پورسعید؛ میراث فرهنگی نیم قرن کار
حاج مرتضی پورسعید، یکی از قدیمیترین خیاطهای اصفهان است. او بیش از نیمقرن در این حرفه روزگار گذرانده است. آنچه از تجارب سالیان میگوید، روایتگر دیدگاه پدران و پدربزرگانی است که برای آنها کارکردن یک ارزش بود نه همچون امروزه که پول و ثروت.
شیما خزدوز/اصفهان امروز: «1327 زمانی که نوجوان بودم در محله شاپور روبروی خیابان عباسآباد، جوان دیپلمهای بود که با گاری لبو میفروخت. کاغذ دیپلمش را به دیوار پشت سرش چسبانده بود و فریاد میزد از لبوفروش دیپلمه لبو بخرید. آن زمان خانوادهها خود را موظف میدیدند که سه ماه تعطیلات تابستان فرزندان را برای کسب حرفهای به شاگردی یک استادکار بفرستند. حرفههایی مثل نجاری خیاطی خبازی و غیره. درس خواندن برای خانوادهها مورد اهمیت چندانی نبود. آن سال که تازه سیکل گرفته بودم، برادرم آن لبوفروش را برایم مثال آورد و گفت، ببین آخرعاقبت درس خواندن این میشود یک دیپلمه لبوفروش و من با آنکه علاقه به تحصیل داشتم به توصیه برادر درس را رها کردم. البته فرهنگ آن دوره اینگونه میپسندید. برای شاگردی به خیاطی آمیرزا حسن مؤینی سنایی در کاروانسرای تحدید رفتم، ابتدای خیابان طالقانی جایی که حالا برج جهاننما ساختهشده است.»
حاج مرتضی پورسعید، متولد 1310 نیمقرن است در اصفهان خیاطی میکند. از سال 37 هم تاکنون در پاساژ قدیمی کوچه سرتیپ در محله قدیمی طالقانی کار میکند، خیابانی که از به تن کردن سبک نهچندان دلپذیر ساختوسازهای نو طفره رفته است.
حاج مرتضی در مغازهای ساده و قدیمی بازمانده از دهه 30 اصفهان باانرژی و آرامش الگو میکشد و کوک پشت کوک با بهرهگیری از هنر و تجربه، لباسی خلق میکند که از ظرافت و دقت و زیبایی با تمام استانداردها برابر است. وی میگوید: «نزدیک به 60 سال است کار میکنم از صبح تا غروب در مغازهام هستم، بازنشستگی برای همدورهها وهم صنفهای ما که حتی گاهی 30 سال شاگردی کردند معنایی ندارد.»
«این روزها که کمتر کسی لباس نزد خیاط میبرد و فناوری و خط تولید و گرانی، این حرفه را بیش از گذشته بیرونق کرده، ما همچنان کار میکنیم و سر پا هستیم. نه فکر آلزایمر خاطرمان را مشوش میکند و نه نگرانی از خانهنشینی.»
وی میگوید: «کار برای جوانان زمان ما مقدس بود، چراکه شرافت و هویت و احترام و اعتبار هر شخص به شغل و حرفهاش گرهخورده بود نه به پول و ثروتش. کار فقط کسب درآمد نبود که سرگرمی نوجوانان و کسب تجربه و گسترش و محکم شدن روابط اجتماعی هم بود و مهمتر از همه راهی بود برای آموختن راه و رسم زندگی.»
نوجوانان تمام ساعات بی کاری و اوقات فراغت مشغول یادگیری حرفه بودند. آن دوره پولتوجیبی گرفتن از پدر رسم نبود، بچهها خودشان درآمد داشتند، هرچند ناچیز. حتی اگر قرار بود پولی به بچهها داده شود، خانواده پول را به استادکاری که فرزند نزد او شاگردی میکرد، میداد که از جانب او بهعنوان پاداش و تشویق به کار و فعالیت بیشتر به او داده شود.
شاگردان همه مشاغل بهغیراز اجرت، از مشتریها انعام هم میگرفتند و این خود برای آنها ایجاد انگیزه بود. ساعت کاری هم هشت صبح بود تا هشت ونیم شب.
