نعمت الله ترابی؛ از سیلوی پرشکوه تا نان کوچک زحمتکشی
سیلوی اصفهان، بلندترین سازه این شهر برای سالیان متمادی در یک قرن گذشته بوده است، ظاهری که برای شهروندانی از چندین نسل این شهر بسیار جالب توجه بوده، با اینحال از درون این ساختمان با شکوه چندان روایتی در تاریخ شفاهی این شهر در دست نیست. نعمتالله ترابی، که سالها در این سیلو کار کرده، بخشهایی از این تاریخ را روایت میکند؛ داستانی مملو از نگاهی اصیل به زندگی، تلاش برای مهیاسازی آرد یک شهر بزرگ، نان زحمتکشی در ساختمانی باشکوه.
شیما خزدوز/اصفهان امروز: نعمت الله ترابی، با متانت و وقاری تحسینبرانگیز در حیاط بزرگ سیلوی کهن اصفهان قدم میزند، جایی که مرور خاطرات دههها تلاش وی در این سیلو، یک به یک جلوی چشمانش تداعی میشود.
سیلوی اصفهان بین سالهای 1304 تا 1316 با طراحی و اجرای روس ها ساخته شد. سیلو زمانی گشایش یافت که ترابی کودکی یکساله در فارسان بختیاری بود. او میگوید: «محوطه 40 جریبی سیلو روزگاری وعدهگاه همه گندمکاران روستاهای دور و نزدیک اصفهان بود، گو اینکه سالهاست سوت و کور شده و این روزها بیشتر به یک موزه می ماند.» موزه ای که شاید آثار اولیه فناوریهای مهندسی و مکانیکی مربوط به قبل از دهه 1320 را بهخوبی نمایش میدهد.
ترابی میگوید: «قافلههایی که با شتر بار گندم به این سیلو میآوردند، بارها را از دریچههایی روی زمین وارد سالن واردات سیلو میکردند، این بارها از سوی ترانس 4 نظام موتور برقی متعلق به یک کشتی جنگی روسی بعد از جنگ جهانی اول، تحویل یک پیاله چرخ و فلکی داده می شد، که گندم را به طبقات بالاتر و بخشهایی چون بوجاری می رسانده و در بازگشت به زیرزمین این بر به دو نوار نقاله الواتور (بالابر) تحویل داده میشد که به برجهای استوانهای سی و سه گانه سیلو برای ذخیره منتقل می کردند.»
نعمت الله ترابی متولد 1315 است. از سال 44 تا 75 در سیلوی اصفهان فعالیت داشته است. وی میگوید: «دهه 20 پدرم در فارسان شهرکرد زارع بود و با ایل بختیاری سروکار داشت. مادرم اصفهانی بود و خانه پدر بزرگ مادریام در خیابان مسجدسید بود. شیطنتهای ایام کودکی در دست انداختن دو پارچهفروشی، به نامهای ابرام و لالهزار که از اصفهان به فارسان پارچه میآوردند و البته برخورد شدید پدر با ما که حسابی تأدیب می شدیم.
«ما از نسلی بودیم که از پدر خیلی حساب
می بردیم، پدر اسطوره زندگی ما بود و احترام به بزرگتر در تربیت ما ریشه داشت. یاد دارم وقتی به اتاق وارد می شدیم تا برادر بزرگتر اجازه نمی داد، نمی نشستیم چه برسد به پدر.»
براتی ادامه میدهد: «تا سال 39 که کلاس هشتم را در اصفهان و در دبیرستان علیه درخیابان طالقانی کنونی، کوچه نارون، تحصیل کردم و دوباره به فارسان برگشتم و تا سال 44 یک دکه کتاب و روزنامه فروشی در فارسان داشتم، البته در کنارش در روزنامه کیهان که در شهرکرد یک دفتر داشت فعالیت روزنامه نگاری میکردم.»
