قلم عشق بر اقليم وفا ما را بس!

مهدی عسگری، استاد قلمزن خمينی شهری كه بيست سالی است دست ها و گوش ها و چشمهايش با مس و نقره و ميخ و چكش و قير و فلز و كوبش قلم آشناست، هشت سال پيش همانجور كه در مغازه اش توی ميدان نقش جهان كار می كرده است، آقای ميرخشتی نامی از ستاد بازسازی عتبات عاليات اصفهان به سراغش می آيد و می گويد: « می خواهيم پنجره قتلگاه امام حسين(ع) را بسازيم».

اصفهان زیبا: مهدی عسگری، استاد قلمزن خمينی شهری كه بيست سالی است دست ها و گوش ها و چشمهايش با مس و نقره و ميخ و چكش و قير و فلز و كوبش قلم آشناست، هشت سال پيش همانجور كه در مغازه اش توی ميدان نقش جهان كار می كرده است، آقای ميرخشتی نامی از ستاد بازسازی عتبات عاليات اصفهان به سراغش می آيد و می گويد: « می خواهيم پنجره قتلگاه امام حسين(ع) را بسازيم» طرحی ارائه می دهد و می رود و باز كه می گردد، به او می گويد: « كار شما در ميان بسياری از قلمزنان مقبول افتاد» و عاقبت الامر، كار از آب درآمده استاد قلمزن به سال 88، آبدار و پاكيزه از آب درمی آيد و پس از آن است كه دو درب طلای حرم اباعبدالله الحسين(ع) كه بر بالای سر حضرت علی اكبر(ع) نصب شده است را می سازد و درب نقره باب الشهدا و دودرب باب الزهرای اميرالمومنين (ع) را و به همين ترتيب، درب طلا و نقره بالای سر و پايين پای امام جواد(ع)، درب حرم حضرت عباس(ع) و بعد از چند سال می رسد به حرم مسلم ابن عقيل و درب حرم مختار ثقفی و كوبيدن قلم عشق بر باب حميده...

حس خوب پنجشنبه شب ها
نشسته ایم توی نمازخانه مسجد صفای سده. اوستا مهدی با لباس کار، تکیه داده به دیوار و من روبه روی او نشسته و دفتر و دستکم روی گل قالی پهن. صبح است و او سر حال و خوش رو. پس از او درباره حسی می پرسم که به قول خودش ماندگاری پانصدساله خواهد داشت؛ چرا که بعضی اوقات، استاد قلمزن ما با خودش فکر می کند که:« من الان اینجا توی اصفهان خوابم؛ اما درهایی که ساخته ام باز است و مردم در حال زیارت هستند؛ یا بیدار که می شوم این حس خوب به سراغم می آید که پنجشنبه ها یا شب های جمعه بر حسب عقایدی که دارم و گفته اند، حضرت زهرا(س) به همراهی پیغمبر اکرم(ص) و حضرت امیر(ع) از میان آن می گذرند.»او که تاکنون نزدیک به شانزده درب و نیم ضریح و کتیبه های روی ضریح را برای حرم های عتبات ساخته و دوسه تایی هم در دست ساخت دارد، زمانی بالای سر امام رضا(ع) را نیز در خود مشهد کار کرده است. مهدی که به گفته خودش خانوادهای مذهبی دارد و علاقه خاصی به امام حسین(ع) ، همیشه دوست داشته و دارد که قلم عشق را بر اقلیم وفا بکوبد و چندان در قید قیمت بازار نباشد؛ چرا که حس خوب او نسبت به کاری که انجام می دهد، مانند درب و نیم ضریحی که نصب می شود، قرن ها ماندگار خواهد بود. او می گوید:« اگر من گلدان یا شیای تزئینی را قلم کاری کنم، بدون شک پس از چند دهه، در نهایت به کنجی سپرده می شود و تمام می شود ولی این درب و پنجره را روزانه هزارها نفر می بینند و می بویند و می بوسند..»

