جای خالی ناخدا

اولین‌‌بار با ناصر تقوایی در ١٦، ١٧سالگی آشنا شدم. تابستان‌ها به اتفاق پدر، مادر و برادرانم مشهد می‌رفتیم و با اقوام پدری دیدار تازه می‌کردیم. خودم در این ١٥، ٢٠ روز اقامتمان، پای ثابت «خیابان ارگ» بودم و همراه پدر و عموی کوچکم با پسرعمه‌هایم اغلب فیلم‌های نمایش‌داده‌شده در سینماهای این منطقه را می‌دیدیم.

شرق : اولین‌‌بار با ناصر تقوایی در ١٦، ١٧سالگی آشنا شدم. تابستان‌ها به اتفاق پدر، مادر و برادرانم مشهد می‌رفتیم و با اقوام پدری دیدار تازه می‌کردیم. خودم در این ١٥، ٢٠ روز اقامتمان، پای ثابت «خیابان ارگ» بودم و همراه پدر و عموی کوچکم با پسرعمه‌هایم اغلب فیلم‌های نمایش‌داده‌شده در سینماهای این منطقه را می‌دیدیم. خیابان ارگ شباهت زیادی به «لاله‌زار» تهران داشت و بیشتر سینماهای مشهد در این محدوده مستقر بودند. یادم می‌آید در آن سال، شوهر دخترعمه‌ام که درجه‌دار نیروی هوایی بود، خبر داد یک فیلم ایرانی را که داستان زندگی یک سرهنگ بازنشسته است و مدتی توقیف بوده در یکی از سینماهای نزدیک خیابان ارگ نشان می‌دهند و احتمال دارد که زود از پرده برداشته شود. همان شب به اتفاق او (آقای امیراصلانی) و پدرم رفتیم این فیلم را با نام «آرامش در حضور دیگران» دیدیم. سالن نمایش زیاد شلوغ نبود و پدرم و آقای امیراصلانی حسابی تو بحر فیلم رفته بودند. فضا و حال‌وهوای «آرامش در حضور دیگران» با دیگر فیلم‌های ایرانی آن سال‌ها تفاوت زیادی داشت. خودم در آن سن‌وسال از سکانس عبور سرهنگ بازنشسته از مقابل نرده‌های دانشکده افسری در خیابان سپهر و تابش نور آفتاب از لای نرده‌ها همراه با برپایی مراسم صبحگاهی در محوطه داخلی آنجا و سکانس آخر فیلم که زن سرهنگ دستانش را از شیر دستشویی یکی از اتاق‌های آسایشگاه روانی پر از آب می‌کند و به سمت سرهنگ که با حالتی بی‌رمق و به‌هم‌ریخته روی تخت دراز کشیده می‌رود و به او آب می‌دهد، خیلی خوشم آمد. از همان موقع، شیوه شخصیت‌پردازی ناصر تقوایی به دلم نشست. بعد از آن، «صادق کُرده» و «نفرین» را در سینما کاپری (بهمن فعلی در میدان انقلاب) و «رهایی» را در فستیوال کودکان و نوجوانان در سینما پلازا دیدم. رفته‌رفته فهمیدم که چقدر برای این فیلم‌ساز لوکیشن و محیطی که در آن حادثه و تراژدی و تقابل آدم‌ها رقم می‌خورد، اهمیت دارد. با این ذهنیت که تقوایی عکاسی را خوب بلد است، نقدها و نوشته‌های سینمایی آن سال‌ها درباره فیلم‌های او را می‌خواندم، ولی به‌ندرت به این موضوع اشاره می‌شد. در زمان نمایش فیلم «رهایی» همراه با موسیقی اسفندیار منفردزاده به وجد آمدم و با ورود به خلوت و تنهایی نوجوان فیلم، مفهوم «اسارت» را حس کردم. وقتی «دایی‌جان ناپلئون» از تلویزیون به نمایش درآمد، با شکلی نوین از سنت سریال‌سازی خودمان که در آن طنز و هجو به‌خوبی جاافتاده و با اتکا به یک کستینگ کاملا حرفه‌ای به کمال می‌رسد، روبه‌رو شدم. در این میان، با دیدن یک مستند بی‌نظیر از تقوایی به نام «اربعین»، حسابی سر ذوق آمدم. این نوع مواجهه درخشان بصری با یک منطقه جنوبی و دستیابی به فرم و ریتم و ضرباهنگ دلخواه از خود آن محیط (تکیه دشستانی‌ها در بوشهر)، در سینمای مستند ما یک استثناست؛ اما تقوایی آسِ خود را در این دوران با «ناخدا خورشید» رو می‌کند و یک تجربه‌ گران‌قدر و ماندگار و تکرارنشدنی در سینمای داستانی ما به ثبت می‌رساند. بدون اغراق باید بگویم که این فیلم یک کلاس درس سینمایی از نظر شیوه روایت‌پردازی، اقتباس ادبی، ایجاز در دیالوگ‌نویسی، شخصیت‌پردازی و ارائه تصویری نافذ از قهرمان، فضاسازی، میزانس و قاب‌بندی، بازیگری و موقعیت‌های درخشان نمایشی است. هربار که «ناخدا خورشید» را می‌بینم، داغ دلم تازه می‌شود که چرا این فیلم‌ساز خوش‌قریحه سال‌هاست که دیگر فیلم نمی‌سازد؟ تقوایی در فیلم مهجورمانده بعدی‌اش «ای ایران» نیز توانایی‌های انکارناپذیرش را در کار با دستمایه‌ای آمیخته با طنز و هجو و مفاهیم سیاسی و ملی نشان می‌دهد و ما در یک دوره تاریخی معاصر با شکل‌ دیگری از آسیب‌شناسی روحیه و تبار ایرانی که در «دایی‌جان ناپلئون» شاهدش بودیم، ‌روبه‌رو می‌شویم، متأسفانه این دو فیلم اخیر،‌ از چشمِ داوران جشنواره فیلم فجر دور می‌ماند و ارزش‌های واقعی‌شان کشف نمی‌شود. «کاغذ بی‌خط»، آخرین فیلم بلند به نمایش عمومی درآمده تقوایی است. او در اینجا ضمن ادای دین به تاریخ سینما، نگاهی کنایه‌آمیز و تأویل‌پذیر به جامعه‌ای دارد که نشانه‌ها و ابزار مدرنیته را در یک سیکل معیوب و همراه با چهره‌ای هولناک از «استبداد» طی می‌کند. تلاش‌های بعدی ناصر تقوایی در به‌سرانجام‌رساندن پروژه‌های «رومی و زنگی» و «چای تلخ» عقیم می‌ماند و به جز یکی، دو کار مستند و برگزاری نمایشگاه عکاسی، غیبت طولانی و اندوه‌بارش را در سینمای حرفه‌ای‌مان شاهدیم. سالگرد تولد او بهانه‌ای است برای تسکین‌دادن خود و یادآوری جای بسیار خالی‌اش در سینمای هویت‌باخته این سال‌ها.
ارسال نظر