متن در مورد زمستان + عکس و جملات زیبا درباره زمستان

زمستان یکی از زیباترین فصل های خداوند است، این فصل سرد و برفی را می تواند با روابط عاشقانه و قشنگ گرم کرد و زندگی را رمانتیک و احساسی سپرسی نمود

زمستان یکی از زیباترین فصل های خداوند است، این فصل سرد و برفی را می تواند با روابط عاشقانه و قشنگ گرم کرد و زندگی را رمانتیک و احساسی سپرسی نمود

در این مطلب متن در مورد زمستان را می خوانید

‏دلم یک زمستان سخت میخواهد

یک برف، یک کولاک به وسعت تاریخ !

که ببارد

که ببارد

که ببارد

و تمام راهها بسته شود

و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی

______________________

بوی عطرت که شنفتم

به لبم جان آمد

منم آن گل که نچیدی و

زمستان آمد …


تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت

میتوان گفت که من چلچله باغ توام

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

سخت محتاج به گرمای توام

______________________

یک فنجان گرم مهمانِ من باش

جایش تمامِ زمستان را سر میکشم !

دلم تنگ می‌ شود گاهی

برای يک دوستت دارم ساده

دو فنجان قهوه ی داغ

سه روز تعطيلی در زمستان

چهار خنده‌ ی بلند

و پنج انگشت دوست داشتنی

______________________

حتی ممکن است این شالگردن

اصلا خوب از آب در نیاید و تو را گرم نکند

اما هر رجي که ناشیانه می بافم

قلبِ مرا گرم می کند

و زندگی مان را

من این صحنه را از بچگی دوست داشته ام؛

زنی که در پاییز

برای مردی در زمستان

شال گردن می بافد …!


و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

______________________

شاید زمستان

فصلِ بهتری برایِ آمدن باشد

بیخود گول ظاهر عاشقانه پاییز را خورده بودیم


دوست داشتن های تو

شبیه خورشید است

گرم می کند وقتی که زمستان دستانم را کرخ کرده

عشق می بخشد

وقتی که در لحظه هایم دلتنگ می شوم

جان می دهد تنم را …

آنهم لحظه ای که فقط نیستی و من هنوز در رویا ب سر می برم

اندیشه ی من به تو گرم است

تو خورشید باش و من

تنهاترین عاشقی که هنوز نمی داند چگونه طلوع کند

______________________

باز هم در هوای تو نفس می کشم …

سرمای زمستان را با گرمای وجودت عوض می کنم …


خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار

خوی من کی خوش شود بی‌روی خوبت ای نگار

بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب

با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار

______________________

زمستان بود و …

برف بود و …

سـرما بود …

زمستانی که جز خاطرات محو تو

دلم گرم هیچ ردپایی‌ نبود …

چه سرد است این زمستان بی رحم

ای خورشیده من

در من طلوع کن

جسم خسته ی مرا که یخ زده است

ازگرمای وجودت آب کن

بیا که این زمستان بی تو

مرا در آغوش مرگ میکشد

______________________

زمستان است

و میل های بافتنی می خواهند نبودنت را ببافند

مشتاقانه

رج به رج

و من چه کودکانه دلخوشم

شال گردنی باشم

تا حواسم گرم آمدنت باشند


‎دی ماه بود

‎شانه های برفی کاج هم خمیده

‎رفتی و بعد از تو همه زندگی کردند!

‎من اما…!

‎قرارمان این زمستان …

‎مدام می گویم :

‎قاتل به محل جرم بر می گردد !

______________________

زمستان بود و

بی تابی

دلم جایی فدایی شد

نفس در سینه خشکش زد

دلم با تو هوایی شد

آمدنت قند را در دل من آب می کند

برف را

در دل زمستان

______________________

جدایی هایتان را گردن پاییز و زمستان بی زبان نیندازید

آنکه بخواهد بیاید و بماند

زمستان را هم فصل آمدن میکند…

بودنت

حتی زمستانی ترین

روزم را بهاروار عاشقانه میکند

من نه اهل بارانم نه باد

نه عاشق زمستان، نه تابستان

من هوایی را دوست دارم که

متبرک باشد به نفسهای تو









ارسال نظر