ساواک را دور زدیم
علی شاهزیدی: نهتنها خانواده شهید نباتی را از شهادت پسرشان مطلع کردیم بلکه ساواک را هم دور زدیم و نقشههای او را نقش بر آب کردیم
اولین جرقههای حکومتنظامی در سال 1357 در روز پنجم ماه مبارک رمضان در خانه آیتالله خادمی زده شد. اتفاقاتی که پیروزی انقلاب را در پی داشت. علی شاهزیدی، مبارز درراه حق و حاضر در محل تحصن، خاطرهای به یاد میآورد؛ «10 شبی میشد که در خانه آیتالله خادمی تحصن داشتیم. یکشب قبل از آخرین شبی که قرار بود محل تحصن را خالی کنیم، تظاهراتی رخ داد. آقای ناجی که در آن زمان مسئول حکومتنظامی اصفهان بود، تصمیم بر پایان دادن به این قائله داشت، به همین خاطر دستور داد برای فروپاشی جمعیت به تظاهرکنندگان حمله کنند.» داستان از جایی شروع میشود که جان یکی از مبارزان به خطر میافتد. «درحالیکه ما همراه با بسیاری از دوستانمان بالای پشتبام خانه آیتالله خادمی بودیم، یکی از دوستانمان به نام رسول نباتی معروف به نم نبات، در اثر برخورد تیر به ران پایش شهید شد. همراه با بعضی از دوستان ازجمله آقای خباز، آقای نباتی رو بر دوش کشیدیم و از پشتبام پایین آوردیم و با ماشین پیکاپ به چند بیمارستان بردیم تا تیر را با عمل جراحی از پای او درآورند.» شاهزیدی تصریح میکند: اوضاع بهقدری سخت بود که هیچکدام از بیمارستانها، بیمار نمیپذیرفتند؛ یا به علت وحشت از اوضاع یا به دلیل اینکه شاید به آنها دستوری مبنی بر نپذیرفتن بیمار داده بودند؛ تا اینکه سرانجام بیمارستان عسکریه بستری او را به عهده گرفت؛ اما آن موقع دیر بود؛ چراکه بهاندازهای از بدن نم نبات خون رفته بود که به شهادت رسیده بود. وی ادامه میدهد: نیمههای شب بود، درحالیکه نمیدانستیم چهکاری برای بهبود اوضاع انجام دهیم تصمیم گرفتیم آقای دکتر نصر را برای رسیدگی به اوضاع به خانه خود در خیابان مهرگان، بیاوریم. شاهزیدی از آن شب جان سپردگی میگوید: ازآنجاییکه شهید را نمیشناختیم، شبانه او را به زیرزمین بردیم؛ میخواستیم کسی متوجه این موضوع نشود اما بعدازاینکه به خواب رفتم مادرم من را از خواب بیدار کرد و گویا متوجه موضوع شده بود پرسید «چه خبر است؟» در جواب به او گفتم: «خبری نیست.» مادرم خواب شهید را دیده بود بهطوریکه مادرم را متوجه حضور پیکرش در زیرزمین کرده بود. شب سپری شد؛ صبح متوجه شدیم خانواده شهید در خیابان ابنسینا اصفهان سکونت دارند؛ در پی همین موضوع پس از آگاه کردن آنان، او را به خانه پدریاش رساندیم؛ پیکرش را از خانه پدری به سمت بازارهای ابنسینا تشییع کردیم، چون میدانستیم اجازه تشییع پیکر در بازار را نداریم یعنی ممکن بود ساواک جنازهها را از صاحبانش بگیرد، دو تابوت درست کردیم؛ داخل یکی سنگ ریخته و داخل دیگری هم پیکر آن شهید را قراردادیم. علت سنگ ریختن در تابوت را از زبان علی شاهزیدی میشنویم: سنگ ریختن داخل تابوتها به این علت بود که ساواک میخواست جنازهها را به خانوادهاش تحویل ندهد و در صورت تحویل، از آن خانواده پول هنگفتی دریافت کند، مزید بر این علت، ممکن بود جنازه را جایی دفن کنند که خانواده او از آن، اطلاع نداشته باشد. وی بیان میکند: تابوتی که پیکر شهید نباتی داخل آن بود را به تخت فولاد بردند و در تکیه گلزار او را به خاک سپردند. همزمان با این رویداد، ساواک قصد داشت تابوتی که داخلش سنگ بود را بهعنوان جنازه بگیرد که ما با این کار ساواک را دور زدیم. در پایان شاهزیدی اشاره میکند: در طی همین جریانات مدتی مجبور شدیم به روستاهای اطراف، باغات و... پناه ببریم تا زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد و پایداری جوانان ایران بر همگان مشخص شد.