سلمان باهنر؛ نگاه جسورانه یک نویسنده حرفهای
سلمان باهنر سالهاست درزمینهی داستان، فیلمنامه، نمایشنامه و انیمیشن فعال است. نویسندگی و انیمیشن دو مقوله جدی زندگی حرفهای اوست. علاوه بر اینها به تدریس هم مشغول است. «سیوسهپل، چهار و نیم اکتاو» اولین مجموعه داستانی است که از او چاپشده. کودکی باهنر با تجربههای سخت جنگ گذشته و او تمام این تجربهها را به قول خودش در آرشیو واقعیاش ذخیره کرده است.
زهرا حسومیان/اصفهان امروز: ساعت کارگاه نویسندگی سلمان باهنر تمامشده؛ اما او و شاگردانش هنوز گرم گفتگو هستند. برایشان میگوید چقدر برای یک نویسنده مهم است که همهچیز را زیر نظر بگیرد. از کوچکترین و بیاهمیتترین رفتارها هم نگذرند. به جزئیات فضا و اشیاء دقت کند. از حالت خوابیدن دخترهای کوچکش میگوید. هر صبح که برای بیدار کردنشان میرود آنها را در حالاتی متفاوت از روز قبل میبیند؛ انگار که در خواب نمایش بازی میکنند. کشف حالات و موقعیتهای جدید مهمترین کار یک نویسنده است. تخیل تا جایی میتواند داستان را غنی کند و روزی هم به اتمام خواهد رسید؛ اما زندگی در اطراف ما جریان دارد و نویسنده تیزبین هیچگاه برای ساختن آرشیوی از واقعیات با کمبود مواجه نخواهد شد.
باهنر داستاننویسی را بهطورجدی از سال 76 شروع کرده گرچه قبل از آن نمایشنامه هم مینوشته. سال چهارم دبیرستان با یکی از نمایشنامههایش در جشنواره فجر شرکت میکند و این نمایشنامه در بخش بینالملل هم پذیرفته میشود. این برای جوانی به سن او موفقیتی بسیار شیرین و لذتبخش بود. پدرش قبل از انقلاب تئاترهای مذهبی کار میکرده و زمانی در حسینیه ارشاد تهران جزو شاگردان دکتر شریعتی و طبیعتاً تحت تأثیر آموزههای او بوده است. پدر بعدها به نجفآباد میآید و جزو رجال سیاسی انقلاب میشود. کشف نمایشنامههای پدر که اغلب کارهایی سیاسی و ایدئولوگ بوده برای سلمان بسیار هیجانانگیز بود. پدر در سالهای جنگ تصویربردار بنیاد شهید میشود و به همین دلیل دوروبر سلمان هم پر میشود از عکس و فیلم و نوشتههای مربوط به جنگ. میگوید: «کودکی من در دوره جنگ گذشت. دوروبرمان فضایی دراماتیک بود. خیلی از آدمهایی که میشناختیم یک هفته بعد نبودند. پدرم اغلب ما را با خودش میبرد. باید در سردخانه جنازههایی را که تکهتکه شده بودند، سرهم میکردند و فیلم میگرفتند. به خاطر جنگ روحیه خشنی بین مردم حاکم بود و طبقه اجتماعی، سنتی و مذهبی ما این روحیه را تشدید میکرد. این تفکر که بچه روحیه لطیفی دارد و نباید در این مکانها باشد، نبود. من ساعتها پای خطبهها و جلسات سیاسی چرت میزدم. پدرم از اواسط جنگ از این فعالیتها کناره گرفت و در نجفآباد یک کتابفروشی باز کرد.»
در زمان جنگ، نجفآباد یکی از شهرهای مهاجرپذیر بود. اقوام مختلف به این شهر میآمدند. علاوه بر آن یک حوزه علمیه بزرگ بینالمللی در شهر تأسیس میشود و طلاب خارجی هم به نجفآباد میآیند. این طیف پرتنوع از اقوام و نژادهای مختلف فضای شهر را تا حد زیادی تغییر میدهد؛ اما همه این اتفاقات به گوشه ذهن باهنر میرود تا زمانی که قلم به دست بگیرد و از هرکدام این تجربهها درجایی استفاده کند. در کتابش، «سیوسهپل، چهار و نیم اکتاو» که ثمره بیست سال داستاننویسی اوست، با این تجربهها روبروایم. در مورد نام کتاب، باهنر به داستانی اشاره میکند به نام «نامهها». داستان پسر جوانی که سیوسهپل را شبیه پیانو میبیند؛ پیانو یک ساز چهار و نیم اکتاوی است. داستانها به ترتیب تاریخ چیده شدهاند، از جدیدترینها تا قدیمیترینها. بعضی از داستانهای کتاب وهم عجیبی همچون قصههای آمریکای جنوبی دارند. باهنر در این مورد میگوید: «کمی شبیه آمریکای جنوبیها به رئالیسم جادویی رسیدم، کاملاً زیستی. مردم آمریکای جنوبی وقتی از داستانهای کلاسیک اروپایی بریدند از دل افسانهها و باورهای خرافی و فولکلور خودشان دوباره داستان زاییدند. وقتی پسربچه کوچکی بودم یکی از دوستانم به من گفت برادر شهیدش را که خاک میکردند، برادر برایش پِلک زده. در آن فضای مذهبی میخواست به من یک باور متافیزیک بدهد، میخواست به من بفهماند که چه تجربه نابی داشته. این اتفاق آنقدر روی من تأثیر گذاشت که تمام سالهای جنگ وقتی شهید میآوردند و مسئولان بنیاد مشغول رتقوفتق امور بودند، مینشستم بالای سر شهیدان و نگاه میکردم تا کسی برای من پِلک بزند. طالب این تجربهها بودم. در دوران دبیرستان که از این فضا دور شدم، دچار یک تضاد شدم. میدانستم اینها قطعیت ندارد. میدانستم داستان است ولی میل به وجود یک اتفاق متافیزیک همواره در من هست. مثلاً خیلی دوست دارم یک روز صبح از خانه بیرون بیایم و در پیادهرو به آدمی بربخورم که بدون اینکه من از او سؤال کنم به سؤالهای من جواب دهد. این وسوسهای است که در من کاشته شده.»