وی اضافه میکند: «خودم در سن 16 سالگی شاگردی خیاطی را با روزی 18 ریال یا 2 تومان شروع کردم. ابتدا منشی خیاطی مؤینی سنایی در کاروانسرای تحدید شدم، در آنجا هشت کارگر بودیم و وظیفه من حسابوکتاب پولی بود که پادوها بابت خرید آستری و دوک چکاسلواکی و نخ و غیره خرج میکردند.
آن دوره حتی به ساعات کاری بانظم و جدیت توجه میشد. یادم میآید زمانی که بعد از خیاطی مؤینی شاگرد خیاطی میرزا محمود درگاهی که اول خیابان چهارباغ بود، شدم. تماشاخانه اصفهان نمایش سه یار دبستانی را اجرا داشت و من علاقه به دیدن این نمایش داشتم و باید عصرها نیم ساعت زودتر دست از کار میکشیدم که به نمایش برسم، بااینکه از صبح یکسره تا عصر کارکرده بودم استادکارم با این نیم ساعت زودتر رفتن من مخالفت میکرد.»
او میگوید: « بافت فرهنگی مردم قدیم با مذهب هماهنگی بیشتر و عمیقتری داشت اهمیت کار ضمن توجه به کسب رزق و روزی حلال در فکر و عمل مردم ریشه دیرینه داشت، هرگز کالایی مشابه در چند مغازه باقیمتهای متفاوت به فروش نمیرسید. فضای فکری باایمان و لوتیگری و اعتماد در بین کاسبان و بازاریان جاری بود.»
وی اشاره میکند: «اوایل دهه 60 و زمان جنگ برای خرید وسایل خیاطیام با گرانفروشی مغازهداری روبه روشدم، به اداره بازرگانی رفتم و شکایت کردم آن زمان رئیس اداره بازرگانی آقای ادیب بود به من پیشنهاد تشکیل شرکت تعاونی را داد. پیشنهاد را جدی گرفتم و به اداره تعاون رفتم و تعاونی را ثبت کردم به 183 خیاط اصفهان درخواست عضویت و خرید سهم دادم. هر نفر هزار تومان و خودم با ده هزار تومان سهیم شدیم، از اداره منسوجات با گرفتن حواله اجناسی را خریدم و پستوی مغازه را
پر کردم.
اما سال 71 پستوی مغازه دچار آتشسوزی شد و خسارت زیادی دیدم. درپی تشکیل تعاونی بود که مسئولیت ریاست تعاونی اتحادیه خیاطان و نایبرئیس اتاق اصناف را عهدهدار شدم، البته بعدا نماینده بیمه کارفرمایان خیاطان اصفهان هم بودم و در این مدت 340 خیاط را با صدور نامه به بیمه معرفی کردم. خودم هم تا سال 68 بیمه بودم اما بعدازآن به علت مشکلاتی که داشتم نتوانستم بیمه را ادامه دهم و هنوز هم بیمه نیستم.»
حاج مرتضی پورسعید که سالهای نوجوانی و جوانیاش را در محلههای اصیل اصفهان سپری کرده است این روزها از دلشکسته چهارباغ میگوید، از قدمت و اصالتی که با تغییر در بافت تاریخی آن به اعتقاد او با بیحرمتی مواجه شده است.
او میگوید: «چهارباغ اصلی همین مکانهایی بوده که خرابشده، کامسرای تحدید روبه روی شهرداری همینجایی که برج جهاننمای فعلی ست، کاروانسرایی دوطبقه با یک هشتی و حوضی در وسط و تعداد زیادی مغازه با مشاغلی پررونق کسبوکار و شور زندگی که در آن جریان داشت. مغازههای لبنیاتی، مرغ زنده فروشی وبریانی، خیاطی برادران صمیمی و خیاطی آقا تقی شیک، پارچهفروشی اسکندر و خیاطی شرکت (ویدا) و عکاسخانه چهرهنما.یا مغازههای وسط چهارباغ پشت باغ هشتبهشت که حالا با ساختمانی سوتوکور امروزی تغییر شکل داده. چهارباغ از دم دروازه دولت بود تا سر شیخ بهایی ولی به سمت انقلاب هیچ ایابوذهابی نمیشد. مسافربرهای سواری جمعا 30 نفر بودند، 15 نفر به سمت جلفا میرفتند و 15 نفر دیگر سده که بهوسیله مسافربری ایزدی در کامسرا اداره
میشد.»
