیگوییم دشمن نداریم، دشمن داریم و اگر نیروهای خدوم نظامی از کشور دفاع نکند امنیت نداریم، اما این رودخانه را دشمن به این روز نینداخته است...
تا حقابه هایمان را نگیریم نمیرویم
این کشاورز شرق اصفهان میگوید: شما که دکتر و مهندس هستید به ما کمک کنید تا مشکلمان حل شود، چون ما تا حقابه هایمان را نگیریم نمیرویم. ما معتقدیم خدا هست و بارندگی هست، ما حسینیایم و این خیمه هم خیمه ابوالفضل است، خودش هم به ما کمک ما میکند .
صدایش بلند میشود و جمعیت بیشتری دور او جمع میشوند، میگوید: اجداد ما سالها این رودخانه را حفظ کردند، ما هم امروز میتوانیم ثابت کنیم میتوانیم آب رودخانه را مدیریت کنیم.
پیرمرد دیگری به میان حرف او میآید و میگوید: میخواهند کارگروه تشکیل دهند، اما کارگروه برای ما آبونان نمیشود . به ما میگویند دو سال صبر کنید اما ما ۲۲ سال صبر کردیم، بعد از این دیگر کی مرده و کی زنده است! اگر هم بعد از دو سال قرار است آبی باشد مثل قالب یخ تا به پاییندست به رسد چیزی از آن نمیماند .
او ادامه میدهد: حرف ما کشاورزان این است که اگر آبی نیست برای همه نباشد و اگر هست برای همه باشد ، در صورتی که بالادست به راحت آب را برداشت میکنند، صنعت سهم خودش را میبرد، یزد هم سهم خودش را دارد، اما گردوخاک تالاب خشک گاوخونی و صنایع، ما را مریض و گرفتار دوا و درمان کرده است.
محمدرضا، کشاورز زیار میگوید: ۲۰ سال است حق ما را ندادند، حالا این جواب ما نیست که دو سال دیگر صبر کنید تا فکری برای شما بکنیم. نسل بعدی ما کشاورزی بلد نیستند، چون آبی ندیدند. ما آب را مدیریت کردهایم و تا سرزمینهایمان لولهکشی کردهایم تا یک قطره آب هم هدر نرود. ما ندار نیستیم و نیازی به صندوق کمکهای صنعت نداریم، ما تا چند سال قبل خودمان زکات بده بودیم .
دستمان را دراز کردهایم تا طلبمان را بگیریم
حاج اکبر نصیری کشاورز زیار هم میگوید: ۲۲ سال است باید با التماس آب بگیریم، مگر ما حقابه نداریم!؟ چرا باید بیاییم اینجا چادر بزنیم و پیرمرد و پیرزن و زن و بچه اسیر شوند تا حق خودمان را بگیریم! ما طلب داریم و دستمان را دراز کردهایم که طلبمان را بگیریم .
او ادامه میدهد: اخیرا در جلسه وزیر نیرو با کشاورزان قول داده شد حقابه کشاورزان را بدهند. یکی از همین مسئولان که اسمش را یادم نیست گفت این چادر را جمع کنید، گفتم بههیچوجه، تا آب به ما نرسد ازاینجا نمیرویم. ما اینقدر فریاد زدیم که گلویمان خشک شد.
مرد جوانتری میگوید: آب هست، اگر نبود بالادست و استانهای دیگر و صنعت نمیتوانست آب برداشت کند. آبی که همین الآن به یزد میرود برای صنعت است، وگرنه ما که شمر و یزید نیستیم که بگوییم آب شرب به آنها نرسد، ما میگوییم به آنها هم آب برسد اما سهم ما کشاورزان را برای صنعت و کارخانه نبرند.
یک عمر کشاورز بودهایم
او با بیان اینکه نسل در نسل ما رعیت بودهاند، ادامه میدهد: من تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم و بعد به عشق کشاورزی شروع به کار کردم. الآن هم نمیگویم بیسوادم و حساب و کتابم خوب است، اما فقط به کشاورزی علاقه دارم و هیچ کار دیگری هم نمیخواهم. الآن هم آمدهام اینجا حقم را بگیرم، هیچچیز دیگری هم نمیخواهم...
پسر جوان دیگری میگوید من هم که همه عمر شغلم کشاورزی بوده، حالا دنبال چه شغل دیگری بروم!؟ و مرد کنار دستیاش میگوید: پسر من هم خدمت است و ۱۵ روز دیگر میآید، اما نه کار دارد و نه زندگی...
یکی از مردمی که به جمع کشاورزان آمده و به حرفهایشان گوش میکند میگوید: کشاورز و غیر کشاورز ندارد، زایندهرود حق همه مردم است، ما زایندهرود را برای صفا نمیخواهیم، وقتی آب نیست اینجا بیماری و افسردگی و آلودگی هوا و فرونشست زمین بیداد میکند.
مردم را استان به استان به جان هم انداختهاند
کنار چادرزنهای میانسال و مسن زیرانداز انداخته و نشستهاند. یکی از درد استخوانهایش گله میکند و دیگری زیارت عاشورا میخواند.