مرمت ایوان نجف اشرف در تهران
اوستا مهدی اولین کاری که برای دل خودش کرده، مرمت ایوان نجف اشرف در تهران است. او ششصد عدد خشت طلا را دست کشیده و بوسیده و جریان شنیدنی اش را این گونه نقل می کند:« هنگام سقوط صدام و درگیری های داخلی، با خمپاره به این ششصدتا خشت به آن حمله کرده بودند. از طرف دیگر یک بیت شعر فارسی بر گریو(دهانه) ایوان طلا کار شده بود که به علت تعصبات قومی و مذهبی، با دیلم کنده و ریخته بودند روی پشت بام حرم.» این قضیه بر همین منوال بوده است تا آنکه سازمان عتبات عالیات، پس از فروکش کردن وخامت اوضاع به مسئله ورود می کند و :« هنگامی که روی پشت بام حرم در حال گشت زنی بودند، متوجه کپه های خشت روی هم ریخته شده و خلاصه رفته بودند بالای سر آنها و متوجه شده بودند که تمام این خشت ها از طلاست، اما بعثی ها متوجه آن نشده بودند.» پس از کشف این موضوع، خشت ها تحت تدابیر شدید امنیتی به تهران ارسال می شوند و آقای عسگری را برای مرمت فرا می خوانند و او حین وارسی خشت ها می بیند که:« پشت هر خشت، اسم کسانی که روی خشت ها کارکرده بودند به همراه التماس دعا حکاکی شده بود، آن هم به تاریخ چهارصد و پنجاه سال پیش! که حس خیلی خوبی به من داد و با خودم گفتم: ببین مهدی! این خشت ها چهارصد و پنجاه سال پیش بر گریو این ایوان کار شده، به آن حمله شده، کنده شده، روی پشت بام به فراموشی سپرده شده و حالا تهران است، روبه روی من!» همین می شود که مهدی تصمیم می گیرد تا منبعد:« هر چه کار این جوری پیشنهاد کردند قبول کنم، چون این آثار واقعا ماندگار است و این ماندگاری برای من عالی است.» از او درباره اسامی می پرسم و او پاسخ می دهد:« اسم ها به فارسی چهارصد سال پیش بود، اسامی که شاید سخت بود؛ مثل: العبد السعید محمد المحمود الاصفهانی!»وحالا که به هیجان آمده اافه می کند:« چون در شهرهای زیارتی زیاد کار کرده بودم و اکثر اماکن مقدس را می‌شناختم و در و دیوار و ایوان‌ها را مرمت می کردم، از هر یک از استاد کارها یک خشت می گرفتم از حرم اباعبدالله تا حرم ابالافضل العباس و در کمال تعجب دیدم که پشت هر کدام از آنها باز نام اصفهان می‌درخشد.»

لوستر حرم حضرت امیر (ع)
با لبخند و شیرینی خاصی از شکوه خاطره تعویض لوستر حرم حضرت امیرالمومنین سخن می گوید. از لوستری که:« صدوبیست سال بود پایین نیامده بود تا آنکه کارمندان بانک صادرات اصفهان هزینه آن را تقبل کردند. وقتی که لوستر را باز کردیم و آوردیم پایین ( یک پیچی وسط لوستر وجود دارد، پیچی که ثقل لوستر است و محل اتصال ان به شاخه های لوستر) دیدیم که ناغافل یک کاغذ لوله شده از توی آن افتاد بیرون که لیستی بود ازاسامی کسانی که هزینه ساخت لوستر را تقبل کرده بوده و در طول این صد و بیست سال، بالای سر ضریح خود آقا امیرالمومنین(ع) آویزان بوده اند! همان جا یک شوک دیگر به من وارد شد! و دست به کار شدیم و روی یک کاغذ از زنده و مرده و هرکه یادمان می آمد نامی به یادگار و تبرک نوشتیم و با همان کاغذ لوله شده گذاشتیم توی پیچ و نصبش کردیم.»

