طوقچی؛ مردم و افسانههای مردمی
محله طوقچی از محلات تاریخی شهر اصفهان است. دهه 30 و 40 این منطقه حال و هوای خاصی داشت. از سر چهارراه ابنسینا تا آخر خیابان طوقچی چندین کامسرا و درشکه خانه وجود داشت.
اصفهان امروز-عبدالوهاب تحویلیان: محله طوقچی از محلات تاریخی شهر اصفهان است. دهه 30 و 40 این منطقه حال و هوای خاصی داشت. از سر چهارراه ابنسینا تا آخر خیابان طوقچی چندین کامسرا و درشکه خانه وجود داشت. درشکههایی که تا اوایل دهه 30 وسیله نقلیه عمومی مردم بودند. درشکهها اغلب نقاط شهر رفتوآمد میکردند، از شاپور گرفته تا پل فلزی و پل خواجو، پل مارنان، پل شهرستان، جلفا تا چهارسو. صاحب یکی از درشکه خانههای این خیابان شخصی به نام رضا دخانیات بود و درشکه خانه دیگری به نام حاج حسن بود. هرکدام از درشکه خانهها، هفت یا هشت درشکه داشتند.
اغلب روزهای تعطیل بیشترین مسافران درشکهها به سمت بیشه ناژوان و بیشه حبیب و تخت فولاد حرکت میکردند. هر درشکه پنج نفر را سوار میکرد و نفری دو ریال هم کرایه میگرفت.
کامسراهایی که در این راسته قرار داشتند، کامسرای حاج باقر بود و کامسرای دیگری هم بود که فقط زغالسنگ که برای گرم کردن گرمابهها و حمامهای قدیمی استفاده میشد را میفروخت. یک کامسرا هم بود بنام بخشی که هم گوسفند زنده میفروخت و هم کشتارگاه بود و هم سوله و انبار داشت. سولههایی که اجناسی که با بار شتر از دهات اطراف اصفهان میآمد را انبار میکرد. بارهایی که معمولاً انبار میشد، چوب و یوشان بود یا بار انار.
بقیه مشاغلی که در این گذر فعالیت داشتند، یک نجاری بود به نام حسن سیاه و یک قهوهخانه محلی بنام رضا قهوهچی و چند بقالی که یکی از آنها اسدالله صغیر بود، که در دکانش هر آنچه مردم نیاز داشتند را به فروش میرساند. از قند و چای و میوه و لبنیات تا قرص آسپرین.
یادم میآید قدیم زمستان که میشد میوه کمیاب بود و اسدالله صغیر حدود بیست کیلو لیموشیرین را تا آخر زمستان به فروش میرساند. چهارتا کفاشی و یک پینهدوزی هم در این خیابان بودند مثل پهلوان محمدعلی، سیفالله خردمند و غلامحسین آدم زاده و حسین طراح.
یک حرفه خانگی هم در محله طوقچی رواج داشت و آن گیوهدوزی بود. بخشی از مراحل تولید گیوه در منازل و بهوسیله زنان انجام میگرفت. کارشان این بود که پارچه گیوه را با نخ ریسمان و ابریشم به تخت زیرین وصل میکردند که اصطلاحاً به آنها تختکش هم میگفتند.
یاد دارم که در کوچه صاحب ابن عباد طوقچی، کارگاههای بسیار کوچک بافندگی هم بود که عدهای هم به این حرفه مشغول بودند، که به آنها کیشباف هم میگفتند. اغلب آنها شش تا دوازده ساعت کار میکردند و به شکل روزمزدی هم دستمزدشان را دریافت میکردند. مردم قدیم بهاندازه درآمدی که داشتند خرج میکردند، نه به کسی بدهکار بودند و نه رزق و روزی غیر حلال در زندگیشان جایی داشت.
همه اعضای یک فامیل در کنار هم و در یکخانه زندگی میکردند. سفره که پهن میشد هر خانواده غذایی که پخته بودند را سر همان سفره میآورد و همگی باهم غذاها را میل میکردند و از این دورهمیهای همیشگی لذت میبردند.
دهه 30 وقتی بچه بودیم در کنار مقبره صاحب ابن عباد، یک ملا بود که کلاس درسی که بهاصطلاح به آن مکتب میگفتند را برای بچههای محله دایر میکرد. البته این مکتب در فضای روباز بود و هر کس هم باید برای خودش زیرانداز میآورد.
آن زمان در این محله رجال دولتی و اعیان بازار هم سکونت داشتند، مثل آقای اوستا که کارمند اداره دارایی بود و حاج میرزا باقر توتونی که در بازار بزرگ تاجر چای بود.
قدیم اغنیا و ثروتمندان شهر به جهت ویژگی مردمداری که داشتند اغلب موردتوجه و احترام عموم مردم قرار میگرفتند. یادم هست زمستانها یا شب عید که میشد، آقایان کازرونی و همدانیان، هرکدام چند ماشین زغال و میوه، روغن و گوشت را برای مصرف اقشار کمدرآمد شهر به انبار کامسراهای طوقچی میآوردند و این اقلام به شکل رایگان به همه جای شهر به دست مردم بیبضاعت میرسید.
دهه 30 و 40 خیابان سروش و عسگریه هم خاکی بود و اطرافش همه صحرا بود. آیتالله زند کرمانی که یک روحانی خیرخواهی بود با توجه به اعتباری که نزد مردم داشت، مبالغی را جمعآوری کرد و بانی شد که درمانگاه عسگریه در این منطقه ساخته شود.
اهالی منطقه طوقچی همگی به ایمان و مردمداری و البته کسب رزق و روزی حلال اعتقاد داشتند. یادم می آید پدران و بزرگانمان در این رابطه حکایتی از روزگاران خیلی دور این محله را همیشه روایت میکردند و آن این بود که دورهای بوده که هر حاکمی بر مردم این محله با ظلم حکومت میکرده، اهالی محل دعا میکردند که بعدازآن او از مقامش برکنار شود و گفته میشده که علت مستجاب شدن دعای مردم این محله، رزق و روزی حلالی بوده که با آن زندگی میکردند.
این ماجرا ادامه داشته تا زمانی که یک حاکم زیرک و البته ظالم به این محله میآید و همه این جریان را برای او تعریف میکنند. حاکم جارچیاش را صدا میزند و به او دستور میدهد که به مردم اطلاع دهد که هرکدام یک تخممرغ را به محلی که تعیینشده بیاورند. تا اینکه هزاران تخممرغ در یک مکان جمع میشود و حاکم این بار دستور میدهد که همه بیایند و تخممرغهایشان را ببرند.
ازآنجاکه تخممرغها در کنار هم قابلتشخیص نبودند که هرکدام ابتدا متعلق به چه کسی بوده، پس هرکس یک تخممرغ برداشت که شاید هموزن و اندازه تخممرغی که خودش آورده بود نبود و بالاخره حاکم توانسته بود با این ترفند، رزقی که حلال نبود را به خورد مردم بدهد و از آن روز مردم هر چه دعا کردند که حاکم برکنار شود، دعایشان مستجاب نشد.
*این یادداشت شفاهی است