حسین فوقی؛ به یاد عصر طلایی چهارباغ
حسین فوقی از 1325 کسبوکارش در چهارباغ بوده است؛ آجیل شکوفه که از فروشگاههای معروف و بنام چهارباغ دهههای 30 و 40 و 50 محسوب میشد. او گرچه کارش را سالهای اخیر به خیابان خاقانی منتقل کرده اما داستان کاسبیهای قدیم چهارباغ و مردانش از زبان وی شنیدنی است.
حسین فوقی از کاسبان قدیم و معروف عصر طلایی چهارباغ است، دهههای 30 تا 50 که چهارباغ دنیایی بود از جنبوجوش اجتماعی، تکثر فرهنگی و رونق هنر و ادب. چهارباغی که به گفته فوقی در عین آنکه برای برخی برنامههای خوانندگانی که در تماشاخانه سپاهان از تهران دعوت میشدند چه بسیار که با دستهگلهای هدیه شده مردم که در دو سوی چهارباغ چیده میشد گلستانی را شکل میبخشید اما نمازهای جماعت مدرسه چهارباغ یا روضهخوانیهای پرشور آن نیز با حضور و حرمت همان مردم، از یک جامعه منسجم حکایت داشت. در این چهارباغ تکتک کاسبان و یکایک مردمان درگذر، هنرمندان و همه تماشاگران سینماها و تماشاخانهها، صاحب نقش بودند و برخی نقشی پررنگتر در هرچه دوستداشتنیتر بودن چهارباغ ایفا میکردند. از آن جمله آجیل شکوفه نیز فروشگاهی خاطرهانگیز بود که حسین فوقی ادارهاش میکرد، نخستین فروشگاهی که اصفهان را با میوههای نوبرانهای چون موز و آناناس آشنا کرد، در عین آنکه ردیف وسیعی از اقلام خشکبار، میوه و پروتئینی را برای مشتریانش فراهم آورده بود.
حسین فوقی میگوید: «پدرم که اهل محله پاقلعه بود، در حوالی سال 1305 در چهارباغ، نبش خیابان شیخ بهایی آجیل شکوفه را تأسیس کرد. 20 سال بعد که من 12 ساله بودم، کار کردن در مغازه را آغاز کردم درحالیکه در مدرسه شمس، آنسوی چهارباغ مدرسه هم میرفتم.»
«در مغازه ما همه چی بود از بهترین محصولات شیلات از ماهی و میگو گرفته تا خواروبار و میوههای نوبری که در هیچجای اصفهان پیدا نمیشد.»
«پدرم با آقای ارحام صدر و نیز آقای صدری، مالک تماشاخانه سپاهان، دوست و هممحلهای بود. ازاینرو حضور مدام این آقایان در مغازه ما آنجا را به پاتوقی بدل کرده بود که گرچه خوشمشربی و طنز خاص اصفهانی در همه چهارباغ معمول بود اما وجه بذلهگوی این پاتوق را میتوان گفت بینظیر بود، بهخصوص که دیگرانی چون مکرم، روزنامهنگار و شاعر طنزپرداز برجسته هم جزو مشتریان این فروشگاه بود و هر شب باید یکی دو شعر و حکایت و جوک اینجا تعریف میکرد تا بعد به خانهاش برود.»
«مسلماً ردیف وسیع افراد از رجال و اعیان شهر هم از آجیل شکوفه میآمدند، مینشستند، میگفتند، چای مینوشیدند و خرید میکردند. از حسنخان شیرانی، رئیس پلیس وقت اصفهان گرفته تا صیرفیان و کازرونیها که تجار بزرگ اصفهان بودند و بیشتر تا پاسی از شب این رفتوآمدها ادامه داشت.»
«تا ساعت دوی نصف شب من را صدا میزدند و خرید میکردند. تابستانها گاهی حتی بیشتر چهارباغ به راه بود. ما آخر شبها جلوی مغازه تیجیر (پوششی پارچهای با میلههای چوبی) میکشیدیم و پشت تیجیر میخوابیدیم، چون تا نصفههای شب مدام خرید از ما ادامه داشت. فرصت نمیکردیم خانه برویم. اصلاً امکانش نمیشد. صبح باید برای تأمین میوه به چهارسو میرفتیم شاید در روز دو سه ساعت بیشتر نمیخوابیدیم.»
شبهای چهارباغ نمونهای است ازآنچه این روزها در صنعت گردشگری به امکانات شهری شب برای گردشگری توجه میشود. فوقی میگوید: «به لحاظ قانونی محدودیتهایی بود. مثلاً تماشاخانهها و تئاترها و سینماها معمولاً ساعت 11 باید برنامه همشان تمام میشد و همینطور هم بود اما کافهها باز بودند و آمدوشد توریستها هم در شبهای چهارباغ زبانزد بود. فرانسویها و آمریکاییها که عاشق فرش، عتیقه، مینیاتور و صنایعدستی اصفهان بودند.»
