70 سال صلح با طبیعت

علی پهلوان صادق، مرد یگانه‌ای است. سال‏ها سربه‌زیر، فروتن، آرام و فرهادوار، تیشه بر دست در دل کوه‏های اطراف اصفهان به کندن غارهایی دست‌زده، به‌رغم مصائبی که در این راه دید و ناملایماتی که با آن مواجه شد. آنگونه که در فرهنگ ایرانیان، پیشتر درختی می‏نشاندند تا مسافران زیر سایه‏اش لختی بیارامند، او برای کوهنوردان غارهایی در دل کوهستان ‏نشاند، در روندی که دهه‏ها ادامه داشته است و در درک و تفسیری زیبا از صلح با طبیعت.

ختن کوفگر-اصفهان امروز: چه گرمای شدید تابستان باشد و تابش آفتاب سوزانش یا برودت زمستان و باد و بوران جانکاهش، تفاوتی ندارد چراکه قله‌ای در پیش روست و کوله‌ای سنگین بر پشت و شیب‌ها و دره‌هایی که یکی پس از دیگری‌اند و رسیدن به قله را دست‌نیافتنی‌تر می‌کنند و همنوردانی که از فرط خستگی و طی مسیر چندساعته به نفس‌نفس افتاده‌ و در دل خواستار استراحتی هرچند کوتاه‌اند و چند لحظه بعد صدای سرپرست برنامه شنیده می‌شود که با دیدن نخستین مکان مناسب جهت توقف، زمان استراحت را اعلام می‌کند.
لحظاتی بعد فضای داخلی غار پرشده از کوهنوردانی که با لیوان چایی داغ و خرمایی در دست به دیوار آن تکیه داده‌اند، یکی دو نفر هم مشغول درست کردن آتش‌اند و بقیه در ورودی غار نشسته‌اند، فضای خارجی غار با چند ایوان و سکوی دست‌ساز که خاک کف آنها مسطح شده و دیوارهای کوتاه و بلندی چیده شده با سنگ و گِل و درختان دست کاشت و چشمه آبی که به حرمتش دورتادور آن سنگ‌چین شده و جهت رعایت پاکی‌اش از تو می‌خواهد برای نوشیدن آب و وضو گرفتن هم از لیوان استفاده کنی.
یک ساعت بعد کوهنوردانی که به‌واسطه استراحت در این پناهگاه سنگی و آتش آن جانی دوباره یافته‌اند درحالی‌که از شخصی تشکر می‌کنند رهسپار قله می‌شوند. همگان رفته‌اند و تنها کسی که حضور دارد پیرمردی است حاضر بر ایوان بیرونی غار، ایستاده رو به کاشی «الله» که جهت قبله را نشان می‌دهد و آرام و در حالِ خود، نماز می‌خواند رو به همان قبله‌ای که شش سال قبل فرزندش محمد را پس از تحمل سالها جانبازی به آفریدگارش تحویل داد. 30 سال جانبازی که خود حماسه‏ای است که درکش برای ما آسان نیست. پس باید ایستاد به حرمت این خلوت و به حرمت خدای خالق این خلوت.
پیرمرد پس از چند دقیقه به‌سوی چشمه می‌آید و البته که در ظاهر نحیف و لاغراندام او نشانی از رستم دستان نمی‌بینی اما باطنش نشان از پوریای ولی دارد و مرام جهان‌پهلوان تختی. بیشتر نگاه خدا را می‌بیند تا نگاه بندگانش را.
ایشان را نه‌فقط به دلیل کوهنوردی و فتح قله و طی مسیرهای طولانی بلکه به علت اراده آهنی و قلبی مهربان که توانست در طی هفتادسال تلاش پایدار به هنر صلح با سنگ برسد می‌شناسند، صلحی که نتیجه‌ای داشت بس بزرگ به نام پاکسازی و بهسازی طبیعت کوه‌های اصفهان.