بسیاری از داستانهای باهنر فضای رئالیسم جادویی دارد؛ مانند داستان جلالالدین افضل اصفهانی. جلال افضل به یاد میآورد در نوجوانی خواستهای داشته و به خاطر نرسیدن به آن خواسته پشتدری محصورش میکنند. در میانسالی بعد از اتفاقاتی میآید و این در را باز میکند و خود نوجوانش را در آغوش میگیرد. باهنر میگوید: «خیلی از داستانهایم تجربههای شخصی خود من هستند. در داستان، خیلی غریزی عمل میکنم و به بانک عاطفیام رجوع میکنم. در نمایشنامه اینطور نیستم و کاملاً فنی و مهندسیشده کار میکنم. داستانهایم اغلب از یک تصویر شروع میشوند اما تا به پلاتی (طرحی) کامل نرسد، رهایش نمیکنم.»
داستانهای باهنر قبل از اینکه کتاب شوند در نشریات مختلف چاپ میشدند. تیراژ چاپ دوم «سیوسهپل چهار و نیم اکتاو» فقط 500 نسخه است. کتابی که شاید شامل بهترین داستانهای امروز ایران است. باهنر تیراژ کتاب را واقعی نمیداند؛ با یک حساب سرانگشتی فهمیده که حداقل سفارشهای خودش و دوستانش بیش از 500 نسخه است. ناشران با استفاده از چاپخانههای دیجیتال هر بار به تعداد سفارشها چند نسخه چاپ میکنند. میگوید: «اگر کتابهای دوم و سوم من درآید و کتابهای خوبی هم باشند، کتاب اول من را دوباره به بازار میفرستند. باوجوداینکه نویسندگی برایم بسیار مهم است، بسیار کمکارم. در کلاسهایم کسانی هستند که بسیار خوب مینویسند، اما میگویم این کافی نیست. ایران پر از نویسندههای خوب و بااستعداد یک کتابه است.»
در مورد مقایسه فضای بعضی داستانهایش با داستانهای بهرام صادقی میگوید: «شاید چون همشهری هستیم و هر دو کمی طنز در زبانمان داریم بعضی اینطور میگویند. یا شاید ژن آرکیتایپی که از قوم به قوم میرسد تأثیرگذار بوده؛ اما من بهاندازه بهرام صادقی پیشرو نیستم. به نظر من خلف بهرام صادقی، علی یزدانی، دیگر همشهری من است. نویسنده بسیار خوبی که متأسفانه شناختهنشده. یزدانی رمانی دارد بهنام «زیر گنبد شیر گویا» که اگر چاپ شود با نویسنده عجیبی روبرو میشویم. نشر افراز کتابی دیگر از او به نام «روزگار آفلو» منتشر کرده است». او مهام میقانی، نویسنده جوان تهرانی را نیز از بهترین نویسندههای امروز ایران میداند که تاکنون سه رمان از او منتشرشده است.
سلمان باهنر علاوه بر داستاننویسی درزمینه انیمیشن هم فعال است. یکی از کارهای او به نام «گریز» در جشنوارههای اتریش و لایپزیگ آلمان پذیرفته شد. انیمیشن دیگری به نام «قصههای بهجو» را برای تلویزیون ساخته که تنها انیمیشن کاملاً بومی اصفهان است. او همچنین فیلمی به نام «درد دلهای پیش از خودکشی» را بر اساس یکی از طرحهای سائول استاینبرگ و به شیوه روتوسکوپی کارکرده. باهنر باآنکه ادبیات نمایشی خوانده اما بعد از دانشگاه و بازگشت به اصفهان، تئاتر را کنار میگذارد. میگوید: «وقتی مزه کار حرفهای زیر دندان برود دیگر غیرازآن نمیتوان کارکرد. وقتی دیدم اینجا تئاتر به شیوه کدخدایی اداره میشود، وقتی نگاههای تنگنظرانه را در این فضا دیدم، تصمیم گرفتم اصلاً تئاتر کار نکنم. در تئاتر شما باید مخاطب را تحریک کنید، سؤال طرح کنید و این جز در تئاتر خوب ممکن نیست.»