کتابها و دیدارهایی که تازه میشوند
چند شب پیش خواب دیدم که به دنبال کتابی میگردم. تمام کتابفروشیهای شهر را زیرورو کردم و کتاب را گیر نیاوردم. به دوستان پایتختنشین سپردم و آنها هم کتابی با این نام گیرشان نیامد. اسم کتاب و نویسندهاش هم در خاطرم نمانده.
چند شب پیش خواب دیدم که به دنبال کتابی میگردم. تمام کتابفروشیهای شهر را زیرورو کردم و کتاب را گیر نیاوردم. به دوستان پایتختنشین سپردم و آنها هم کتابی با این نام گیرشان نیامد. اسم کتاب و نویسندهاش هم در خاطرم نمانده.
ذهنم درگیر این خواب است که دوستم زنگ میزند و از خوابهای عجیبوغریبی که هر شب میبیند حرف میزند. تصویر خوابهای زیادش از صبح تا آخر شب تکهتکه در ذهنش تداعی میشوند و عصبیاش میکنند. میگویم که شاید بد نباشد پیش روانکاو برود و با او مشورت کند. بعد از خواب خودم میگویم.
یاد دوست کتابفروشی میافتم که همیشه برای خبر گرفتن از پرفروشها و تازههای نشر، اولازهمه به او زنگ میزدم. چند وقت پیش گفت که اوضاع بازار کتاب بسیار بد است، مشتری بهشدت کم شده و به فکر تعطیلی کتابفروشیاش است. هفته پیش که از مقابل کتابفروشیاش رد شدم بسته بود؛ اما قفسهها و کتابها سر جایشان بودند. کمی دلگرم شدم که شاید قصد تعطیلی نداشته باشد. شمارهاش را میگیرم و از اوضاع میپرسم و او میگوید که همچنان کج دار و مریز به کارش ادامه میدهد. دیگر از پرفروشها و تازههای نشر نمیپرسم. جوابش را میدانم: زمانی میشود از پرفروشها حرف زد که مشتری زیاد باشد و کتابهایی با تعداد زیاد به فروش برود نه حالا که مشتریهای سابق هم کم شدهاند!
دوستی قدیمی که سالهاست از او خبری ندارم زنگ میزند و بعد از کلی حرفزدن و یاد گذشتهها کردن میگوید که دنبال کتابی میگردد و گیرش نمیآید. میپرسد که از دوست و آشنا پرسوجو کنم و ببینم که کسی آن را دارد؟ خواب چند شب پیش در ذهنم تداعی میشود و برایش تعریف میکنم. میگوید شاید تعبیرش همین شرایطی باشد که برای او پیشآمده و دنبال کتاب کمیابی میگردد. تماس که قطع میشود به شگفتانگیزی دنیای خواب فکر میکنم و به دوست کتابخوانی زنگ میزنم و سراغ کتاب کمیاب را میگیرم. کتاب را دارد و قرار میشود که بعد از مدتها به دیدارش بروم و کتاب را از او بگیرم. با خود میگویم که این هم از خوبیهای دنیای کتاب است که در کنار آموختنیهای زیاد و متنوعش زمینهساز دیدار دوستان قدیمی میشود.