وی از تجارب روزنامهنگاریاش میگوید: «در همان سال 44 بود که در یک روستایی پشت آل کوه فارسان، یک باغ مشجر انگور بود که کارگران در زمان هرس کردن درختان به یک گودال و تونل کف باغ برمی خورند و به تعداد زیادی سکه نقره به ابعاد یک کف دست داخل یک خمره میرسند، که یک طرفش تصویر شمشیر حضرت علی حکاکی شده و روی دیگر سکه یعقوب لیث صفاری ضرب شده، که کارگران سکه ها را بین خودشان تقسیم می کنند. من خبر را از طریق عمویم که در فارسان مغازه دار بود، متوجه شدم و آن را در روزنامه کیهان منتشر کردم. روز بعد سرهنگ ترابی به وسیله پاسگاه فارسان که استوار جاهد در آن خدمت میکرد مرا خواستند، و به من گفتند چرا خبر به این مهمی را به پاسگاه اطلاع ندادی و گفتند تو را به جایی می فرستیم که عرب نی انداخت. البته استوار جاهد پا درمیانی کرد و ضامن من شد و بعد با اکیپی به منطقه رفتیم و سکه ها را جمع آوری کردیم و به وسیله آقای افضل نماینده روزنامه کیهان این خبر دوباره چاپ شد. و از آن روز به علت مسئولیت سنگین این حرفه و درآمد ناچیزش روزنامه نگاری را کنار گذاشتم و سال 44 به اداره غله یا همان سیلو واقع در خیابان سعادت آباد اصفهان آمدم.»
ترابی سه دهه، فراتر از یک کارگر در همه بخش های سیلو اصفهان فعالیت داشته. وی میگوید: «قدیم جمعیت روستاها بیشتر از شهرها بود و روستاییان اغلب کشاورز بودند. زارع ها از اغلب روستاهای اطراف اصفهان مثل زیار یا اردستان و ورزنه، با گاری هایی که قاطر و شتر به آن بسته بودند به سیلو می آمدند. کل کسانی که آن زمان در سیلو کار می کردند، هشتاد نفر زن و هشتاد نفرمرد بودند. زنان اما بیشتر در قسمت وصالی یعنی جایی که گونیهای کنفی به هم وصل می شدند، کار می کردند.» وی ادامه میدهد: «به جز کشاورزان یک آقای عظیمی بود که با گاری بار گندم ارتش که مربوط به لشگر 10 و سربازخانه بود را میبرد. از جمله کارخانهداران آرد و آسیابداران که در سیلو رفت و آمد داشتند، آقایان حسن ربیعی و عصارزادگان بودند که در خیابان بابلدشت کارخانه داشتند، و آقایان بخشی و سلجوقیان و برادران نعمتبخش که در سبزه میدان ابتدای خیابان عبدالرزاق کارخانه و آسیاب داشتند.»
او درباره شرح وظایف خود در سیلو میگوید: «من ابتدا مدتی حسابدار قسمت وصالی و مدتی دم درب ورودی و خروجی کار می کردم، با دستمزد روزی 8 تا تک تومنی به استثنای ایام تعطیل که این درآمد کفاف زندگی را نمی داد. سال 52 تصمیم گرفتم یک نامه به تهران بنویسم و درخواست کنم وضعیت کارگران قراردادی سروسامان داده شود که در پی آن مدتی بعد از تلگرافخانه خیابان هشت بهشت، تلگرافی آمد که کارگران برای آموزش و امتحان فنی به تهران بیایند. بعد از این دوره 340 گارگر به 33 سیلویی که در کشور ساخته شده بود، فرستاده شدند با حقوق 14 هزار تومان و 4 ساعت اضافه کاری و بیمه. من راهم مدتی به اتاق فرمان سیلوی ازنای
خرم آباد فرستادند و بعد دوباره به اصفهان منتقل شدم و تقریبا در همه قسمتها از بایگانی و کارگزینی و اتاق اندیکاتور تا بخش فنی کار کردم.»
و البته خاطرهای تأمل برانگیز از او جالب توجه است: «یادم می آید که اداره غله یک صندوقی داشت که حقوق کارگران از آن پرداخت می شد. یک بار پول از تهران نیامده بود و تا آخر ماه حقوق نگرفته بودیم. من هم از شهرکرد میهمان داشتم و به 10 تا تک تومانی نیاز داشتم. آن زمان در خیابان مسجدسید و کوچه ترکان، در خانه پدر بزرگم ساکن بودم. یک پیرمردی در این محله خواروبار فروش بود به نام
حاج تقی برایت که ریش بلند قرمز رنگی داشت. آن روز از اتوبوس پیاده شدم از کنار دکان حاج تقی که رد می شدم سلام کردم و چند قدم که دورتر شدم،
حاج تقی صدایم زد و گفت اگر پول نیاز داری به خودم بگو. من متعجب که او چه طور ته دل مرا خوانده است!» براتی به گونهای صحبتش را ادامه میدهد که شاید برای مخاطب امروز چندان قابل درک نباشد. او میگوید: «بعدها فهمیدم که او یکی از 41 مومن محله مسجدسید بوده است. او 105 سال عمر کرد، اهل کرامت و ریاضت و از مومنان خالص بود که سقاخانه مسجد میرزا باقر را هم او ساخت.» نعمت الله ترابی، مسرور و با افتخار می گوید: «گرچه این روزها هم با حقوق یک میلیون تومانی زندگی می گذرانم اما راضی و خوشنودم که بعد از عمری زندگی آبرومندانه با نان زحمتکشی توانستم فرزندان موفق و تحصیل کرده را تحویل این جامعه بدهم.»