«هیچچیز از اصالت آن چهارباغ باقی نمانده است.» این را در حالی میگوید که مغازه قدیمی خودش سرکوچه سرتیپ از جانب شهرداری به جهت عریض شدن کوچه دستور تخریب دارد اما او همچنان امیدوارانه پشت چرخخیاطی قدیمیاش از عشق به کارش میگوید.
حاج مرتضی پورسعید، متولد 1310 نیمقرن است در اصفهان خیاطی میکند. از سال 37 هم تاکنون در پاساژ قدیمی کوچه سرتیپ در محله قدیمی طالقانی کار میکند، خیابانی که از به تن کردن سبک نهچندان دلپذیر ساختوسازهای نو طفره رفته است.
حاج مرتضی در مغازهای ساده و قدیمی بازمانده از دهه 30 اصفهان باانرژی و آرامش الگو میکشد و کوک پشت کوک با بهرهگیری از هنر و تجربه، لباسی خلق میکند که از ظرافت و دقت و زیبایی با تمام استانداردها برابر است. وی میگوید: «نزدیک به 60 سال است کار میکنم از صبح تا غروب در مغازهام هستم، بازنشستگی برای همدورهها وهم صنفهای ما که حتی گاهی 30 سال شاگردی کردند معنایی ندارد.»
«این روزها که کمتر کسی لباس نزد خیاط میبرد و فناوری و خط تولید و گرانی، این حرفه را بیش از گذشته بیرونق کرده، ما همچنان کار میکنیم و سر پا هستیم. نه فکر آلزایمر خاطرمان را مشوش میکند و نه نگرانی از خانهنشینی.»
وی میگوید: «کار برای جوانان زمان ما مقدس بود، چراکه شرافت و هویت و احترام و اعتبار هر شخص به شغل و حرفهاش گرهخورده بود نه به پول و ثروتش. کار فقط کسب درآمد نبود که سرگرمی نوجوانان و کسب تجربه و گسترش و محکم شدن روابط اجتماعی هم بود و مهمتر از همه راهی بود برای آموختن راه و رسم زندگی.»
نوجوانان تمام ساعات بی کاری و اوقات فراغت مشغول یادگیری حرفه بودند. آن دوره پولتوجیبی گرفتن از پدر رسم نبود، بچهها خودشان درآمد داشتند، هرچند ناچیز. حتی اگر قرار بود پولی به بچهها داده شود، خانواده پول را به استادکاری که فرزند نزد او شاگردی میکرد، میداد که از جانب او بهعنوان پاداش و تشویق به کار و فعالیت بیشتر به او داده شود.
شاگردان همه مشاغل بهغیراز اجرت، از مشتریها انعام هم میگرفتند و این خود برای آنها ایجاد انگیزه بود. ساعت کاری هم هشت صبح بود تا هشت ونیم شب.
وی اضافه میکند: «خودم در سن 16 سالگی شاگردی خیاطی را با روزی 18 ریال یا 2 تومان شروع کردم. ابتدا منشی خیاطی مؤینی سنایی در کاروانسرای تحدید شدم، در آنجا هشت کارگر بودیم و وظیفه من حسابوکتاب پولی بود که پادوها بابت خرید آستری و دوک چکاسلواکی و نخ و غیره خرج میکردند.
