قاتلی كه قرار نبود قاتل باشد

اين داستان مرد جوان ٣٠ ساله‌اي است كه چهارشنبه هفته گذشته براي رفتن به شهرستان از خانه‌اش در خيابان پيروزي خارج شد ولي از تهران خارج نشد و شب با پرونده سنگين قتل يك مرد و مجروح كردن دو مرد ديگر راهي زندان شد.

روزنامه اعتماد: اين داستان مرد جوان ٣٠ ساله‌اي است كه چهارشنبه هفته گذشته براي رفتن به شهرستان از خانه‌اش در خيابان پيروزي خارج شد ولي از تهران خارج نشد و شب با پرونده سنگين قتل يك مرد و مجروح كردن دو مرد ديگر راهي زندان شد.

خبري كه روزنامه‌ها و رسانه‌هاي مجازي با تيترهاي «حمله وحشيانه در ترمينال جنوب»، «جنايت در ترمينال جنوب» و... آن را خيلي سريع منتشر كردند ولي حقايق تامل‌برانگيز مهمي پشت اين پرونده قتل وجود دارد كه در هياهوي اين خبر گم شد؛ حقايقي كه نشان مي‌دهد آنچه در خبرها منتشر شده است تنها برش كوچكي از كل اين حادثه است و براي ريشه‌يابي آن در جامعه بايد فكري اساسي كرد.

مرد جوان در اعترافات خود به كارآگاهان اداره آگهي درباره جزييات آن روز چهارشنبه و اينكه چه شد كه او از يك مسافر به يك قاتل تبديل شد، گفت: «ساعت ۱۰ صبح سه‌شنبه ۷ شهريورماه براي خريد بليت اتوبوس به تعاوني شماره ۱۳ ترمينال جنوب مراجعه كردم؛ شخصي كه مقابل تعاوني ايستاده بود مرا جهت خريد بليت به داخل تعاوني شماره ۱۳ راهنمايي كرد.

متصدي فروش بليت مدعي شد كه اتوبوس تا دقايقي ديگر حركت خواهد كرد و من نيز با اين تصور اقدام به خريد بليت اتوبوس كردم؛ حدود يك ساعت از زمان خريد بليت گذشت اما اتوبوس حركت نكرد و نهايتا اعلام شد كه اتوبوس با چند ساعت تاخير حركت خواهد كرد؛ زماني كه به متصدي بليت فروش مراجعه كرده و درخواست بازپس گرفتن پولم را كردم، آنها طفره رفته و عنوان داشتند كه اين كار امكان ندارد.

به خانه‌ام در خيابان پيروزي بازگشتم، بسيار عصباني بودم و نهايتا پس از گذشت چند ساعت به قصد انتقام‌گيري، با برداشتن چاقو از خانه خارج شده و به ترمينال جنوب رفتم.

ابتدا شخصي كه مرا به تعاوني شماره ۱۳ راهنمايي كرده بود، با يك ضربه چاقو از ناحيه سينه مجروح كردم؛ سپس وارد تعاوني ۱۳ شده و با شخصي كه بليت را به من فروخته بود درگير شدم و چاقويي به گردنش زدم كه شنيدم پس از درگيري فوت كرده است. در همين زمان يكي از دوستان و همكاران مقتول به قصد كمك كردن به مقتول با من درگير شد كه او نيز از ناحيه دست مجروح شد...»

نكته مهم در اعترافات اين مرد ٣٢ ساله جداي از اينكه «هيچ فردي قتل و چاقو كشي را تاييد نمي‌كند و حتما آن را جرم مي‌داند» توجه به دلايل و ريشه‌يابي حادثه است، تكه‌هاي پازلي كه در كنار هم چيده شدند و در نهايت در آن عصر چهارشنبه به ضربات چاقو از سوي اين مرد جوان منجر شدند؛ اتفاقي كه احتمال داشت براي هركدام از ما نيز بيفتد:

١- براي دقايقي خودمان را جاي اين مرد جوان بگذاريم و به اين فكر كنيم كه اگر ما جاي او بوديم چه مي‌كرديم؟ آيا دعوا مي‌كرديم يا اينكه از راه قانوني وارد مي‌شديم و شكايت مي‌كرديم؟ اگر شكايت مي‌كرديم، چه جوابي دريافت مي‌كرديم؟ آيا تعاوني اتوبوسراني، تعاوني متخلف را جريمه مي‌كرد؟ آيا براي تلف كردن وقت مرد جوان به او خسارتي مي‌داد؟ چقدر بايد به مراجع ذي‌صلاح مراجعه مي‌كرد تا جواب بگيرد؟

٢- چند درصد ما در جامعه آموخته‌ايم كه چگونه بايد خشم خود را كنترل كنيم؟ آيا نظام آموزشي ما در مدرسه با ما آموزش داده است كه با خشم چگونه رو به رو شويم و چگونه عصبانيت خود را كنترل كنيم؟ آيا رسانه‌ها و تلويزيون برنامه‌هاي مناسبي در اين زمينه ساخته‌اند يا در فيلم و سريال‌هاي خود به اين موضوع پرداخته‌اند؟ فراموش نكنيم كه ما در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم كه نصيحت پدرانه و مادرانه اين است: « هر كي زدت، بزنش»

