میرزا باقریان؛ صنعتگر قدیمی جلفا
حدود 90 سال پیش تمام صنعتگرهای اینطرف آب، در کوچه چهارسوقهای جلفا بودند و صنعتگرهای آنطرف آب در محله علیقلی آقا. این پیشینه ای است که تعداد کمی از ما درباره جلفا می دانیم. استادعلی قفل ساز که آن روزگار را به چشم دیده، برای ما بهخوبی ترسیمش می کند.
الهام باطنی/اصفهان امروز: نام جلفا که به گوشمان میخورد، بیش از هر چیزی یاد گشتوگذار عصرگاهی در پیادهروهای سنگی و گپهای طولانی در کافههایش میافتیم و شاید کمتر به ذهنمان برسد که میدان جلفا، کوچه چهارسوقیها و میدان شکرچیان که حالا پاتوق کافه بازهای اصفهان است، روزی پر از دکانهای تنگ هم بود که در میان آنها میشد پرشمار دکانهای صنعتگری را یافت. چه ارامنه از قدیم نهتنها در عرصه تجارت و هنر که در حرفههای فنی هم ید طولایی داشتهاند و بیدلیل نیست اگر کانونهای صنعتگری اصفهان از سالهای بسیار دور در این محله شکلگرفته باشد. قفلسازی استادعلی در ابتدای کوچه شکرچیان، کمی بعد از میدان شکرچیان، یکی از معدود بازماندههای آن دوران است.
دکانی که با شعر «بی پیر مرو تو در خرابات/ چون پیر بود کلید نایاب» و کلید و قفلهای قدیمی که دیوارهایش را پوشانده، شبیه یک موزه قفلسازی هم هست. بر روی دیوارهای آن بهجز گذر سالیان بر قفلها اما میتوان عکسهایی را دید که نشان از گذر عمر صاحب هشتادساله مغازه و پدرش دارد. بهجز عکسهایی از او و پدرش در مغازهشان البته میشود عکسهای شنای او در ساحل ناژوان را هم دید.
استاد علی میرزاباقریان 80 سال است در این دکان کار میکند. تاکنون سه فیلم با حضور او ساختهاند که از شبکه اصفهان هم پخششده و یکی را شهرداری و یکی را صداوسیما ساخته است. فیلم سوم را هم لهستانیها درباره لهستانیهای جلفا در دوران جنگ جهانی دوم ساختهاند. او آنقدر در جلفا شناختهشده که کسانی مثل ویگن دردریان، محمدعلی کشاورز و تاج اصفهانی هم عادت داشتند به او سر بزنند.
او خاطراتش از این مغازه را چنین تعریف میکند: «از دوران کودکی، صبحها پشت گردن بابایم مینشستم و اینجا میآمدم و شبها هم دوباره مینشستم پشت گردنش و برمیگشتم. یادم است به پدرم میگفتم «از این شیرینیها برای من هم بخر، اما نمیخرید.» از 11 سالگی پا دست پدرم قفل میساختم. قفل پیچی بود آن زمان، بعداً قفل مکو برای پارچهبافی رایج شد که 35 ریال میفروختیم، پسازآن این قفلها هم از رده خارج شد، اما همیشه کار زیاد میآوردند اینجا و کلید برای گاوصندوق، اتومبیل یا خانهها میساختیم.»
پدر او صنعتگر و قفلساز بود و مغازهاش ابتدا روبروی کلیسای وانک بود، بعد به چهارسوق صنعتگرها در جلفا آمد و پسازآن به کوچه شکرچیان جابجا شد. استادعلی میگوید: «پدر پدرم توی جلفا، کلیدهای صندوقها و جعبههای قدیمی و مِجری را درست میکرد و قوریهای شکسته را هم بند میزد و هر خردهکاری بود انجام میداد. به او در جلفا، کلوابند میگفتند و صنعتگر آن روز بود.»
وی ادامه میدهد: «ارمنیها به پدرم میگفتند «عالی قلفی» و نمیتوانستند به او بگویند علی قلفی (قفلی).»
استادعلی تعریف میکند: «دکان ما، تنها قفلسازی اینطرف رودخانه بود. یکبار شاعر سامانی آمد در دکان و در وصف پدرم شعری خواند که «تو تکیه دادی به تخت سلطنتی، چه کسی میگوید تو سلطان نیستی» این به این خاطر بود که پدرم عادت داشت موقع کار تکیه بدهد به یک در.»