مسلم است که چرخ هیچ ماشین و ابزار عمرانی به اینجا نرسیده و هر ساخت یا بازسازی که می‌بینی کار دست است. غاری که از ابتدا یا اصلا نبوده یا شکاف بسیار کوچکی بوده که فقط باهمت عظیم یک انسان توانسته به غاری جهت استراحت ده‌ها نفر تبدیل شود، در اینجا هیچ خبری از فلز و شیشه یا سیمان و بلوک نیست و هر چه هست همین سنگ کوه است
و خاک و خشتش، خبری از جرثقیل و تراکتور و مته‌های بزرگ نیست تنها یک بیل است و یک چکش و یک‌قلم و جاده‌ای که در دل‌سنگ‌ها کشیده شده است و تو مات و مبهوت می‌مانی که چگونه اراده یک انسان و با چه انگیزه‌ای می‌توانسته چنین تغییراتی شگرفی ایجاد کند؟
اهل کلام نیست اما سماجت آمیخته با احترام رهگذری کنجکاو ایشان را به صحبت می‌آورد: «علی پهلوان صادق هستم متولد 1306 اصفهان و کارمند بازنشسته صنایع پشم‌بافی همدانیان. نزدیک به 70 سال است که با کوه مأنوسم و اگر خدا عمری بدهد دوست دارم تا عید چند کار نیمه‌تمامم را به پایان برسانم.»
«اولین باری که به کوه آمدم با سه نفر از دوستانم بودیم، ناهاری خورده نخورده به هوای دنبال کردن دسته‌ای پازن چندساعتی از کوه بالا و پایین رفتیم و یک‌مرتبه که به خود آمدیم متوجه شدیم که راه را گم‌کرده‌ایم. هوا نزدیک به غروب بود و همگی وحشت کرده بودیم، من در دلم نذر کردم که اگر مسیر پیدا شود در مسجد مصلا شمع روشن کنم که همین‌طور هم شد و من هم به نذرم عمل کردم.»
«از همان ابتدا حرف دکتر آذر که شخصیت برجسته ای در شناخت و اطلاعات طبیعت بود در ذهنم نقش‌بست که روزی به من گفت که، جوان اگر می‌خواهی همیشه به کوه بیایی آرام بیا و آرامتر برگرد. و باور کنید در طی این هفتادسال همین‌طور عمل کردم و به‌غیراز سکته‌ای که چندین ماه قبل دچارش شدم هیچ وقفه‌ای در آمدنم به کوه ایجاد نشد. البته الآن هم به کوه می‌آیم اما روزهای کمتری و با یاری دو نفر از دوستانم.»
در جوانی که به کوه می‌آمدم، عاشق کوه‌های اصفهان و اطراف آن بودم، صفه، شاه کوه، کلاه قاضی، چشمه لادر، کرکس، مارشنان، دالان کوه و زردکوه و ...، ولی در همه برنامه‌ها آنچه مرا آزار می‌داد دیدن طبیعتی بود که به‌واسطه نادانی آدم‌ها بسیار کثیف
شده بود.
واقعاً از این مسئله رنج می‌بردم تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم خودم به پاکیزه کردن محیط اقدام کنم. تنها بودم اما ایمان داشتم یک نفر هم می‌تواند کاری کند کارستان و اولین شروعم نزدیک به 65 سال قبل در چشمه پاچنار صفه بود. باآنکه رفت‌وآمد زیادی به آنجا نمی‌شد اما آنقدر کثیف بود که باور نمی‌کنید؛ کار را شروع کردم و با همین دستانم آشغال‌ها را جمع می‌کردم. برخی نگران مریض شدنم بودند اما شکر خدا که سالم ماندم و توانستم پاچنار را پاکیزه کنم و فضایی برای استراحت رهگذران فراهم شد. چند سال گذشت و کم‌کم چشمه پاچنار پررفت‌وآمد شد و بسیار شلوغ و به‌هرروی مجبور به ترک آنجا شدم.»