خلوص درب های مسجد صفا
استاد عسگری که همراه با خنده شکوفان شده اش، دم به دم من می خندد و می گوید :« اینها ماندگار است» و اشاره می کند به درب های وردی مسجد صفا که هم اینک یکی از کارگاه های اوست و ادامه می دهد:« دیدی چقدر روی این درهای چوبی از آرزو و التماس دعا و طلب بخشش و آرزو نوشته اند؟» می گویم:« بله» چون به محض ورود دیده و چند دقیقه ای را به خواندن آنها سپری کرده ام. ادامه می دهد:« مردم می آیند و حرزهایی که نوشته اند را به ما می دهند و می گویند: هر موقع می خواهی این درب یا نیم ضریح را نصب کنی، بگذارش آن زیر. ممکن است چهارصد یا پانصد سال آینده دوباره کسانی مثل ما بیایند و اینها را پیدا کنند».

پنج هزار خشت طلا بر پیشانی حرم شیر خدا
همین احساسات پاک و توصیف نشدنی است که باعث می شده مردمان گذشته هم مثل ما یا ما مثل مردمان گذشته رنج گنج یافته را به جان بخریم و از زبان اوستا مهدی بشنویم که :« آن خشت های طلایی که در کار مرمت گریوه ایوان نجف به کار بردیم نمی دانید که با چه مشقتی درست می شود. شما، در حال حاضــــر اگر یک ورق مس بخواهید ، کارخانه برایتان میزند و نورد می کند و با هر اندازه ای که بخواهید به شما تحویل می دهد. حالا حساب کنید این خشت های طلا که آن زمان به کاربرده اند، شمش‌هایی بوده که همه اش را با پتک دستی به ورق طلا تبدیل می کرده اند. یعنی یک قسمت خشت بیست و چهار در بیست و چهاری که ما کار کردیم و مانند پازل بود، یک طرفش یک سانت بود و یک طرفش یک میلیمتر! ببین آن موقع چطور اینها را پهن کرده اند و چیده اند تا به حدود خودش برسد. مثلا ایوان حرم امیرالمومنین شاید بالای پنج هزار خشت طلا دارد. این پنج هزار خشت به این صورت درست شده که مطمئنا سال ها طول کشیده تا فقط ورقش را بسازند، حالا دیگر قلمزنی و نصبش بماند.»

اولین چیزی که به ذهنمان رسید تو بودی
از آقا مهدی می پرسم که وقتی به زیارت می روی و کارهای خودت را در بهترین گوشه دنیا می بینی، چه حسی بهت دست می دهد؟ که بالبخند و ته خنده جواب می‌دهد:« حالا خــــودم که هیچی، فک و فامیل و رفقا و خانواده وقتی می روند و می آیند،‌می گویند به در یا پنجره قتلگاه که رسیدیم، اولین چیزی که به ذهنمان رسید تو بودی.» لبخند کیفور از لبش نمی پرد و ادامه می دهد:« همین برای من کافی است؛ بعضی‌ها می گویند برایت دورکعت نماز خواندیم، بعضی هم با یک صلوات شادم کرده اند .

نجره قتلگاه، ملجا آه و پناه
تغییر این خاطره، خون به چهره اش می دواند و از حس نابی سخن می گوید که هنگام ساخت پنجره مضجع قتلگاه سیدالشهدا(ع) داشته است. حسی که:« خیلی عجیب بود چون اوایلی بود که راه کربلا باز شده بود،‌خودم یک جورهایی مبهوت بودم و چون کار اولم بود، انگار گیج و منگ بودم. من چند سال قبل از اینکه هنوز صدام بود و آمریکایی‌ها تازه آمده بودند ولی راه باز نشده بود، به هر شکلی که بود ، قاچاقی رفتم، حتی پاسپورت هم نداشتم. رفتیم آنجا و خیلی هم سختی کشیدیم چون گم شدیم و پیدایمان کردند و اینها...الان این چیزی که می گویم برای خودم هم باورنکردنی است. به حرم امام حسین(ع) که رسیدم، وقتی آن شکوه گنبد و بارگاه و ظرایف هنری اش را دیدم ( چون کارم بود) گفتم: یا امام حسین(ع) یعنی می شود من یک روزی برای حرمت کاری بسازم که بیاورند و اینجا نصبش کنند؟ و واقعیتش این است که شاید بگویم دوسال بعد این ماجرا، همچین اتفاقی برای من افتاد. یعنی کاری ساختم که بغل خود ضریح نصب شد یا دری برای حرم امام حسین (ع) کار کردم که بغل ضریح و پایین پای آقا علی اکبر(ع) نصب شد. حالا که نگاه می کنم شاید فقط هشت تا کار ساخته و نصب شده داخل حرم دارم، حالات فضاهای بیرونی که دیگر هیچ.» و با لذت و افتخار تاکید می کند که:« برای من نوعی، همین موضوع یکی از معجزات آقا امام حسن(ع) است که من آن جا یک خواهشی کردم و عملی شد.»

