پاتوقهای خودساخته جوانان شهر
اهمیت هر شهری به لحاظ اجتماعی به پاتوقهای آن است. شهری که پاتوقهای آن پررونقتر و زندهتر باشد، به عبارتی شهرتر است. جوانان هم البته در هر شهری پاتوقهای خاص خود را دارند و به فراخور شخصیت و خاستگاه خود پیرامون پاتوقهایی مختلف دوستانی با زمینههای ذهنی و فکری مشابه مییابند، انرژی میگیرند آینده را شکل میدهند. پیشتر پاتوقهای جوانان اصفهانی هم بخشی پیرامون زمینخاکیهای پرتعداد محلات، و باغتختی و باشگاهها میگذشت، همچنانکه کانونهای هنری نیز کم تعداد نبودند. حالا شهر عوض شده است و جامعه نیز. یک شهر پر شتابتر، که جوانانش نیز میخواهند با سرعت به پاتوقهای خود شکل دهند و از این رو رشد سریع کافهها مدل تازهایست از چارهای که جوانان بر محدودیتهای خود یافتهاند.
شیما خزدوز/اصفهان امروز: آخرین پُک را میزند و بعد از نمایش دودهای حلقه حلقه شده میگوید: «بزرگترین خلاف ما قلیان است. جمع ما همیشه جمع است، از گودبای پارتی سربازی تا سور پایان خدمت و هر مناسبت دیگری را با همین اکیپ، زیر دهنههای پل خواجو، دورهمی گرفتیم.»
او که حبیب صدایش میکنند، میگوید: «این جمع و این قلیان همه جوانی ماست» و به دو نفر دیگر از دوستانش اشاره میکند و ادامه میدهد: «هادی و محمد، کفتر هم معامله میکنند، البته این روزها که شهر پر از آپارتمان شده، کفتربازی جواب نمیدهد.»
حبیب میگوید: «علی هم هشت سال پیش زد تو کار لباس و از عالم و آدم پول گرفت و مغازهای دست و پا کرد و از بد روزگار، یک واسطه کل سرمایهاش را گرفت و برد تا جنس بیاورد، اما هنوز برنگشته! اگر این جمع قلیان نبود که علی را آرام کند، علی الان اوضاع بدتری داشت!»
پاتوقهای این روزهای جوانان، چندان به مکانش وابسته نیست و تنها با دورهمی جوانهاست که معنا میگیرد. کافی است از بالا تا پایین شهر قدم بزنیم. کافهها نمونهای از پاتوقهای پرطرفدار امروزی است که به شکلی در بین جوانان جا باز کردهاند. تقریبا میتوان گفت کافهای در شهر نیست که خالی از جوانان باشد.
برخی از این کافهها حتی تا جایی شناخته شده و پررفت و آمدند که باید از یک روز قبل میز رزرو کرد. نکتهای که جالب است این که به جزء تعداد در اندکی از کافهها، مابقی از همه طیف آدمی را در خود میبیند. با وجود اینکه شاید تا همین سه چهار سال پیش جوانان مذهبی، کافی شاپها را نه تنها قبول نداشتند که اصلا رفتن به اینجور مکانها را تاحدی ناپسند میدانستند، اما امروز میشود تخمین زد تا یک سوم مشتریان کافی شاپها را جوانان طیف مذهبیتر تشکیل میدهند. کافیشاپها کارکردهای گوناگونی برای جوانان دارند. از پاتوق شدن برای چندین دوست گرفته تا قرارهای کاری و خواستگاری و غیره.
هرچند مکان آرام کافیشاپها برای جوانان پرانرژی و پرشور دستکم جذابیتی همیشگی نخواهد داشت، اما همین دورهمبودن و گپ و گفت و قهوهخوردن را هم ناگزیر غنیمت شمرده و نمیخواهند از دست بدهند.
امیر، یکی از کافهروهای همیشگی میگوید: «کافهها برای امثال من به یک مأمن تبدیل شده است. جایی که اگر حداقل یکروز در میان در آن نباشم انگار زندگیام کامل نیست. به طور واضح کافه رفتن برای ما یک سبک زندگی مشخص است.»
نازنین، مهسا و ساغر 25 سالهاند. نازنین میگوید: «یک اکیپ سی نفره هستیم از دوران دانشجویی هفتهای سه بار هر پنج نفرمان کافهایم. اوایل تنها هر ماه یکبار کافه میآمدیم اما حالا تقریبا تمام جشن تولدها و دورهمیها را در کافه برگزار میکنیم. تمام کافههای اصفهان را هم تجربهکردهایم.»
ساغر صفحه اینستاگرام گوشی موبایلش را باز میکند و 1500 عکس را که از انواع کیکهای تولد با دیزاینهای مختلف در کافهها عکاسی کرده را نشان میدهد و میگوید: «سعی میکنیم رنگ لباس و رنگ کیک را با رنگ کافیشاپ ست کنیم! عکسهای ما بازدیدکننده زیادی دارد حتی سه بار در مسابقه بالاترین تعداد بازدید کننده فضای مجازی اول شدم و این اعتماد به نفسم را بالا میبرد.»
