یک مانور اعتقادی!
"بهرام بهرامیان" یک سال پس از ساخت "آل"، به سراغ "پریناز" می رود؛ فیلمی که 7 سال از زمان ساخت آن می گذرد و در این مدت به عنوان یک فیلم توقیفی مطرح بوده ولی سرانجام موفق شد یک اکران 16+ در گروه هنر و تجربه به دست آورد.حقیقتا انتظار تماشای فیلم مهیب تری را داشتیم؛ اما آنچه در "پریناز" دیده شد یک درام عقیدتی بود که مشخص بود برای گرفتن امتیاز اکران، بیش از حد خود را به تیغ سانسور سپرده چرا که فیلم به خودی خود متعلق به اواخر دهه 80 است و اکران تمام و کمال آن نیز اشکالات ماهوی بسیاری در عصر کنونی داشت چه برسد به اینکه برش های متعدد ممیزی، همین فضای وا پس زده فیلم را بیشتر الکن نموده است.
اصفهان زیبا: "بهرام بهرامیان" یک سال پس از ساخت "آل"، به سراغ "پریناز" می رود؛ فیلمی که 7 سال از زمان ساخت آن می گذرد و در این مدت به عنوان یک فیلم توقیفی مطرح بوده ولی سرانجام موفق شد یک اکران 16+ در گروه هنر و تجربه به دست آورد.حقیقتا انتظار تماشای فیلم مهیب تری را داشتیم؛ اما آنچه در "پریناز" دیده شد یک درام عقیدتی بود که مشخص بود برای گرفتن امتیاز اکران، بیش از حد خود را به تیغ سانسور سپرده چرا که فیلم به خودی خود متعلق به اواخر دهه 80 است و اکران تمام و کمال آن نیز اشکالات ماهوی بسیاری در عصر کنونی داشت چه برسد به اینکه برش های متعدد ممیزی، همین فضای وا پس زده فیلم را بیشتر الکن نموده است.
نشانه گیری بعد اعتقادی
کاملا مشخص است که «پریناز» از همان ابتدای ایده، با هدف گذاری بر روی بحث های اعتقادی و به داوری کشاندن اعتقادات یک فرد متعصب در عقیده با دیگر افراد عام اجتماع ( که نمود آن در فیلم، به شکل همسایه ها هستند) نوشته
و ساخته شده است. نویسنده در این راه، توانسته تا حدودی جلــــوی ذوق زدگی هـــای حاصل از پرداخت به یک سوژه نسبتا جدید در سینمای ایران را گرفته و کاملا محتاطانه جلو برود. به هیچ عنوان دست به داوری نمی زند و در هیچ یک از دقایق فیلم، حق را به طرفین اعتقادی فیلم نمی دهد.«پریناز» خوب آغاز می شود و ادامه می یابد. یعنی برای پرداخت به برخی مبانی اعتقادی در جامعه روز، این نوع آغاز، کاملا هوشمندانه و پسندیده است.از همان ابتدا طرح مسئله می کند؛ مخاطب را از همان ابتدا تا پایان فیلم در یک تعلیق درست نگه می دارد. همان بحث قدیمی حرامزاده بودن یا نبودن دختر، پیش کشیده می شود؛ اما در ادامه، فیلم به سیاق آثار نسبتا مشابه در این حوزه نمیرود. کاملا مختار و مبدع عمل می کند. برای تعلیق بیشتر، ابتدا توپ را در زمین قهرمان به ظاهر منفی داستان (معتمدآریا) می اندازد و سپس با چرخشی درست و حساب شده متاثر از روند ملتهب داستانی، او را خلع ید کرده و از دختر صامت داستان، یک شبه قهرمان می سازد.فیلم تمام این فرآیند را به کمک قیاس اعتقادی میان کاراکترهای خود به وجود می آورد. خیلی جالب است که صحنه اضافه چندانی ندارد. اصلا از این بحث فشرده خارج
نمی شود و ریتم داستان بر یک مدار دوست داشتنی نسبتا تند در حرکت است و در همین اندازه هم به پایان می رسد.