سیر زیبایی در واشکافی کوبش قلم و قیر
از سیر واشکافی روند رشد زیبایی به واسطه قلم و قیر می‌پرسم و از اینکه دست‌ها و چشم هنرمند چه راهی را روی این صفحات چوبی و فلزی می‌پیماید تا درب ساخته به حضور حرم حضرت شرفیاب شود. استاد، دست‌ها برهم می‌ساید و می‌گوید:« آن زمان یک طرحی ارائه می‌دادند و ما کار می‌کردیم تا وقتی که گفتم بیایید تا مبنایی برای کاری که انجام می‌دهیم در نظر بگیریم مثلا حرم آقا امیر المومنین(ع) را آمدیم و 110 تا گل عباسی کار کردیم به نام آقا یا در حرم امام جواد(ع) را که کارکردیم، آمدیم و 110 تا گل عباسی را زدیم و 14 تا شمسه وسطش به نام 14 معصوم( علیهم السلام)، هفت تا گل بالایش زدیم به نام امام موسی ابن جعفر(ع) و 10 تا گل پایینش زدیم به نام آقا امام جواد (ع) یا بالای سر پنجره قتلگاه یک کتیبه هست که آمدند و به من گفتند فرازی از دعای ناحیه کبیره است :« السلام علی الدماء سائلات» را کارکن که ما هم کتیبه ای چهار متر و نیم در یک متر کار کردیم که هفت تا گل سرخ این طرف و هفت تا گل سرخ آن‌طرف به نیت 14 معصوم کارکردیم و یکی از آنها را به نام آقا اباعبدالله الحسین(ع) بزرگ تر از بقیه کارکردیم و کنارش غنچه ای قرار دادیم که تیر رها شده ای این غنچه را زده و شکانده بود و برگ های آن گل بزرگ که نمادی از دست های سیدالشهداء(ع) بود ، این غنچه را که نماد حضرت علی اصغر(ع) بود را گرفته بود و بعد هم انگشتری به نام انگشتر امام حسین(ع) ساختیم و به آن شاخه پوشاندیم.»

هر که شد محرم سر در حرم یار بماند
و یک روز دیگر هم مهدی عسگری، استاد قلم زن خمینی شهری که بیست سالی است دست ها و گوش ها و چشم هایش با مس و نقره و میخ و چکش و قیر و فلز و کوبش قلم آشناست، همان جور که داشته آن بزرگ ترین گل بلند بالا را بر حاشیه« السلام علی الدماء سائلات» نقر می کرده است، یک زوج موزه دار آلمانی می ایستند به تماشای کار استاد باغبان قلمکار و می پرسند که:« این چیست؟» و استاد ، نکته به نکته ، موبه‌مو روایت پرآب چشم شهید نینوا و طفل معصوم شش ماهه اش را برای آنان روایت می کند و مترجم، ترجمان آن را و او:« بی اختیار بنا کرد به گریستن و گفت: من چهل روز است در ایرانم و حتی زیارت امام رضا(ع) هم رفته‌ام، اما اینقدری که اینجا حس خوبی دارم در این بیست دقیقه، هیچ جای ایران نداشته ام و بعد از من خواست که آیا می توانم به صورت تبرک روی کار شما کاری انجام دهم؟ قلم و چکش را به او دادم و او تبرکا قلم عشق را
بر اقلیم وفا کوبید و همچنان گریست.»

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار