حسین خامین؛ دلسوز جغرافیای انسانی اصفهان
حسین خامین از کودکی علاقمند به موسیقی و هنر بوده و در 16 سالگی برای همکاری در چاپ شاهنامه بایسنقر توسط بنیاد پهلوی راهی تهران شد و هرچند عشق رفتن به اتریش و تحصیل در موسیقی را داشت در کار چاپ ماندگار شد. او که تجربه ده سال مدیریت در ایران چاپ موسسه اطلاعات را داراست تا سال 71 در کار چاپ فعالیت کرد. خامین، عاشق اصفهان است اما میگوید که دلش برای جغرافیای انسانی اصفهان میسوزد. او زیاد به اصفهان میآید و با همکلاسیهای دبستان و دبیرستان دور هم جمع میشوند و از خاطرات خوش آن سالها و وضعیت امروز گپ میزنند.
لیلا شهبازیان/اصفهان امروز: از هفت، هشتسالگی، دستگاههای موسیقی را میشناخت. پدر دستگاهها را از راه زبان و سوتزدن به او یاد داده بود و شیفته موسیقیدانان کلاسیک ایرانی بود. در نوجوانی ویولنی تهیه کرد و همیشه سودای رفتن به اتریش و تحصیل در موسیقی را داشت. حسین خامین، دانشآموز دبیرستان هراتی بود و بعدازظهرها به چهارباغ میرفت و نزد اصغر شمس که فارغالتحصیل نقاشی از هنرستان هنرهای زیبا بود هنر مینیاتور بر روی مینا کار میکرد.
یکروز که گرم کشیدن مینیاتور بر ورق مینا بود مردی آلمانی به همراه مرد مسن ایرانی به مغازهشان آمد. آنها کارش را دیدند و از او دعوت کردند که به هتل عالیقاپو برود. او در لابی هتل چند جوان همسن و سال خودش را دید. مرد آلمانی که پایش به خاطر گلولهای که در جنگ جهانی دوم خورده بود میلنگید، آقای سیلک نام داشت و مرد ایرانی هم ابراهیم هاشمی از گراورسازهای قدیمی و داماد علی علمی، از قدیمیترین انتشاراتیها بود که کتابهای درسی دهه 30 و حتی دهه 20 را به طریقه چاپ ملخی چاپ میکرد. سیلک، یک صفحه خط لاتین را جلوی آن چند جوان گذاشت و از آنها خواست که ازآنچه نشانشان میدهد نقاشی کنند. بعد از دیدن نقاشیها از او و جوان دیگری که تیمور لاهوتی نام داشت و نقاش بود خواست که به تهران بیایند و در چاپ شاهنامه بایسنقر که کتابخانه شاهنشاهی قصد چاپ آن را در چاپخانه افست داشت و دو سال طول میکشید، همکاری کنند. اینگونه بود که حسین 16 ساله با آمال و آرزوهایش راهی تهران شد.
زیاد به اصفهان میآیم. بیشتر عمرم را در تهران بودهام اما در تهران احساس مالکیت ندارم، ولی اینجا فکر میکنم که دو دانگ از پل خواجو به نام من است. هیچوقت هم سعی نکردهام که لهجهام را از دست بدهم. شهرهای مختلف دنیا را دیدهام و هیچ کجا فضای باز اصفهان را ندارد.
او میگوید: «من که سودای رفتن به اتریش در سرم بود با خودم فکر کردم که رفتن به تهران پله بدی نیست، دو سال کار میکنم و حقوقام را که آن موقع در سال 37، 300 تومان در ماه بهاضافه مکان اسکان بود پسانداز میکنم برای رفتن به اتریش. به گمانم نخستین چاپخانه افست در ایران بود که به بنیاد خیریه پهلوی تعلق داشت. این بنیاد، حدود 10 تا 12 ماشین چاپ افست جدید وارد کرده بود و چاپ شاهنامه بایسنقر هم قرار بود در آنجا انجام شود. یک ماشین چاپ افست را هم چاپخانه بانک ملی وارد کرده بود اما نتوانسته بودند با آن کار کنند. با همان ماشین قدیمی کار میکردند و هر وقت پیچی کم میآوردند میرفتند از آن ماشین جدید باز میکردند و میبستند! این چاپخانه تازه تأسیس متعلق به چند نفر بود که یکی از آنها سید حسن تقیزاده، سیاستمدار مشروطه بود.»
خامین در کنار کار در چاپخانه، موسیقی را نیز ادامه داد. «شبها میرفتم کلاس موسیقی استاد علی تجویدی، اما الگویم استاد مهدی خالدی بود. میرفتم تا از تجویدی ساز یاد بگیرم اما سبک و سیاقم را از خالدی میگرفتم. در این دو سال با هنرمندان و موسیقیدانان مختلفی آشنا شدم؛ مجید وفادار، غلامحسین بنان، رهی معیری، مهدی خالقی، بیژن ترقی، دلکش، پروانه و ... بعد از دو سال به ما دو نفر گفتند که شما را در چاپخانه استخدام میکنیم. من هنرستان آزاد موسیقی میرفتم، با خودم گفتم که اینجا را که تمام کنم به هنرستان عالی موسیقی میروم و بعد برای رهبری و اركستراسیون به اتریش میروم.»
خامین جوان تا سال 47 با چاپخانه افست همکاری کرد تا اینکه از طرف دکتر امین ارجمند که مدیر روزنامه اطلاعات بود دعوت به همکاری در چاپخانه این روزنامه که ایران چاپ نام داشت، شد. سناتور عباس مسعودی، صاحب موسسه اطلاعات بود. «روزنامه اطلاعات همان روتاتیو را داشت و عکسهای سیاهوسفید معمولی چاپ میکرد. یک ماشین غولپیکر هیلیوگراور آوردند که تا آن زمان در ایران نداشتیم، اما در خارج چیز جدیدی نبود. وقتی به چاپخانه اطلاعات رفتم چهار آلمانی آنجا کار میکردند. یک هفته که از کارم گذشت تعهد کردم که طوری کار کنم که هر شش ماه یکی از این آلمانیها که برای چهار سال با چاپخانه قرارداد بسته بودند ازآنجا بروند و بعد از دو سال دیگر آنها نباشند و این اتفاق افتاد. در چاپخانه افست نزدیک هزار تومان آن موقع حقوق میگرفتم اما در چاپخانه اطلاعات سال 52، قبل از اینکه خودم چاپخانه بزنم به من ماهی سه هزار تومان حقوق میدادند، هزار تومان اضافهکار میگرفتم، هزار تومان حق فنی و یکدرصدی هم از آگهیها.»
با فضایی که برای موسیقی ایجادشده بود و مردم خوانندگان و نوازندگان کابارهای مثل سوسن و آغاسی را بیشتر از کسانی مثل مرتضی حنانه، شاهین فرهت و فریدون ناصریان که تحصیلات آکادمیک موسیقی در ایتالیا داشتند و زحمت زیادی کشیده بودند را میشناختند باعث سرخوردگی خامین از رفتن به اتریش و تحصیل در موسیقی شد تا او در روزنامه اطلاعات و کار چاپ ماندگار شود.
خامین هرچند چاپ روزنامه را با دشواریهایی همراه میدانست اما میگوید که مردم به خواندن روزنامه علاقمند بودند. «روزنامه اطلاعات، عصر چاپ میشد و شب هواپیما نبود تا روزنامه را زودتر به دست مردم شهرستان برسانند. با اتوبوس در جاده خاکی 12 ساعت طول میکشید تا روزنامه به شهرستان برسد و روزنامههای عصر، صبح فردا دست مردم بود. روزنامه کیهان بیشتر از اطلاعات فروش میرفت چون چپیها و روشنفکرها که مد آن زمان بود بیشتر آن را میخواندند. ما آن زمان در روزنامه اطلاعات چند مجله هفتگی داشتیم؛ اطلاعات هفتگی با مسئولیت ارونقی کرمانی، مجله بانوان زیر نظر پری اباسطحی و مجله جوانان که رحیم اعتمادی آن را اداره میکرد.