آن دوره حتی به ساعات کاری بانظم و جدیت توجه میشد. یادم میآید زمانی که بعد از خیاطی مؤینی شاگرد خیاطی میرزا محمود درگاهی که اول خیابان چهارباغ بود، شدم. تماشاخانه اصفهان نمایش سه یار دبستانی را اجرا داشت و من علاقه به دیدن این نمایش داشتم و باید عصرها نیم ساعت زودتر دست از کار میکشیدم که به نمایش برسم، بااینکه از صبح یکسره تا عصر کارکرده بودم استادکارم با این نیم ساعت زودتر رفتن من مخالفت میکرد.»
او میگوید: « بافت فرهنگی مردم قدیم با مذهب هماهنگی بیشتر و عمیقتری داشت اهمیت کار ضمن توجه به کسب رزق و روزی حلال در فکر و عمل مردم ریشه دیرینه داشت، هرگز کالایی مشابه در چند مغازه باقیمتهای متفاوت به فروش نمیرسید. فضای فکری باایمان و لوتیگری و اعتماد در بین کاسبان و بازاریان جاری بود.»
وی اشاره میکند: «اوایل دهه 60 و زمان جنگ برای خرید وسایل خیاطیام با گرانفروشی مغازهداری روبه روشدم، به اداره بازرگانی رفتم و شکایت کردم آن زمان رئیس اداره بازرگانی آقای ادیب بود به من پیشنهاد تشکیل شرکت تعاونی را داد. پیشنهاد را جدی گرفتم و به اداره تعاون رفتم و تعاونی را ثبت کردم به 183 خیاط اصفهان درخواست عضویت و خرید سهم دادم. هر نفر هزار تومان و خودم با ده هزار تومان سهیم شدیم، از اداره منسوجات با گرفتن حواله اجناسی را خریدم و پستوی مغازه را
پر کردم.
اما سال 71 پستوی مغازه دچار آتشسوزی شد و خسارت زیادی دیدم. درپی تشکیل تعاونی بود که مسئولیت ریاست تعاونی اتحادیه خیاطان و نایبرئیس اتاق اصناف را عهدهدار شدم، البته بعدا نماینده بیمه کارفرمایان خیاطان اصفهان هم بودم و در این مدت 340 خیاط را با صدور نامه به بیمه معرفی کردم. خودم هم تا سال 68 بیمه بودم اما بعدازآن به علت مشکلاتی که داشتم نتوانستم بیمه را ادامه دهم و هنوز هم بیمه نیستم.»
حاج مرتضی پورسعید که سالهای نوجوانی و جوانیاش را در محلههای اصیل اصفهان سپری کرده است این روزها از دلشکسته چهارباغ میگوید، از قدمت و اصالتی که با تغییر در بافت تاریخی آن به اعتقاد او با بیحرمتی مواجه شده است.
او میگوید: «چهارباغ اصلی همین مکانهایی بوده که خرابشده، کامسرای تحدید روبه روی شهرداری همینجایی که برج جهاننمای فعلی ست، کاروانسرایی دوطبقه با یک هشتی و حوضی در وسط و تعداد زیادی مغازه با مشاغلی پررونق کسبوکار و شور زندگی که در آن جریان داشت. مغازههای لبنیاتی، مرغ زنده فروشی وبریانی، خیاطی برادران صمیمی و خیاطی آقا تقی شیک، پارچهفروشی اسکندر و خیاطی شرکت (ویدا) و عکاسخانه چهرهنما.یا مغازههای وسط چهارباغ پشت باغ هشتبهشت که حالا با ساختمانی سوتوکور امروزی تغییر شکل داده. چهارباغ از دم دروازه دولت بود تا سر شیخ بهایی ولی به سمت انقلاب هیچ ایابوذهابی نمیشد. مسافربرهای سواری جمعا 30 نفر بودند، 15 نفر به سمت جلفا میرفتند و 15 نفر دیگر سده که بهوسیله مسافربری ایزدی در کامسرا اداره
میشد.»
«هیچچیز از اصالت آن چهارباغ باقی نمانده است.» این را در حالی میگوید که مغازه قدیمی خودش سرکوچه سرتیپ از جانب شهرداری به جهت عریض شدن کوچه دستور تخریب دارد اما او همچنان امیدوارانه پشت چرخخیاطی قدیمیاش از عشق به کارش میگوید.