شوقی هست بر این آب موقتی؟
دوباره آب بر بستر زایندهرود جاری میشود؛ آبی که چند روزی مهمان اصفهان است و دوباره می رود. این آوردن و بردنهای آب، دیگر شوقی برای شهروندان نگذاشته و آنها میگویند که چه فایده خوشبودن برای آبی که موقتی است و چند روز دیگر غیبش میزند!
لیلا شهبازیان/اصفهان امروز: صدای قارقار چند کلاغ و ماشین آلات و دستگاههایی که برای عریض کردن پل فلزی مشغولاند در اندک زوزههای باد سرد این عصر یکی از آخرین روزهای دیماه پیچیده و پارک کنار رودخانه را در سکوتی عجیب فرو برده است. بر روی هیچیک از وسایل بازی پارک کودکان نیز کودکی ننشسته. هیچکس اینجا نیست! چند دقیقه میگذرد و سروکله پیرمردی پیدا میشود که از طرف دیگر رودخانه راهش را به میان آن کج کرده و با هر گامی که برمیدارد اندک گردوخاکی دیده میشود. پیرمرد که کتوشلوار قهوهای تیرهای پوشیده به اینسو که آفتاب است میرسد و روی نیمکتی مینشیند. او هم شنیده که 28 دی آب باز میشود اما هیچ اشتیاقی در نگاه و صدایش نیست، مثل افسانه که به ایستگاه اتوبوس روبهروی «خانه کودک» نزدیک میشود و میگوید که چه فایده وقتی این بازشدن موقتی و کوتاه است!
افسانه 52 سال دارد و میگوید که رودخانه در همه خاطرات و خوشیهای زندگیاش نقش داشته و در این سالها، خشکی آن غم بزرگی را نصیب او و عزیزانش مثل همه همشهریان دیگر کرده است. «تمام تفریحات ما کنار زایندهرود بود. وقتی بچهها از کلاس میآمدند شام را برمیداشتیم و میآوردیم و کنار رودخانه میخوردیم.»
قریشی 71 ساله که بازنشسته شرکت نفت است نیز از روزها و خاطرات خوشی میگوید که همگی با بودن رودخانه و در کنار آن رقم خوردند. او از روزی میگوید که نزدیک بود در رودخانه غرق شود. هنوز هم نمیداند که آن ظهر گرم تابستان که با پسر همسایهها و پسرخالهاش مثل هر روز برای شنا به آب زده بود در یکلحظه چه اتفاقی افتاد که چیزی نمانده بود تا غرق شود و اگر پسرخالهاش نبود جوان مرگ شده بود. میخندد و میگوید: «نیم ساعت سرازیرم کردند تا آب از دهانم بیرون بیاید.»
ستاره، دانشجوی کارشناسی ارشد فیزیک که از بازشدن رودخانه در 28 دی خبردار نیست از شنیدن این خبر خوشحال میشود. او هم به همراه دوستانش بعد از همه کلاسهایشان به کنار آب میآمدند و خوش بودند. او میگوید: «حالا دیگر وقتی مجبور باشم اینطرفها میآیم، امروز هم کار واجب داشتم وگرنه نمیآمدم.»
تنها صدای آبی که شنیده میشود از فوارههای کوچک وسط حوض رو به روی سینما قدس در اینسوی خیابان است. تبلیغات دو فیلم «سلام بمبئی» و «آس و پاس» بر سر در سینما خودنمایی میکند. گیشه خلوت است و فیلمها هم دیگر جانی ندارند.
با نزدیکتر شدن به سیوسهپل بر تعداد آدمها در کناره خشکرود افزوده میشود. تعداد بیشتری را نیز میبینی که از وسط رودخانه عبور میکنند. دیدن ردیف قایقها، مصیبت و غم خشکی رودخانه را بیشتر به خاطر میآورد و دوچندان میکند. دو پسر جوان در دو قایق کنار هم نشستهاند و قلیان میکشند. هر چه جلوتر میروی جوانهای زیادتری را میبینی که نشسته یا ایستاده، تنها یا با دوست و دوستانی، مشغول گپ زدن یا خیره به رودخانه، سیگار بر لب دارند. چند مسافر و چند توریست چینی مشغول عکس گرفتن هستند و از دختری که عکس ام آر آی در دست دارد و تلاشی هم برای پنهان کردن آن نمیکند، دوستش عکس میگیرد. طوری ژست میگیرند و بهگونهای میایستند که پل و درختها در عکس پیدا باشد اما از بستر ترکخورده رود چیزی در قاب تصویر نیفتد. از عکاسهای سیوسهپل هم که کسبوکارشان کسادتر از همه است، دیگر خبر چندانی نیست، اما در این چند روزی که قرار است آب باز باشد حتما سروکله همهشان پیدا میشود تا بهاندازه روزها و ماههایی که آب نبود کاسبی کنند، البته اگر این موبایلها که اصلا دلخوشی از آنها ندارند، بگذارند.