چای تعارف میکنند و میگویند زودتر بخور که خاک اینجا مرده است و روی چای مینشیند.
میپرسم کسی این چند روز سراغتان آمد؟ میگویند خیلی برای گرفتن عکس و فیلم آمدند اما کسی از مسئولان نیامد، فقط دیروز وزیر آمد اما ما ۲۲ سال است آب نداریم. این ۲۲ سال گفتند آب نیست اما با سند و مدرک میگوییم که آب هست.
زندگیمان خیلی سخت شده...
زینب خانم از زنان کشاورز است که میگوید پدرش، پدرشوهرش، شوهرش و بچههایش شغلی بهجز کشاورزی نداشتهاند و ادامه میدهد: پارسال بچههایم کشت کردند و ضرر کردند. یکی از پسرهایم ۲۷ سالش است و میگوید ما پیر شدیم و مشکل آب حل نشد. پسرم مجرد است، اما نه شغل دارد و نه خانه و زندگی! اعصابمان خرد است، خیلی زندگیهایمان سخت شده، خیلی...
یکی دیگر از زنان که تسبیح به دست گرفته و ذکر میگوید قسم میدهد که اگر آب نیست برای همه نباید باشد، اما شما بالادست رفتهاید و لولههایی که سربالا میرود و آب را تا روی کوه پمپاژ میکنید دیدهاید!؟ ما که نمیتوانیم این کار را بکنیم، ما باید پایین رودخانه چشم بدوزیم که آبی به ما برسد...
او اضافه میکند: روز قبل مردم هم آمدند و از ما حمایت کردند، به خدا اگر آب در رودخانه باشد مریضی و افسردگی هم کم میشود، خانههای مردم ترکخورده و ممکن است روی سرشان بریزد. ما آب را فقط برای خودمان نمیخواهیم، این حق همه مردم استان اصفهان است که باید به آنها بدهند.
زن مسنتر که او را حاجیهخانم صدا میکنند میگوید: ما یکعمر قالیبافی کردیم، کانال کشیدیم، زمین خریدیم، پول آب دادیم اما حق ما را بردند. همین حالا هم زنها میگردند ببینند کجا کاری هست که روزی ۱۰ هزار تومان بگیرند و خرج زندگی کنند، دیگر همان قالی را هم نمیتوانیم ببافیم، دخترم میخواست قالی ببافد گفتند یکمیلیون بیاور تا دار قالی برایت بزنیم!
تمام استخوانهایمان درد میکند ازبسکه اینهمه سال از بیآبی صدمه خوردیم و کسی به دادمان نرسید. حاجیهخانم میگوید ازبسکه بیآبی دیدهایم چشممان ترسیده و حتی در خانه هم کم آب مصرف میکنیم میگوییم شاید فرجی شد! من چند سال قبل یک قالیبافتم و ۵۰ هزار تومان فروختم، با پولش ۵ هزارجریب زمین خریدم، اما حالا که ۷ دختر دارم و باید جهاز بدهم هیچی ندارم. زمینهای کشاورزی ما از اینجا خشکتر است، دوتا گاو داشتم فروختم، درختهای خشک را هم سوزاندیم، چاهها که آبی ندارد، اگر هم کف چاه کسی آب باشد فاضلاب و پساب است.
به این چهرههای شرمگین و خجالت زده نگاه نکنید
چند مرد پر جنبوجوش چای بین جمعیت پخش میکنند تا کشاورزان کمی گرم شوند، اجازه نمیدهند روی زمین چیزی بیفتد و سریع لیوانهای یکبارمصرف را جمع میکنند، سعی میکنند با شوخی و خنده کشاورزان خسته و بیرمق را سرحال بیاورند. یکی از آنها میگوید ما کشاورزان را اینطور نبینید، ما روزگاری شادترین مردم بودیم که بخشش ما همهجا زبانزد بود. حالا نگاه به این چهرههای شرمگین و خجالتزده پیش زن و بچه که از بد روزگار شکسته و غمگین و عبوس شده نکن، با ما بد کردند، خیلی بد...
هرچقدر هوا گرمتر میشود، جمعیت هم رفتهرفته بیشتر میشود، برخی فیلم و عکس میگیرند و برخی همصحبتی و همدردی، یکی از انتظامات کشاورزان با جعبه شیرینی میان جمعیت میچرخد و از همین همراهی اندک مردمی تشکر میکند.
کشاورز دیگری که مویی سپید کرده و قدی خمیده دارد میگوید یک جمله میگویم این را هم بنویس که آن ۳۷۰ شهیدی که مردم اصفهان در یک روز تشییع کردند از بین همین کشاورزان و فرزندان ما بودند که امام خمینی(ره) گفت در کجای دنیا جایی مثل اصفهان سراغ دارید... حالا هم اگر پای انقلاب و نظام باشد ما ایستادهایم و بازهم شهید میدهیم با اینکه دیگر توانی برایمان نمانده است.