استادعلی، گذشته کوچه چارسوق های جلفا را چنین توصیف میکند: «اینجا شلوغترین جاها بود، شکرچیان، خاقانی، محله سنگتراشها و ایروان، مناطق مهم جلفا بودند. حدود 90 سال پیش تمام صنعتگرهای اینطرف آب، در کوچه چهارسوقهای جلفا بودند و صنعتگرهای آنطرف آب در محله علیقلی آقا.»
وی از حال و هوای جلفای مملو از صنعتگر آن دوره چنین میگوید: «کف این کوچه در چهارسوق شکرچیان شنی بود و سوپورها (رفتگران) روزی دومرتبه آن را آب میپاشیدند تا گردوخاک نشود. کاسبهایش نیز هم ارمنی بودند، هم مسلمان.
به گفته استادعلی قفلساز، نزدیک به 15 دکان در اینجا بود. دو حلبیساز که یکیشان غلامعلی حلبیساز بود و او چند روز در 11 سالگی شاگردش بود، یک آهنگر ارمنی به نام موسیو چوپاق که داس و اوراقی جزئی میساخت، یک سماورساز به اسم فتحالله و شاگردش میرزا لطفالله، حسن آقا آهنگر و یک ساعتساز، بعضی از این مغازهدارها بودند. تا 50 سال پیش هم این بازار شلوغ بود، اما بعدا کاسبهایش پخش شدند.
جلفا همیشه جایی برای زندگی مهاجرانی با فرهنگ متفاوت بوده، حتی وقتی جنگ جهانی دوم شد، لهستانیها پناهنده شدند به آن. استادعلی میگوید: «آن روزها یاد گرفته بودم با آنها به زبان خودشان سلام و علیک کنم و به آنها میگفتم «مادام زیندا بوری». بعداً اینها رفتند به مدرسه فرانسویها که 50 سال متروکه بود و دیوارها و طاقهایش داشت خراب میشد تا اینکه جنگ تمام شد و آنها برگشتند کشورشان. مدرسه فرانسویها را هم تعمیر کردند و شد دانشگاه هنر.»
جلفا از اولین محلههای اصفهان هم بوده که مدرسه داشته، در جلفا مدرسههای بزرگی بود که مسلمانها و ارمنیها به آن میرفتند. به مدرسه پشت دکان استاد علی در کوچه شکرچیان، دخترهای مسلمان و ارمنی میرفتند، اما برخی مدارس دیگر، خاص ارمنیها بود. استاد علی میگوید: «جلفا دو مدرسه اصلی داشت، مدرسه دخترانه کانانیان پشت دکان ما در کوچه شکرچیان که بزرگ و مربوط به بیش از 110 سال پیش بود و یک مدرسه پسرانه هم در طرف دیگر جلفا مربوط به همین دوران. ظهرها هم بچههای یتیم ارمنی صف تقریبا 30 یا 40 متری در مدرسه داشتند و جمعیت آنها زیاد بود. آنها در مدرسه ناهار میخوردند و میخوابیدند و درس میخواندند.»
مادی کوچه شکرچیان که دکان استادعلی در ابتدای آن است، در آن روزها پرآب بوده است. استادعلی میگوید: «دو مادی از جلوی مغازه من در کوچه شکرچیان رد میشد که ماهیهای بزرگی داشت و دخترهای ارمنی سه یا چهارتا قلاب میانداختند و آنها را صید میکردند. سوپورها هم با سطل، آب از توی مادی میپاشیدند توی جعده. (جاده یا گذر)»
خاطرات او از هشتاد سال زندگی و کسبوکار در جلفا البته شنیدنی است و شاید البته در آمار و یا اسامی و عبارتهای او، حال در پی گذشت سالیان اندک نقدی هم وارد باشد.
وی از آوانس و کشیشیان، بهعنوان خانوادههای مهم و معروف آن روز جلفا نام میبرد. جلفایی که مثل هر محله دیگری، ثروتمندان خاص خود را داشته، و مادیروس یکی از آنها بوده است. استادعلی میگوید: «میگفتند مادیروس 60 بار شتر تریاک برای انگلستان برده و 10 کالسکه هم در جلفا داشت. راننده یکی از کالسکهها هم حسین آقا بود. او خانه بزرگی در کوچه شکرچیان کنار مادی داشت که الان پیرزنها و پیرمردها در آن زندگی میکنند. پسر مادیروس میخواست این خانه را بفروشد و من به او گفتم بهجای فروختن آن، خانه را بدهد به کلیسا تا شمع بابایت زنده شود. او حرف مرا گوش داد و الان در خانهاش، سالمندان زندگی میکنند و کرایه کمی میدهند. بام بام و مگردیس دیگر ثروتمندان جلفا بودند. میدخن هم ثروتمند دیگری بود که در محله تبریزیها زندگی میکرد.»
