نیمنگاهی به تتراکرومات
تئاتر تتراکرومات با نویسندگی، تهیه کنندگی و کارگردانی محمد جواد صرامی در نیمۀ اول مرداد ماه به روی صحنه رفت. تتراکرومات با نامی آغاز میکند که مخاطب خود را به دنبال ناآشناهایی میکشاند تا به کشف آن، کشش تماشای صحنه را دو چندان کند.
ارنواز فیروزیان اصفهانی(دکترای ادبیات تطبیقی)-اصفهان امروز: تئاتر تتراکرومات با نویسندگی، تهیه کنندگی و کارگردانی محمد جواد صرامی در نیمۀ اول مرداد ماه به روی صحنه رفت.
تتراکرومات با نامی آغاز میکند که مخاطب خود را به دنبال ناآشناهایی میکشاند تا به کشف آن، کشش تماشای صحنه را دو چندان کند.
تتراکرومات اقتباسی است از مکبثِ شکسپیر؛ نمایشنامهای که سالیان دراز در دیارهای دور و نزدیک روی صحنه آمده و هر کسی از ظن خود بر این نمایشنامه یار شده است. این بار محمد جواد صرامی با دیدی نو به دنیای درون مکبث و کشمکشهای درونی او پرداخت.
مکبث نماد آدمی است؛ مکبث من هستم، تو هستی، همه هستند. هر یک از ما مکبثی هستیم گرفتار آنچه بر صحنه تتراکرومات آمد.
تتراکرومات در یک کلام جدال بین قدرت و عشق، عشق و خیانت، قداست کودکی و ضحاکی بلوغ، زنانگی و مردانگی و .... است. همین ویژگیهای انسانی چارچوبی قابمانند میشوند که با اتحاد و یکی شدن، مکبث را در درون قاب هدایت میکنند و شروع به چرخیدن میکنند و دور تندتر و تندتر میشود. مکبث به درون بایدها و نبایدها تاب میخورد و تاب میخورد و صدای قهقه، آهنگ صحنه میشود. مکبث قادر به شکستن و گریختن نیست و با دنیای جهنمی درونش در جدال است همانند تکتک ما که گریختنی از این چارچوب نداریم.
قهقهه زنانِ اسلحه بهدست در طول نمایش بیان دو چیز است؛ یکی، قدرت اغواگری و فریبی است که مکبث با آن زندگیش را به مخاطره میاندازد که در این نمایش با حرکات قدرتی لِیدی مکبث به آن پیمیبریم و دیگر بازی قدرتِ زنان در مقابل مردان و به سخره گرفتنشان در طول تاریخ. اینجاست که صرامی با طرح شخصیتی که نماد قدرت است، مکبث را دعوت به رقص با مردانگیش و سیراب شدن از آن میکند و رقص آغاز میشود؛ با آهنگی همچون ضربان قلب به مکبث میگوید «کسی که برای قدرت میجنگد اسیر زنان نمیشود. زن قدرت را میزاید و قدرت را میمیراند» و این همان است که مکبث به اغوای زن جاهطلبش دست به کشتن پادشاه زمان خود میزند «من، مکبث، پادشاهم را با نگاه زنانۀ یک زن کشتم و من مردانگی را به دست یک زن سپردم» و جهنمی برای خود میسازد که حتی خواب بر آن حرام میشود و قاتل خواب خود. همذاتپنداری با مکبث و یکی شدن با جهنم درونی او برای تماشگران لمس شدنی است.
لِیدی مکبث نیز پس از قتل در اثر ترس زنانۀ خود دچار وسواس فکری میشود و آن چنانکه که در روایت شکسپر مدام دستان خود را میشوید، در نمایشنامۀ صرامی مشغول واکس زدن بیامان میشود.
بیشتر صحنههای مکبثِ شکسپیر در شب و همراه با صدای جیغ اتفاق میافتد. شب نماد تاریکی است و مکبث در حال هذیان و شنیدن صداهایی از درون، ارواح و حتی اجسام است. او به مانند هر انسانی نیاز به خواب دارد ولی خواب بر او حرام شده است و صرامی از عنصر خواب برای نوشتن و ساخت تئاتر خود به خوبی استفاده کرده است.
پردههای تور، بالشتها و لباسهای استفاده شده در صحنه، عناصر تداعی کننده خواب هستند که بسیار بهدرستی طراحی شدهاند.