پاورقی هم طرفداران زیادی داشت، اصلاً خیلیها به خاطر پاورقیها روزنامه را میخریدند. بعضی هم علاقمند به سیاست بودند اما روزنامه جنبه تجاری و آگهی مثل حالا نداشت. اگر خبر مهمی هم اتفاق میافتاد وسط همان روز یک چاپ فوقالعاده میزدند. مجلات هفتگی ما مثل اطلاعات هفتگی، گاهی تیراژش در هفته از تیراژ یک روز روزنامه بیشتر میشد. ایران چاپ، گراورسازی، حروفچینی، صحافی و قسمت چاپ مجموعه اطلاعات بیش از هفتاد نفر کارگر داشت و حدود 50، 60 نفر هم در تحریریه بودند.»
احمد احرار و حسینقلی مستعان ازجمله طنزنویسان و رحیم اعتمادی، ابوالقاسم پاینده و اروانقی کرمانی از پاورقی نویسان روزنامه اطلاعات بودند که خامین به آنها اشاره میکند. او به خاطر میآورد که میرفتند از ذبیح ا... منصوری، صفحه به صفحه ترجمههایش را برای چاپ در روزنامه میگرفتند؛ گاهی اوقات روی پاکتهای مقوایی سیگار هما مینوشت که آن را هم میگرفتند و میآوردند برای حروفچینی.
خامین، سال 53 از چاپخانه ایران چاپ بیرون میآید و با شریک دیگری چاپخانه اورژینال گرافیک را تأسیس میکند و تا سال 71 در کار چاپ فعالیت میکند. حالا او همچنان ساز میزند و به موسیقی گوش میدهد، زیاد به اصفهان میآید و با همکلاسیهای دبستان و دبیرستانش دورهم جمع میشوند و از خاطرات خوش دیروز و اوضاع امروز گپ میزنند. او که عاشق اصفهان است میگوید: «زیاد به اصفهان میآیم. بیشتر عمرم را در تهران بودهام اما در تهران احساس مالکیت ندارم، ولی اینجا فکر میکنم که دو دانگ از پل خواجو به نام من است. هیچوقت هم سعی نکردهام که لهجهام را از دست بدهم. شهرهای مختلف دنیا را دیدهام و هیچ کجا فضای باز اصفهان را ندارد. شهر اصفهان را خیلی دوست دارم اما دلم برای جغرافیای انسانی آن میسوزد. وقتی من از اصفهان رفتم، 300 هزار جمعیت داشت و این جمعیت یا فوت کردند یا خانهنشین شدهاند یا به خارجرفتهاند. اصفهان امروز، شیکتر است اما آن آرامش خاطر را ندارد. معماری خانهها خیلی تغییر کرده است. در بچگی ما، بین محلات مزرعه بود و مثلاً احمدآباد و شکرشکن را مزارع از هم جدا میکرد، بیدآباد از دروازه دولت را هم مزارع جدا میکرد. اصفهان کوچک بود؛ جنوب شرق اصفهان، پل خواجو بود، جنوب غربی آن پل شیری، شمال غربی آن دروازه تهران و شمال شرقیاش هم طوقچی.»
او گلهمند است از این روزگار و مردمش که همهچیز در آن ریشه تجاری و مافیایی پیداکرده، حتی هنر! «انگار همهچیز وارونه شده و هر چیزی که ضد ارزش بود حالا ارزش شده؛ موسیقی، کتاب و نُوول(داستان کوتاه) هم همین بلا سرش آمده. حتی ازدواجها هم ریشه تجاری پیداکرده است. قبلاً اینجور نبود. خیلیها دیگر فقط منافع خود و خانوادهشان را میبینند و از در آپارتمان خودشان دیگر این پلهها و پاگرد برایشان مهم نیست. در مردم ایران آن سالها شاید از 10 هزار نفر یکی تصمیم میگرفت که ثروتمند شود. هرکس زندگیِ روز خودش را میگذراند و شب راحت میخوابید. اینگونه نبود که نگران چک فردا صبح باشی. یک فقر مشترک وجود داشت، اما آرامش بود. 50 تا کارت مختلف هم نداشتیم. حالا همهچیز شکل سرعت و تهاجمی پیداکرده. همه، مثل جوجهماشینی شدهاند، همه پیتزا میخورند، همه 206 سوار میشوند، همه موبایل دارند و همه یک آهنگ گوش میدهند و همدیگر را هم درک نمیکنند. من با پدرم یک نسل فاصله داشتم اما با پسرم پنج نسل فاصله دارم. آن موقع سرعت تغییرات بهاندازه یک نسل بود.»