«با آغاز کار هتل شاهعباس تا چند سال تمام محصولات شیلاتی رستوران آنجا را مغازه ما تأمین میکرد. همچنین سهشنبهشبها در باشگاه افسران نشست بود و تمام میوه و پذیراییشان را از ما تهیه میکردند. شهرداری هم ماهی دستکم دو اجلاس داشت که باز ما تأمینکننده پذیرایی آن نشستها بودیم و البته بهسختی هم پولش را میدادند...»
اما چهارباغ در آن سالها کاسبان و مردان قابلاحترام و صاحب سبکی داشت. فوقی ازایندست کاسبان پیرامون از در چهارباغ اینگونه میگوید: «آقای ذوفن هنرمند و نقره فروش و آقای گلریز، هم استاد برجسته خاتمسازی در صنایعدستی بودند. آقای اوس عبدالوهاب روبروی ما بغل سینما مایاک، علامتهای دستههای مذهبی را میساخت. همچنین در همین چهارباغ استاد حسن ترکنژاد منبتکار برجسته ایران بود، کنار سینما حافظ که کارهای ایشان به اروپا و آمریکا صادر میشد. آقای حسین پرورش نقره فروش هم بود. حمید زرگرزاده را هم باید نام برد که عکاس مهمی بود و روبروی ما در چهارباغ مغازه داشت و البته سمبات که استاد کمنظیر آبرنگ بود. نخستین شیرینیفروشی چهارباغ، روبروی مدرسه چهارباغ بانام نور امید شکل گرفت و نخستین ساندویچی اصفهان هم نزدیک خیابان پارس(کوالالامپور فعلی) بود، ساندویچ اسدالله. او قبل از تأسیس ساندویچی، آشپز باشگاه افسرها بود، بعد آمد ساندویچی باز کرد، شاگردش اسماعیل بود که بعد ساندویچ اسمال را در پاساژ شکری راه انداخت، مشتریان توی صف میایستادند برای ساندویچهایش. از دکتر هراند غوکاسیان باید یادکرد، پزشک خیلی خوبی بود و غریبیان کنار عباسآباد که سوسیس و کالباس میفروخت از کاسبهای آن روز چهارباغ بود...»
«روبروی ما همچنین داروخانه مرکزی بود و البته دو کافه معروف پیشرو چهارباغ آن روزگار؛ پارک و پولونیا. موسیو کروپ لهستانی کافه قنادی پارک را تأسیس کرد که بروبیای زیادی داشت و امثال محمد حقوقی و حلقه جُنگ ادبی اصفهان آنجا پاتوقشان بود. نیکلا هم پولونیا را اداره میکرد که هم شیرینی فروشی داشت و هم بهنوعی رستوران بود. کروپ از لهستانیهایی بود که در جریان جنگ دوم جهانی به اصفهان کوچ داده شدند و در عمارت سلطانی چهارباغ اسکان گرفتند.»
حسین فوقی، به همراه پدر و برادرش علی، در آجیل شکوفه تقریباً تماموقت درگیر بودند: «سینما کنار ما بود، ولی فیلمها را نمیرفتم و اگر هم رفتم، انگشتشمار فیلمهایی را دیدم، فیلم را هشت تکه و یکربع، یکربع میدیدم و بهاصطلاح سرهمش میکردم چون باید سریع به مغازه میرسیدم، مشتری زیاد را باید جوابگو بودیم.»
در تماشاخانهها که غوغایی بود. هنرمندان برجسته اصفهانی همچون ارحام صدر تئاتر اجرا میکردند که از همه ایران میآمدند برای تماشا، همچنان که هنرمندانی در آواز و موسیقی نیز از تهران و حتی هنرمندانی بزرگ از اروپا دعوت میشدند برای اجرا. اینها همه بود و در کنار آن برنامههای مذهبی هم برگزار میشد. مرحوم حاج آقارضا خراسانی، سید والامقامی بود و اهالی چهارباغ خیلی ارادت داشتند به او. ایشان در مدرسه چهارباغ جلساتی داشت و مسجدش هم مسجدالاقصی فلکه فلسطین بود. همچنین حاجآقا مصطفی سیدالعراقین و برادرش در مدرسه چهارباغ نماز میخواندند که بسیار شلوغ میشد. همچنان که در نمازهای جماعت مسجد خیابان سیدعلیخان هم جای سوزن انداختن نبود.»
حسین فوقی که دهههاست کاسب بازار است، چکیده تجارب سالیان خود در درک مفهوم کسبوکار را اینگونه بیان میکند: «در کاسب بودن حقیقت به نظر من این است که کاسب سه چیز را در نظر بگیرد: اول خدا را، دوم قانع بودن را و سوم مشتری را. اینکه آدم خودش را جای مشتری بگذارد.»
او ادامه میدهد: «دنبال زندگی کردن بودیم، وقتمان و زندگیمان را فدای این نکردیم که بیندوزیم. خیلیها آن سبک را انتخاب کردند و خدا را شکر موفق هم شدند اما ما دنبال این نبودیم که یکی را شش تا کنیم و هنوز هم داستان ما همین است و از این بابت راضی و خوشنودیم.»