٣- در دو سال گذشته نسبت به رشد اختلالات روحي و رواني در جامعه بارها از سوي مسوولان بهداشت و درمان و كارشناسان هشدارهاي جدي داده شده و به دفعات با حوادث خودكشي و قتل‌هايي كه بر اثر جنون‌هاي آني رخ داده است رو به رو بوده ايم؛ ولي به صورت ريشه‌اي چقدر به دنبال حل اين معضلات رفته‌ايم؟

چرا مسوولان دولتي، مجلس، قوه قضاييه و نهادهاي اجتماعي به فكر چاره نيستند؟ مگر پيشگيري بهتر از درمان نيست؟ دكتر حاجبي، مديركل دفتر سلامت رواني، اجتماعي و اعتياد وزارت بهداشت ارديبهشت امسال اعلام كرد ۶ ميليون و ۴۰۰ هزار نفر معادل ٧/١٢ درصد از جمعيت ايران، افسرده هستند و اين آمار را در شرايطي بيان كرد كه ارديبهشت سال قبل هم (يك سال پيش) وزير بهداشت همين آمار ١٢ درصدي را بيان كرده بود و اتفاقا گفته بود: «ميزان افسردگي در كشور ما بالاست و اين موضوع نياز به درمان دارد.

بايد درباره اختلالات اعصاب و روان و سلامت روان جامعه صحبت شود... متاسفانه كشور ما آنقدر سياست‌زده است كه از مسائل واقعي آن غافليم و درگير حاشيه‌ها هستيم.»

بعد از خواندن اين حرف‌هاي وزير بهداشت اين سوال مهم مطرح مي‌شود كه چه كسي بايد براي حل معضل حل اختلالات روحي و رواني مردم جامعه پيشگام باشد؟ آيا اين در مرحله اول وظيفه وزارت بهداشت نيست؟

٤- دو سال پيش قاضي عزيزمحمدي، رييس شعبه ۷۱ دادسراي كيفري استان تهران (ويژه قتل) كه هم‌اكنون بازنشسته شده است به خبرگزاري مهر اعلام كرده بود ٧٠ درصد قتل‌هايي كه در پايتخت اتفاق مي‌افتد به «جنون آني» بازمي‌گردد و ريشه‌هاي آن به «كاهش قدرت تحمل، فشار اجتماعي، فشارهاي مالي، اقتصادي، اجتماعي و حتي اخلاقي» باز مي‌گردد.

او گفته بود: «وقتي به پرونده قتل‌ها رجوع مي‌كنيد، مي‌بينيد كه فرد قاتل خودش از اقدامي كه انجام داده متحير است و به نوعي در آن لحظه جنون آني به وي دست داده است.» علاوه بر اين گفته‌هاي قاضي عزيز محمدي آمار پرونده‌هاي نزاع كه از سوي پزشكي قانوني هم تشكيل شده است، مي‌تواند به خوبي نشان دهد كه هر كدام از ما به عنوان يك معلم، پرستار، كارگر، كارمند، روزنامه‌نگار، پزشك، مهندس و... مي‌توانيم در يك لحظه به يك قاتل تبديل شويم.

دبير علمي سي و سومين كنگره سالانه انجمن علمي روانپزشكان ايران محمد اربابي مهرماه سال گذشته گفت: به صورت ميانگين هر دقيقه يك نزاع در سازمان پزشكي قانوني كشور ثبت مي‌شود.

٥- فشارهاي اقتصادي، اجتماعي، انواع آسيب‌هاي اجتماعي در جامعه و... خيلي از ما كه در جامعه زندگي مي‌كنيم را اين روزها به بمب‌هاي عمل نشده عصبي تبديل كرده است كه هر لحظه امكان دارد در مواجهه با يكديگر به نقطه جوش برسيم و اتفاقي كه نبايد را شاهد باشيم...

٦- براي دقايقي فيلم آژانس شيشه‌اي ساخته ابراهيم حاتمي‌كيا را در ذهن‌تان مرور كنيد؛ فيلمي كه ٢٠ سال پيش (١٣٧٦) ساخته شد و تلنگري برهمين ماجرا بود، آژانس شيشه‌اي قصه يك فرمانده جنگ تحميلي (حاج كاظم) و يك جانباز (عباس) بود كه براي درمان تركش‌هاي يادگار دفاع از وطن بايد به لندن اعزام مي‌شد.

حاج‌كاظم راننده تاكسي براي درمان عباس ماشينش را مي‌فروشد ولي در زمان خريد بليت هواپيما براي عباس پول فروش اتومبيل به دستش نمي‌رسد و زماني كه رييس آژانس حاضر نمي‌شود تا زمان رسيدن پول سوييچ ماشين را گرو نگه‌دارد و بليت براي رفتن عباس به لندن صادر كند، حاج‌كاظم رييس آژانس و تعدادي از مراجعه‌كنندگان را گروگان مي‌گيرد.

در يكي از ديالوگ‌هاي ماندگار اين فيلم يكي از فرماندهان پليس كه به صحنه گروگانگيري آمده و در گذشته همرزم حاج كاظم بوده به او مي‌گويد: حاجي من اصلا نمي‌تونم باور كنم كه اين كار، كار شما باشه! چرا؟» و حاج‌كاظم در جوابش مي‌گويد: «دليلش زمونه و دوري و مشغله شماست.»
ارسال نظر