سیلوی اصفهان بین سالهای 1304 تا 1316 با طراحی و اجرای روس ها ساخته شد. سیلو زمانی گشایش یافت که ترابی کودکی یکساله در فارسان بختیاری بود. او میگوید: «محوطه 40 جریبی سیلو روزگاری وعدهگاه همه گندمکاران روستاهای دور و نزدیک اصفهان بود، گو اینکه سالهاست سوت و کور شده و این روزها بیشتر به یک موزه می ماند.» موزه ای که شاید آثار اولیه فناوریهای مهندسی و مکانیکی مربوط به قبل از دهه 1320 را بهخوبی نمایش میدهد.
ترابی میگوید: «قافلههایی که با شتر بار گندم به این سیلو میآوردند، بارها را از دریچههایی روی زمین وارد سالن واردات سیلو میکردند، این بارها از سوی ترانس 4 نظام موتور برقی متعلق به یک کشتی جنگی روسی بعد از جنگ جهانی اول، تحویل یک پیاله چرخ و فلکی داده می شد، که گندم را به طبقات بالاتر و بخشهایی چون بوجاری می رسانده و در بازگشت به زیرزمین این بر به دو نوار نقاله الواتور (بالابر) تحویل داده میشد که به برجهای استوانهای سی و سه گانه سیلو برای ذخیره منتقل می کردند.»
نعمت الله ترابی متولد 1315 است. از سال 44 تا 75 در سیلوی اصفهان فعالیت داشته است. وی میگوید: «دهه 20 پدرم در فارسان شهرکرد زارع بود و با ایل بختیاری سروکار داشت. مادرم اصفهانی بود و خانه پدر بزرگ مادریام در خیابان مسجدسید بود. شیطنتهای ایام کودکی در دست انداختن دو پارچهفروشی، به نامهای ابرام و لالهزار که از اصفهان به فارسان پارچه میآوردند و البته برخورد شدید پدر با ما که حسابی تأدیب می شدیم.
«ما از نسلی بودیم که از پدر خیلی حساب
می بردیم، پدر اسطوره زندگی ما بود و احترام به بزرگتر در تربیت ما ریشه داشت. یاد دارم وقتی به اتاق وارد می شدیم تا برادر بزرگتر اجازه نمی داد، نمی نشستیم چه برسد به پدر.»
براتی ادامه میدهد: «تا سال 39 که کلاس هشتم را در اصفهان و در دبیرستان علیه درخیابان طالقانی کنونی، کوچه نارون، تحصیل کردم و دوباره به فارسان برگشتم و تا سال 44 یک دکه کتاب و روزنامه فروشی در فارسان داشتم، البته در کنارش در روزنامه کیهان که در شهرکرد یک دفتر داشت فعالیت روزنامه نگاری میکردم.»
وی از تجارب روزنامهنگاریاش میگوید: «در همان سال 44 بود که در یک روستایی پشت آل کوه فارسان، یک باغ مشجر انگور بود که کارگران در زمان هرس کردن درختان به یک گودال و تونل کف باغ برمی خورند و به تعداد زیادی سکه نقره به ابعاد یک کف دست داخل یک خمره میرسند، که یک طرفش تصویر شمشیر حضرت علی حکاکی شده و روی دیگر سکه یعقوب لیث صفاری ضرب شده، که کارگران سکه ها را بین خودشان تقسیم می کنند. من خبر را از طریق عمویم که در فارسان مغازه دار بود، متوجه شدم و آن را در روزنامه کیهان منتشر کردم. روز بعد سرهنگ ترابی به وسیله پاسگاه فارسان که استوار جاهد در آن خدمت میکرد مرا خواستند، و به من گفتند چرا خبر به این مهمی را به پاسگاه اطلاع ندادی و گفتند تو را به جایی می فرستیم که عرب نی انداخت. البته استوار جاهد پا درمیانی کرد و ضامن من شد و بعد با اکیپی به منطقه رفتیم و سکه ها را جمع آوری کردیم و به وسیله آقای افضل نماینده روزنامه کیهان این خبر دوباره چاپ شد. و از آن روز به علت مسئولیت سنگین این حرفه و درآمد ناچیزش روزنامه نگاری را کنار گذاشتم و سال 44 به اداره غله یا همان سیلو واقع در خیابان سعادت آباد اصفهان آمدم.»