استاد علی که حال گرد پیری هم بر چهرهاش نشسته، در این غروب زمستانه دکانش اندکاندک شلوغ میشود و مشتریان سالیان برای تعمیر قفل و ساخت کلید یکبهیک در میانه گفتوشنود ما نزد او میآیند. بااینهمه داستان پرفرازونشیب جلفا همچنان ادامه دارد.
دکانی که با شعر «بی پیر مرو تو در خرابات/ چون پیر بود کلید نایاب» و کلید و قفلهای قدیمی که دیوارهایش را پوشانده، شبیه یک موزه قفلسازی هم هست. بر روی دیوارهای آن بهجز گذر سالیان بر قفلها اما میتوان عکسهایی را دید که نشان از گذر عمر صاحب هشتادساله مغازه و پدرش دارد. بهجز عکسهایی از او و پدرش در مغازهشان البته میشود عکسهای شنای او در ساحل ناژوان را هم دید.
استاد علی میرزاباقریان 80 سال است در این دکان کار میکند. تاکنون سه فیلم با حضور او ساختهاند که از شبکه اصفهان هم پخششده و یکی را شهرداری و یکی را صداوسیما ساخته است. فیلم سوم را هم لهستانیها درباره لهستانیهای جلفا در دوران جنگ جهانی دوم ساختهاند. او آنقدر در جلفا شناختهشده که کسانی مثل ویگن دردریان، محمدعلی کشاورز و تاج اصفهانی هم عادت داشتند به او سر بزنند.
او خاطراتش از این مغازه را چنین تعریف میکند: «از دوران کودکی، صبحها پشت گردن بابایم مینشستم و اینجا میآمدم و شبها هم دوباره مینشستم پشت گردنش و برمیگشتم. یادم است به پدرم میگفتم «از این شیرینیها برای من هم بخر، اما نمیخرید.» از 11 سالگی پا دست پدرم قفل میساختم. قفل پیچی بود آن زمان، بعداً قفل مکو برای پارچهبافی رایج شد که 35 ریال میفروختیم، پسازآن این قفلها هم از رده خارج شد، اما همیشه کار زیاد میآوردند اینجا و کلید برای گاوصندوق، اتومبیل یا خانهها میساختیم.»
پدر او صنعتگر و قفلساز بود و مغازهاش ابتدا روبروی کلیسای وانک بود، بعد به چهارسوق صنعتگرها در جلفا آمد و پسازآن به کوچه شکرچیان جابجا شد. استادعلی میگوید: «پدر پدرم توی جلفا، کلیدهای صندوقها و جعبههای قدیمی و مِجری را درست میکرد و قوریهای شکسته را هم بند میزد و هر خردهکاری بود انجام میداد. به او در جلفا، کلوابند میگفتند و صنعتگر آن روز بود.»
وی ادامه میدهد: «ارمنیها به پدرم میگفتند «عالی قلفی» و نمیتوانستند به او بگویند علی قلفی (قفلی).»
استادعلی تعریف میکند: «دکان ما، تنها قفلسازی اینطرف رودخانه بود. یکبار شاعر سامانی آمد در دکان و در وصف پدرم شعری خواند که «تو تکیه دادی به تخت سلطنتی، چه کسی میگوید تو سلطان نیستی» این به این خاطر بود که پدرم عادت داشت موقع کار تکیه بدهد به یک در.»
استادعلی، گذشته کوچه چارسوق های جلفا را چنین توصیف میکند: «اینجا شلوغترین جاها بود، شکرچیان، خاقانی، محله سنگتراشها و ایروان، مناطق مهم جلفا بودند. حدود 90 سال پیش تمام صنعتگرهای اینطرف آب، در کوچه چهارسوقهای جلفا بودند و صنعتگرهای آنطرف آب در محله علیقلی آقا.»
وی از حال و هوای جلفای مملو از صنعتگر آن دوره چنین میگوید: «کف این کوچه در چهارسوق شکرچیان شنی بود و سوپورها (رفتگران) روزی دومرتبه آن را آب میپاشیدند تا گردوخاک نشود. کاسبهایش نیز هم ارمنی بودند، هم مسلمان.