آن بالا، دخترها و پسرهای جوان بر لبه پل
نشسته اند و این پایین هم تعدادیشان از میان رودخانه میروند و میآیند. دو دختر دبیرستانی هم آن وسط رودخانه نشستهاند و گپ میزنند، صحنهای که ترس را بیشتر از دیگر صحنههایی که بیآبی رودخانه در این چندساله خلق کرده به جان آدم میاندازد. تلخی و غمِ بردن آب از زندهرود را شاید هیچکس بهاندازه پیرمردانی درک نکنند که هنوز هم به یاد خاطرات خوش دیروزشان که در کنار این رودخانه رقم می خورد جمع میشوند و از آن روزها و سالها میگویند. پورحیدر 72 ساله که از وقتی یادش میآید در کار کفش بوده و چند سال است که مغازهاش در بازار افتخار را به خاطر کسادی کار فروخته، به یاد میآورد که در دو طرف رودخانه زمین کشاورزی و بیشه بود، قلمکارها پارچههای چیتشان را در رودخانه میشستند و عصرها که بعد از کار به کنار رودخانه میآمدند صدای خوش و گرم آوازهخوانهای زیر پل خواجو را که صدای آب با آوازشان همراهی میکرد میشنیدند و استکانی چای با رفقا میخوردند. او از خاطرات میگوید و همه پیرمردانی که کنارش نشستهاند با حسرت سر تکان
میدهند. کاسبکارهای نزدیک رودخانه هم که بردن آب، سالهاست که آتش بر کاروبارشان زده بیآنکه شوقی از بازشدن دوباره رودخانه داشته باشند، میگویند که این جریان موقتی و چندروزه آب بیفایده است. کاویانی که از سال 68 فروشگاه لباس مردانه فروشی در پاساژ سپاهان تاسیس کرده میگوید که ایام عید که باید آب باز باشد تا هم بازارها با خرید مردم رونق داشته باشد و هم مسافر بیاید آب را میبندند. او از گردوخاکی که با وزیدن باد از بستر رودخانه بلند میشود هم گله میکند و میگوید که مسئولان کجایند که این چیزها را ببینند. البته نمیداند مسئولان با خیش کشیدن بخشی از بستر رودخانه به نام لایروبی خود به این گرد و خاک ها دامن می زنند. او نردههای کنار رودخانه را نشان میدهد و میگوید: «من شش سالم بود که با پدرم کنار رودخانه میآمدم و آب تا لبه این نردهها بود. این آب حق مردم اصفهان است چرا دیگران از آن بهره ببرند اما مردم اصفهان بینصیب بمانند؟!»
او با صدای بلند آرزو میکند به امید روزی که این پروژه مترو تمام شود و منظره زشتی که با آن بر چهارباغ و میدان انقلاب تحمیلشده جمع شود و نیز به امید روزی که جریان آب برای همیشه دوباره در رودخانه دائمی شود.
افسانه 52 سال دارد و میگوید که رودخانه در همه خاطرات و خوشیهای زندگیاش نقش داشته و در این سالها، خشکی آن غم بزرگی را نصیب او و عزیزانش مثل همه همشهریان دیگر کرده است. «تمام تفریحات ما کنار زایندهرود بود. وقتی بچهها از کلاس میآمدند شام را برمیداشتیم و میآوردیم و کنار رودخانه میخوردیم.»
قریشی 71 ساله که بازنشسته شرکت نفت است نیز از روزها و خاطرات خوشی میگوید که همگی با بودن رودخانه و در کنار آن رقم خوردند. او از روزی میگوید که نزدیک بود در رودخانه غرق شود. هنوز هم نمیداند که آن ظهر گرم تابستان که با پسر همسایهها و پسرخالهاش مثل هر روز برای شنا به آب زده بود در یکلحظه چه اتفاقی افتاد که چیزی نمانده بود تا غرق شود و اگر پسرخالهاش نبود جوان مرگ شده بود. میخندد و میگوید: «نیم ساعت سرازیرم کردند تا آب از دهانم بیرون بیاید.»
ستاره، دانشجوی کارشناسی ارشد فیزیک که از بازشدن رودخانه در 28 دی خبردار نیست از شنیدن این خبر خوشحال میشود. او هم به همراه دوستانش بعد از همه کلاسهایشان به کنار آب میآمدند و خوش بودند. او میگوید: «حالا دیگر وقتی مجبور باشم اینطرفها میآیم، امروز هم کار واجب داشتم وگرنه نمیآمدم.»
