
از «دختر لر» تا فردای سینما؛ روایت یک قرن با پرده نقرهای
سینما در ایران، تنها مجموعهای از فیلمها و قابها نیست؛ خاطرهای مشترک است که نسلها را به هم پیوند داده. هر بار که چراغها خاموش میشود و پرده روشن، انگار بخشی از زندگیمان دوباره جان میگیرد؛ گاه با لبخند، گاه با بغض، و گاه با امید.

اصفهان امروز_شهرزاد فلاح: سینما در ایران، تنها مجموعهای از فیلمها و قابها نیست؛ خاطرهای مشترک است که نسلها را به هم پیوند داده. هر بار که چراغها خاموش میشود و پرده روشن، انگار بخشی از زندگیمان دوباره جان میگیرد؛ گاه با لبخند، گاه با بغض، و گاه با امید.
نخستینبار در سال ۱۳۱۲، صدای بازیگران «دختر لر» در سالن تاریک سینما پیچید. مردم ایران برای اولینبار نه فقط تصویر که صدا و زبان را روی پرده شنیدند. عبدالحسین سپنتا با همان فیلم ساده، نه فقط قصهای عاشقانه که رؤیای تازهای را به جامعه هدیه داد؛ رؤیای دیدن خویشتن در جهانی روشنتر از زندگی روزمره.
دههها گذشت. سینما مثل کودکی نوپا زمین خورد، بلند شد و دوباره دوید. در دهههای ۳۰ و ۴۰، سالنها پر شدند از فیلمهای رنگارنگی که بیشتر برای خنداندن و سرگرمکردن ساخته میشدند. اما پشتصحنه، گروهی از فیلمسازان جوان در جستوجوی زبانی تازه بودند. با «گاو» مهرجویی و «آرامش در حضور دیگران» تقوایی، سینمای ایران برای نخستینبار به عمق زندگی اجتماعی سرک کشید؛ و به ما نشان داد سینما فقط سرگرمی نیست، آینهای است در برابر جامعه.
پس از انقلاب، سینما معنای دیگری گرفت. دهه شصت با تصویرهای جنگ و قهرمانان گمنامش، پردهها را پر کرد. فیلمهایی چون «دیدهبان» و «مهاجر» نه فقط جنگ که رنج و انسانیت در دل آن را بازگو کردند. دهه هفتاد اما نسیم دیگری وزید؛ نسیم شاعرانه عباس کیارستمی که با «طعم گیلاس» به جهان نشان داد چگونه میتوان از دل سکوت و سادگی، فلسفهای جهانی آفرید.
نام ایران بارها در جشنوارههای جهانی درخشید. از نخل طلای کن برای کیارستمی تا خرس طلای برلین برای پناهی و اسکارهای فرهادی. هر بار که نام سینمای ایران روی صحنهای جهانی طنین انداخت، انگار بخشی از هویت جمعی ما به رسمیت شناخته شد. «جدایی نادر از سیمین» نه فقط قصه یک خانواده که روایتی از شکافها و پیچیدگیهای جامعه بود؛ قصهای که هم مخاطب ایرانی را به فکر فروبرد و هم تماشاگر جهانی را شگفتزده کرد.
امروز سینمای ایران همچون باغی پر شاخه است؛ از درامهای اجتماعی مثل «ابد و یک روز» سعید روستایی تا آثار شاعرانه مجید مجیدی، از سینمای تجربی کارگردانان جوان تا کمدیهایی که سالنها را پر میکنند. این تنوع، نشانی از بلوغ است؛ بلوغی که سینما را از یک جریان محدود به پدیدهای ملی و جهانی تبدیل کرده.
۲۱ شهریور، روز ملی سینما، تنها یک مناسبت تقویمی نیست. فرصتی است برای یادآوری اینکه سینما بخشی از حافظه فرهنگی ماست. از سالنهای کوچک دهه سی تا پردههای بزرگ امروزی، از نگاه معصومانه کودکانی در فیلمهای کیارستمی تا خشم و فریاد شخصیتهای اجتماعی روستایی، همهوهمه در تاروپود این حافظه تنیده شدهاند.
سینما بیش از هر چیز، داستان ماست. داستانی که گاهی در قاب سیاهوسفید «دختر لر» آغاز میشود، گاهی در رنگهای پرحرارت «قیصر» ادامه مییابد، و گاهی با سکوتهای طولانی «خانه دوست کجاست؟» ما را به اندیشیدن وامیدارد و امروز، با کارگردانان جوانی که جهان را با دوربینهای کوچک اما نگاههای بزرگ خود روایت میکنند، این داستان همچنان ادامه دارد.
سینما یادآوری میکند که هر جامعهای، حتی در سختترین روزها، نیاز دارد خودش را ببیند، به خودش بخندد، بر خودش بگرید، و دوباره امید ببندد. سینمای ایران، با همه دشواریها، همین کار را کرده است؛ و چهبسا راز ماندگاریاش نیز همین باشد.