به گفته استادعلی قفلساز، نزدیک به 15 دکان در اینجا بود. دو حلبیساز که یکیشان غلامعلی حلبیساز بود و او چند روز در 11 سالگی شاگردش بود، یک آهنگر ارمنی به نام موسیو چوپاق که داس و اوراقی جزئی میساخت، یک سماورساز به اسم فتحالله و شاگردش میرزا لطفالله، حسن آقا آهنگر و یک ساعتساز، بعضی از این مغازهدارها بودند. تا 50 سال پیش هم این بازار شلوغ بود، اما بعدا کاسبهایش پخش شدند.
جلفا همیشه جایی برای زندگی مهاجرانی با فرهنگ متفاوت بوده، حتی وقتی جنگ جهانی دوم شد، لهستانیها پناهنده شدند به آن. استادعلی میگوید: «آن روزها یاد گرفته بودم با آنها به زبان خودشان سلام و علیک کنم و به آنها میگفتم «مادام زیندا بوری». بعداً اینها رفتند به مدرسه فرانسویها که 50 سال متروکه بود و دیوارها و طاقهایش داشت خراب میشد تا اینکه جنگ تمام شد و آنها برگشتند کشورشان. مدرسه فرانسویها را هم تعمیر کردند و شد دانشگاه هنر.»
جلفا از اولین محلههای اصفهان هم بوده که مدرسه داشته، در جلفا مدرسههای بزرگی بود که مسلمانها و ارمنیها به آن میرفتند. به مدرسه پشت دکان استاد علی در کوچه شکرچیان، دخترهای مسلمان و ارمنی میرفتند، اما برخی مدارس دیگر، خاص ارمنیها بود. استاد علی میگوید: «جلفا دو مدرسه اصلی داشت، مدرسه دخترانه کانانیان پشت دکان ما در کوچه شکرچیان که بزرگ و مربوط به بیش از 110 سال پیش بود و یک مدرسه پسرانه هم در طرف دیگر جلفا مربوط به همین دوران. ظهرها هم بچههای یتیم ارمنی صف تقریبا 30 یا 40 متری در مدرسه داشتند و جمعیت آنها زیاد بود. آنها در مدرسه ناهار میخوردند و میخوابیدند و درس میخواندند.»
مادی کوچه شکرچیان که دکان استادعلی در ابتدای آن است، در آن روزها پرآب بوده است. استادعلی میگوید: «دو مادی از جلوی مغازه من در کوچه شکرچیان رد میشد که ماهیهای بزرگی داشت و دخترهای ارمنی سه یا چهارتا قلاب میانداختند و آنها را صید میکردند. سوپورها هم با سطل، آب از توی مادی میپاشیدند توی جعده. (جاده یا گذر)»
خاطرات او از هشتاد سال زندگی و کسبوکار در جلفا البته شنیدنی است و شاید البته در آمار و یا اسامی و عبارتهای او، حال در پی گذشت سالیان اندک نقدی هم وارد باشد.
وی از آوانس و کشیشیان، بهعنوان خانوادههای مهم و معروف آن روز جلفا نام میبرد. جلفایی که مثل هر محله دیگری، ثروتمندان خاص خود را داشته، و مادیروس یکی از آنها بوده است. استادعلی میگوید: «میگفتند مادیروس 60 بار شتر تریاک برای انگلستان برده و 10 کالسکه هم در جلفا داشت. راننده یکی از کالسکهها هم حسین آقا بود. او خانه بزرگی در کوچه شکرچیان کنار مادی داشت که الان پیرزنها و پیرمردها در آن زندگی میکنند. پسر مادیروس میخواست این خانه را بفروشد و من به او گفتم بهجای فروختن آن، خانه را بدهد به کلیسا تا شمع بابایت زنده شود. او حرف مرا گوش داد و الان در خانهاش، سالمندان زندگی میکنند و کرایه کمی میدهند. بام بام و مگردیس دیگر ثروتمندان جلفا بودند. میدخن هم ثروتمند دیگری بود که در محله تبریزیها زندگی میکرد.»
استاد علی که حال گرد پیری هم بر چهرهاش نشسته، در این غروب زمستانه دکانش اندکاندک شلوغ میشود و مشتریان سالیان برای تعمیر قفل و ساخت کلید یکبهیک در میانه گفتوشنود ما نزد او میآیند. بااینهمه داستان پرفرازونشیب جلفا همچنان ادامه دارد.