تنها صدای آبی که شنیده میشود از فوارههای کوچک وسط حوض رو به روی سینما قدس در اینسوی خیابان است. تبلیغات دو فیلم «سلام بمبئی» و «آس و پاس» بر سر در سینما خودنمایی میکند. گیشه خلوت است و فیلمها هم دیگر جانی ندارند.
با نزدیکتر شدن به سیوسهپل بر تعداد آدمها در کناره خشکرود افزوده میشود. تعداد بیشتری را نیز میبینی که از وسط رودخانه عبور میکنند. دیدن ردیف قایقها، مصیبت و غم خشکی رودخانه را بیشتر به خاطر میآورد و دوچندان میکند. دو پسر جوان در دو قایق کنار هم نشستهاند و قلیان میکشند. هر چه جلوتر میروی جوانهای زیادتری را میبینی که نشسته یا ایستاده، تنها یا با دوست و دوستانی، مشغول گپ زدن یا خیره به رودخانه، سیگار بر لب دارند. چند مسافر و چند توریست چینی مشغول عکس گرفتن هستند و از دختری که عکس ام آر آی در دست دارد و تلاشی هم برای پنهان کردن آن نمیکند، دوستش عکس میگیرد. طوری ژست میگیرند و بهگونهای میایستند که پل و درختها در عکس پیدا باشد اما از بستر ترکخورده رود چیزی در قاب تصویر نیفتد. از عکاسهای سیوسهپل هم که کسبوکارشان کسادتر از همه است، دیگر خبر چندانی نیست، اما در این چند روزی که قرار است آب باز باشد حتما سروکله همهشان پیدا میشود تا بهاندازه روزها و ماههایی که آب نبود کاسبی کنند، البته اگر این موبایلها که اصلا دلخوشی از آنها ندارند، بگذارند.
آن بالا، دخترها و پسرهای جوان بر لبه پل
نشسته اند و این پایین هم تعدادیشان از میان رودخانه میروند و میآیند. دو دختر دبیرستانی هم آن وسط رودخانه نشستهاند و گپ میزنند، صحنهای که ترس را بیشتر از دیگر صحنههایی که بیآبی رودخانه در این چندساله خلق کرده به جان آدم میاندازد. تلخی و غمِ بردن آب از زندهرود را شاید هیچکس بهاندازه پیرمردانی درک نکنند که هنوز هم به یاد خاطرات خوش دیروزشان که در کنار این رودخانه رقم می خورد جمع میشوند و از آن روزها و سالها میگویند. پورحیدر 72 ساله که از وقتی یادش میآید در کار کفش بوده و چند سال است که مغازهاش در بازار افتخار را به خاطر کسادی کار فروخته، به یاد میآورد که در دو طرف رودخانه زمین کشاورزی و بیشه بود، قلمکارها پارچههای چیتشان را در رودخانه میشستند و عصرها که بعد از کار به کنار رودخانه میآمدند صدای خوش و گرم آوازهخوانهای زیر پل خواجو را که صدای آب با آوازشان همراهی میکرد میشنیدند و استکانی چای با رفقا میخوردند. او از خاطرات میگوید و همه پیرمردانی که کنارش نشستهاند با حسرت سر تکان
میدهند. کاسبکارهای نزدیک رودخانه هم که بردن آب، سالهاست که آتش بر کاروبارشان زده بیآنکه شوقی از بازشدن دوباره رودخانه داشته باشند، میگویند که این جریان موقتی و چندروزه آب بیفایده است. کاویانی که از سال 68 فروشگاه لباس مردانه فروشی در پاساژ سپاهان تاسیس کرده میگوید که ایام عید که باید آب باز باشد تا هم بازارها با خرید مردم رونق داشته باشد و هم مسافر بیاید آب را میبندند. او از گردوخاکی که با وزیدن باد از بستر رودخانه بلند میشود هم گله میکند و میگوید که مسئولان کجایند که این چیزها را ببینند. البته نمیداند مسئولان با خیش کشیدن بخشی از بستر رودخانه به نام لایروبی خود به این گرد و خاک ها دامن می زنند. او نردههای کنار رودخانه را نشان میدهد و میگوید: «من شش سالم بود که با پدرم کنار رودخانه میآمدم و آب تا لبه این نردهها بود. این آب حق مردم اصفهان است چرا دیگران از آن بهره ببرند اما مردم اصفهان بینصیب بمانند؟!»
او با صدای بلند آرزو میکند به امید روزی که این پروژه مترو تمام شود و منظره زشتی که با آن بر چهارباغ و میدان انقلاب تحمیلشده جمع شود و نیز به امید روزی که جریان آب برای همیشه دوباره در رودخانه دائمی شود.