ضعف های کارکردی
یک ایراد به غایت بزرگ فیلم که می توان شدت آن را تا حدودی به قلع و قمع های ممیزی مرتبط دانست، بحث شخصیت پردازی داستان است. مخاطب حتما باید صبغه کاراکتر معتمدآریا را بداند؛ اینکه هیچ اشاره ای به این مهم نمی شود، خطای بزرگ فیلم است که احساس می شود سانسور شده و تقریبا محال است روحیات درونی و اعتقادی چنین کاراکتری بدون فلاش بک باشد. در سکانسهایی این کاراکتر، خود را مولود تفکرات برادرش می داند که ما اصلا او را در طول فیلم نمیبینیم. سومین مشکل بزرگ شخصیت پردازی فیلم، مربوط به کاراکتر مرد دوچرخه ساز(حمید فرخنژاد) است که مرموزترین شخصیت این فیلم است و رد پای او تا سکانس های آخر فیلم دیده می شود بدون اینکه بدانیم او کیست و برای چه دست به چنین اعمالی می زند؛ همچنان که مرگ مرموز او نیز کاملا بیمقدمه بود و کارکرد آن در ادامه درام مشخص نشد. در اینکه سانسورهای شدید برای این فیلم، وجه شخصیت پردازی اثر را با خللی جدی مواجه ساخته، تردیدی نیست؛ اما مشخص است که فیلم برای رفع این ابهامات، قدم هایی جدی برنداشته است.در مورد این سه کاراکتر کلیدی داستان، هیچ نشانه ولو مختصری هم در فیلم در نظر گرفته نشده و این طور به نظر می رسد
که تمام هم و غم فیلمنامه، معطوف به بحران های عقیدتی شخصیت ها و نحوه برخورد آنها در موقعیت های خاص بوده است که همین ها، درام را می آفریند و بدون عطف به گذشته این آدم ها، داستان به پیش می رود که قطعا یک روال تکنیکی برای نگارش یک فیلم چارچوب مند نیست.ضمن اینکه این ابهام در مورد دیگر شخصیت های فیلم نیز صدق می کند. سکانس افتتاحیه فیلم، کاملا مبهم است. شخصیت مادر فیلم (که می میرد) در کنار ساحت مرموز دخترش ( که گهگاه او را قدیسه می پنداریم و گاهی هم او را به مانند فیلم های هالیوودی یک شیطان فرو رفته در جلد دختربچه میپنداریم) و حتی آن پدر عجیب و غریبش که مشخص نمی شود از کجا پیدا شده، تماما جریان های مبهم فیلم هستند که در کنار میزانسن های اسرارآمیز و البته آن موسیقی غیرمرسوم برای یک درام از این دست، یک فضای رازآلود را پدید آورده اند که متاسفانه جز شاعرانگی، امتیاز تکنیکالی را برای فیلم به ارمغان نمی آورند.این هــــارمونی از این سلســـله ابهامات (که قطعا نقاط ضعف این فیلم به حساب می آیند)، آن قدر دقیق و حساب شده کار شده اند که به شک می افتیم که نویسنده و کارگردان چه قصد و غرضی از نگارش و اجرای آن داشته اند که با
هر متر و معیار، این موارد به ساختار منسجم روایت، خلل وارد کرده و فضای گنگی را در طول فیلم آفریده اند که بار کیفی مشخصی ندارد و یک تعلیق بیهوده را به موازات تعلیق کاربردی جریان اصلی قصه به وجود آورده که با توجه به شعاری نبودن فیلم، واقعا نمی توان هدف از پیدایش آن را متوجه شد.
فیلمی که می توان آن را دوست داشت
حقیقتا «پریناز» را با توجه به دغدغه بزرگی که دارد، نمی توان دوست نداشت. فیلم تا حدودی رنگ کهنگی به خود گرفته علی الخصوص در چند سال اخیر که نشانه گذاری های ملودرام در سینمای ما، جدی تر و دقیق تر شده و دیگر نمی توان مثلا آن شکل پرت شدن زن از پشت بام خانه را به مدد آن بهانه واهی، تصادفی فرض کرد.سکانس های مربوط به دختر، همچنان درگیرکننده است و این نشان می دهد که نوشته، بیش از اجرا، اصالت خود را حفظ کرده و چندان تابع زمان نیست.«پریناز» به راحتی می تواند مخاطب خود را احساساتی کند؛ اما با توجه به پتانسیل عظیمی که در این زمینه دارد، اصلا وارد این گود نشده و ترجیح می دهد همچنان روی همان تک محور عقیدتی خود مانور دهد.
فیلم یک فینال تمام احساسی دارد؛ گرچه ریتم آن و ساختار آن به بدنه اش نمی خورد. نمیتوانیم آن پایان را بر آن داســــتــــان بپذیریم مخصوصا اینکه می دانیم فیلم تا پیش از آن سکانس فینال، کمتریــن توجهی به موضوع احساسی قصه نداشته و گویی با آن اسلوموشن آرام و آن موسیقی پس زمینه مسحورکننده و البته نریشن اعترافگونه کاراکتر معتمدآریا، تقاص تمام آن رد شدن ها از کنار بعد احساسی قصه را یک جا می دهد و مخاطبش را با بغض از سالن خارج می کند. بغضی که در تمام طول فیلم در گلوی مخاطب وجود داشـــت و به واســطه پا ندادن قصه، تا انتها حفظ شد و با آن فینال غیرموجه اما دوســت داشــتنی و رمانتیک، به اوج رسید.