«پس از پاچنار به گردنه باد صفه رفتم و مشغول ساخت «غار الله» شدم آن‌هم فقط با یک بیل و فرغون و یک چکش و قلم، نیمه‌های شب می‌رفتم و نزدیک اذان صبح برمی‌گشتم، پنج سال ساخت غار و ایوان جلوی آن طول کشید ولی آنجا هم نشد که بمانم و مجبور به رفتن به کوه‌های کلاه قاضی شدم.»
«در کلاه قاضی هم فضایی ساختم در چشمه بیده زیر طاق کسری با ظرفیت 50 نفر و با ایوانی بسیار بزرگتر از غار الله، هفته‌ای سه روز به آنجا می‌رفتم، روزهای میان هفته یک مار هم در آنجا مرا همراهی می‌کرد ولی جمعه‌ها که شلوغ بود سروکله‌اش پیدا نمی‌شد، هیچگاه نه من او را اذیت کردم و نه او مانعی در کار من شد و هر دو حضور همدیگر را قبول کرده بودیم. چند سال هم در کلاه قاضی بودم پس‌ازآن دوباره به صفه برگشتم.»
«35 سال پیش به چشمه دالانی صفه آمدم، چشمه در ارتفاع بالاتری بود و البته نزدیکتر به شهر و این برای رفت‌وآمد من راحت‌تر بود. اینجا هم غاری حفر کردم، چندین ایوان ساختم و دیوارکشی کردم، آبراه ساختم.»
«در طی این سال‌ها تمام تلاشم را برای پاکسازی کوه و فراهم کردن پناهگاهی برای استراحت کوهنوردان انجام دادم و هدفم فقط رضای خدا بود و خدمت به خلق خدا و احترام به طبیعت خداوند، بی‌هیچ انتظاری از کسی یا کسانی. راستش را بخواهید کار خدا دقیق است و اگر نیت کاری غیر خدایی شد مطمئن باشید که بی‌اجر می‌شود و اجر سال‌ها تلاش من خانواده‌ای است که همیشه همراهی‌ام کرده‏اند و بسیار دوستشان دارم. اجر من سلامت طبیعت است و لبخندی که بر چهره کوهنوردان می‌نشیند.» «البته در این راه سختی‌ها و کارشکنی‌های بسیاری دیدم و هر وقت می‌آمدم و می‌دیدم زحمت چندساله‌ام یک‌شبه آوار شده و از بین رفته فقط به خدا پناه می‌بردم. آخر می‌دانید خدا از همه‌کس بزرگتر است و صبری به من داده به‌اندازه خود این کوه.» آقای جعفرزاده مسئول کمیته پیشکسوتان هیئت کوهنوردی اصفهان در قسمتی از کتاب «کوه من» اشاره دارد به فعالیت‌های استاد پهلوان صادق و شناخت 30 ساله‌ای که از ایشان دارد و می‌نویسد:«او انسانی است که در برابر ناملایمات صبور است و سخت‌تر از کوه.»
استاد پهلوان صادق کمتر اهل شرکت در همایش و مراسم‌های قدردانی است و بیشتر به جلال خدا اهمیت می‌دهد تا به تجلیل خود ولی به هر صورت در روز 4/7/93 در محل چشمه دالانی لوح یادبودی از طرف کمیته پیشکسوتان به او اهدا شد.
دی‌ماه است و سرما در کوه بیداد می‌کند. کم‌کم باید بازگشت. کوه در اوج صلابت، پهلوانش را که آرام‌آرام از دامنه‌ پایین می‌آید بدرقه می‌کند و چشم‌انتظار بازگشت دوباره اوست و این اندیشه در ذهن رهگذر می‌چرخد که اگر فرهاد کوهکن دل کوه را می‌شکافت تنها به عشق شیرینش، اما پهلوان ما به عشق خدا، به حرمت طبیعتش و به نیت آرامش بندگانش توانسته دل کوه را به
دست آورد.
ارسال نظر