ملیحه 30 ساله است. وقتی در رابطه با تفریحات این روزها از اومی پرسم، مکث می کند و می گوید: نمی دانم تفریح محسوب می شود یا نه! اما تنها کافه و رستوران. اما ترجیح نیست، تنها شرایط موجود است.
سهیلا 27 ساله شاغل است و میگوید: «به علت محدودیت زمانی و مکانی، نمیتوانم برای گذراندن اوقات فراغتم از باشگاههای ورزشی استفاده کنم. بسیاری از باشگاههای ورزشی خوب و حرفهای و حتی ورزشهای جذاب، از نظر مکانی تنها در محدوده مرکز و بالای شهر قرار دارند و یا بسیار پر هزینهاند. برای مثال بولینگ هر نیم ساعت 30 هزار تومان باید هزینه کرد، تنیسرویمیز حدود 250 تا 300 هزار تومان برای یک فصل کوتاه باید خرج کرد، کارتینگ حدودا هر 20 دقیقهاش 30 هزار تومان است و اسب سواری هم که از ورزشهای بسیار جذاب و هیجانانگیز است غیر از هزینه باشگاه، منوط به اجاره یا خرید یک اسب است که آن هم بین 60 تا 400 میلیون تومان آب میخورد.»
علی 35 ساله اما پای ثابت گروههای کوهنوردی است و میگوید: «هفتهای دوبار برنامه کوه صفه و هفتهای یکبار بیرون شهر، قلهها، آبشارها و غارها هستیم. حتی صعودهای حرفهای هم در برنامه داریم. گروهها زیر نظر هیئت کوهنوردی استان هستند، اما نسبت به جمعیت انبوه جوانان شهر، گروهها کمتر با جوانترها پر میشود شاید به دلیل هزینه بر بودن و یا کم همت بودن جوانان امروزی باشد. البته برنامههای خارج شهر بین 50 تا 200 هزار تومان هزینه دارد و تنها کسانی امکان استفاده از آن را دارند که درآمد ثابت داشته باشند.»
اما بالای شهر، شب به نیمه که نزدیکتر میشود، صدای ویراژها و اگزوزهای شکاری بالا میگیرد. برخی درخشش رنگ متالیک پورشها، بیاموها را زیر نور چراغهای خیابان به نمایش میگذارند. حالا چند ساعتی از شروع کورس گذاشتنها گذشته، اما اتومبیلهای چشمنواز به فاصله چند متری هم پارک شدهاند و اکیپهای بیرون از اتومبیلها در حال تفرقه و پناه بردن به کافهها و رستورانها هستند و این نخستین نشانه از حضور چند اتومبیل گشت انتظامی است که دقایقی پیش برج مرداویج را دور میزدند.
حالا فرصتی است که دو پسر نوجوان در حالی که یک دستمال و یک شیشه پاک کن در دست دارند از راه برسند و دستی به شیشههای اتومبیلهای لوکسی که البته تازه کارواش بودهاند بکشند.
صالح میگوید: «حاشیه شهر ساکن هستیم اما اینجا کاسبی خوب است، ما هم در محله خودمان کورس موتورسواری در زمین خاکی داریم. چند سال دیگر اگر خوب کار کنم شاید اتومبیل خریدم و اینجا کورس گذاشتم.» احمد در حالی که به صالح نگاهی میکند و از ته دل میخندد هم میگوید: «یک بار یکی از این جوانها که شاخ دور دور این منطقه است و عینک ریبون هم دارد را دیدیم که در یکی از نمایشگاههای اتومبیل سطح شهر شاگرد است! اینها یا نمایشگاهدار هستند و ماشین مفت زیر پاشون است، یک عده هم عشق اسپرت و سیستم صوتی دارند.»
محسن تعمیرگاه اتومبیل دارد و میگوید: «کسانی که اغلب به دنبال زندگی لوکس و توهم سرمایهداری هستند هیجان دور دور را انتخاب میکنند اما کسانی که فقط به هیجان و تفریح فکر میکنند اتومبیلسواری در پیستها را ترجیح میدهند. جاده دولتآباد پاتوق ماست، ماشینهای قدیمی مثل بیامو را ارتقای موتور بدهیم، کافی است. البته من سال گذشته موتور زانتیا را روی پراید سوار کردم و در پیست جواب داد!»
مهدی 22 ساله که کنار وراکروزش پارک کردهاش ایستاده، میگوید: «بوگاتی و پورش و ایودی داشته باشی، خاطرخواهات زیادند. بعد از این مدلها بیامو خیلی طالب دارد، لندکروزر، درجه سه حساب میشود. بنز را هم اغلب اتوکشیدهها و آنهایی که فاز قیافهگرفتن دارند سوار میشوند.» مهدی میگوید: «من هر 6 یا 12 ماه یک بار ماشینم را عوض میکنم و بمب انرژی میشوم، هیجان این تفریح برایم فوقالعاده است. به غیر از آن فکر میکنم که اعتبار آدم در بازار فقط در برند ساعت و ماشین و ادکلن خلاصه میشود. البته عواقب هم دارد، یکی از رفقای من که باشگاه بدنسازی هم داشت به خاطر همین کورس گذاشتن سال گذشته در جاده شهید کشوری جانش را گذاشت روی همین چیزها.»