ترابی سه دهه، فراتر از یک کارگر در همه بخش های سیلو اصفهان فعالیت داشته. وی میگوید: «قدیم جمعیت روستاها بیشتر از شهرها بود و روستاییان اغلب کشاورز بودند. زارع ها از اغلب روستاهای اطراف اصفهان مثل زیار یا اردستان و ورزنه، با گاری هایی که قاطر و شتر به آن بسته بودند به سیلو می آمدند. کل کسانی که آن زمان در سیلو کار می کردند، هشتاد نفر زن و هشتاد نفرمرد بودند. زنان اما بیشتر در قسمت وصالی یعنی جایی که گونیهای کنفی به هم وصل می شدند، کار می کردند.» وی ادامه میدهد: «به جز کشاورزان یک آقای عظیمی بود که با گاری بار گندم ارتش که مربوط به لشگر 10 و سربازخانه بود را میبرد. از جمله کارخانهداران آرد و آسیابداران که در سیلو رفت و آمد داشتند، آقایان حسن ربیعی و عصارزادگان بودند که در خیابان بابلدشت کارخانه داشتند، و آقایان بخشی و سلجوقیان و برادران نعمتبخش که در سبزه میدان ابتدای خیابان عبدالرزاق کارخانه و آسیاب داشتند.»
او درباره شرح وظایف خود در سیلو میگوید: «من ابتدا مدتی حسابدار قسمت وصالی و مدتی دم درب ورودی و خروجی کار می کردم، با دستمزد روزی 8 تا تک تومنی به استثنای ایام تعطیل که این درآمد کفاف زندگی را نمی داد. سال 52 تصمیم گرفتم یک نامه به تهران بنویسم و درخواست کنم وضعیت کارگران قراردادی سروسامان داده شود که در پی آن مدتی بعد از تلگرافخانه خیابان هشت بهشت، تلگرافی آمد که کارگران برای آموزش و امتحان فنی به تهران بیایند. بعد از این دوره 340 گارگر به 33 سیلویی که در کشور ساخته شده بود، فرستاده شدند با حقوق 14 هزار تومان و 4 ساعت اضافه کاری و بیمه. من راهم مدتی به اتاق فرمان سیلوی ازنای
خرم آباد فرستادند و بعد دوباره به اصفهان منتقل شدم و تقریبا در همه قسمتها از بایگانی و کارگزینی و اتاق اندیکاتور تا بخش فنی کار کردم.»
و البته خاطرهای تأمل برانگیز از او جالب توجه است: «یادم می آید که اداره غله یک صندوقی داشت که حقوق کارگران از آن پرداخت می شد. یک بار پول از تهران نیامده بود و تا آخر ماه حقوق نگرفته بودیم. من هم از شهرکرد میهمان داشتم و به 10 تا تک تومانی نیاز داشتم. آن زمان در خیابان مسجدسید و کوچه ترکان، در خانه پدر بزرگم ساکن بودم. یک پیرمردی در این محله خواروبار فروش بود به نام
حاج تقی برایت که ریش بلند قرمز رنگی داشت. آن روز از اتوبوس پیاده شدم از کنار دکان حاج تقی که رد می شدم سلام کردم و چند قدم که دورتر شدم،
حاج تقی صدایم زد و گفت اگر پول نیاز داری به خودم بگو. من متعجب که او چه طور ته دل مرا خوانده است!» براتی به گونهای صحبتش را ادامه میدهد که شاید برای مخاطب امروز چندان قابل درک نباشد. او میگوید: «بعدها فهمیدم که او یکی از 41 مومن محله مسجدسید بوده است. او 105 سال عمر کرد، اهل کرامت و ریاضت و از مومنان خالص بود که سقاخانه مسجد میرزا باقر را هم او ساخت.» نعمت الله ترابی، مسرور و با افتخار می گوید: «گرچه این روزها هم با حقوق یک میلیون تومانی زندگی می گذرانم اما راضی و خوشنودم که بعد از عمری زندگی آبرومندانه با نان زحمتکشی توانستم فرزندان موفق و تحصیل کرده را تحویل این جامعه بدهم.»