از دیگر عناصر صحنه، که صرامی از آن به خوبی بهره برده، رنگ است. رنگ زرد دلالت بر ترس، بیماری و فریبکاری دارد و افراد کوررنگ، توانایی دیدن رنگ زرد را دارند و مکبث با آنکه میگوید«اما من دوازده رنگ میبینم» و متهم به تتراکمات است و نیرویی فرای دیگر انسانها در تشخیص رنگ دارد، تشویق به دیدن تنها رنگ زرد میشود«تو بگو فقط زرد میبینی و برای قدرت زرد شدی، زرد باش و بکُش». رنگ زرد، رنگی است که هنرمندان قرون وسطی آن را نشان مرگ میدانستند.
مکبث از دیدن رنگها در دنیای تاریک بیزار است چون این ویژگی، آرامش او را گرفتهاست. دیدن رنگها وجدان بیدار مکبث است و رنگها مادر، مردم، کودکی، قدرت، منطق، ترس و ... هستند که مکبث در درون خود با تکتکشان در جدال است و قدرت به او امر میکند: «به چشمانت دستور بده؛ از هر چه مردی را از تو بگیرد بیزاری.» و انتقام به او میگوید: «من را در چشمانت پررنگ کن.»
مکبث با آنکه تتراکرومات است، توان دیدن رنگ عشق را ندارد و به دنبال رنگ عشق میگردد تا خود و قلمرو پادشاهیش به آرامش برسند اما صداها از او میخواهند تا مغز عشق را متلاشی کند «برای قدرت گرفتن باید سوزاند بوسههای زنهایی که پیش از عزم به میدان بر لبهای مردانشان میزنند» و تشویق میشود برای یافتن رنگ خون چرا که«رنگ مردم و پادشاه را باکشتن میتوان یافت» به همین خاطر است که قرمز رنگ دیگری است که در صحنه توجه مخاطب را به خود جلب میکند. پلههای قدرت که به تخت پادشاهی منتهی میشود، قرمز است؛ رنگ خون. لباسهای بازیگران ترکیبی از رنگ زرد و قرمز است. همچنین در جدال عشق و خیانت که هر دو با لباسهایی با ترکیب رنگ قرمز طراحی شده صحبت از رنگ عشق است. رنگی که در تمام بدن جریان دارد و باعث تپیدن دلی است که جایگاه عشق است و اگر نباشد مرده و زنده یکی میشوند «چشمی که رنگ عشق را اگر نبیند بهتر است کور شود».
در این میان یکی از بارزترین جدلها آنیما و آنیموس مکبث است؛ بازیگری که نیمی از چهرهاش مردانه و با موی کوتاه و نیمی زنانه با موهای بلند مشکی و لباسی با طراحی ترکیب مرد و زن بر صحنه میآید و به مکبث تلقین میکند «تو برای قدرت زودی» و جالب اینجاست که نامیراست و هرآنچه مکبث به او شلیک میکند دوباره زنده میشود و بازهم تلقین: «تو برای قدرت زودی» و با کودکدرونِ مریض احوال مکبث و منطقش همراه میشوند و با هر شلیک میافتند و بر میخیزند و دوباره تلقین... منطقی که مکبث را به سکوت دعوت میکند و قدرت را در سکوت میبیند به او میآموزد «سکوت یعنی کشتن معصومیت» و سکوت را«رنگینترین کلمۀ آسمان» میشمارد و در پاسخ مکبث جوابش «سسسسسس» است.
در پایان تمامی عناصر از همه و هیچ، جاندار و بیجان ایمان میآورند که مکبث تتراکرومات نیست زیرا که چشمان شگفتانگیز از آنِ آدمهایی است که زیباییها را در رنگ میبینند و هیچگاه عشق را از دل بیرون نمیکنند.
و اما مکداف سپید پوش که آتش بر پیشانی دارد و این گریمِ شایسته، یادآور به آتش کشیده شدن کاخ اوست به دست مکبث. از دیگر ویژگیهای بارز این نمایش انتخاب موزیک است که این نمایش را برای مخاطب دو چندان میکند.
طراحی دکور و لباس بازیگران کمک شایانی بود در پیشبرد و روحبخشی به فرم سورئال نمایشنامه و سادگی لباسها حاکی از حضور بازیگران در خواب و ذهنیت مکبث است.