خاتمی گفت انتخاب من آقای صالحی است

صالحی: "در چنين شرايطي ما فقط صبر پيشه كرديم و چيزي نگفتيم تا اينكه رهبر فرزانه انقلاب به كمك ما آمدند؛ يعني نهايتا حضرت آقا به اين مساله ورود پيدا كردند و بعد از ورود ايشان، اين نيروهاي سرخود ساعت ٢٣ آن روز از سفارت انگليس بيرون رفتند. به نظرم اگر حضرت آقا ورود پيدا نمي‌كردند اين مساله حل نمي‌شد."

در چهارمين روز ماه مهر و در پنجمين روز هفته دفاع مقدس كه با دهه اول ماه محرم در تقارن بود براي ديدار با علي اكبر صالحي، معاون فعلي رييس‌جمهور و رييس سازمان انرژي اتمي و با هدف آخرين هماهنگي‌ها براي انتشار كتاب خاطراتش كه از سوي «گروه علمي تاريخ شفاهي وزارت امور خارجه» به مديريت آقاي حسن علي بخشي در دست تهيه است و به زودي در اختيار علاقه‌مندان به حوزه تاريخ شفاهي قرار خواهد گرفت عازم محل كار ايشان در اين سازمان شديم.

به گزارش اعتماد، كتاب خاطرات علي‌اكبر صالحي كه به زودي از سوي اداره نشر وزارت خارجه در اختيار علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت بي‌شك يكي از جذاب‌ترين كتاب خاطرات تاريخ شفاهي پس از پيروزي انقلاب اسلامي است.

براي چنين پيشداوري دلايل مختلفي وجود دارد. او دومين وزير خارجه ايران پس از محمدجواد ظريف است كه خاطراتش را در اختيار علاقه‌مندان قرار خواهد داد. اين خاطرات به دليل سمت‌هاي مختلف علمي، دانشگاهي و سياسي دكتر صالحي در رياست دانشگاه صنعتي شريف (دو بار)، نماينده ايران نزد آژانس بين‌المللي انرژي اتمي در وين (به مدت پنج سال)، معاون آموزشي وزارت علوم (دو بار)، معاون علمي و آموزشي سازمان همكاري اسلامي در جده (٤ سال)، رييس سازمان انرژي اتمي (دو بار)، وزير امور خارجه (بيش از سه سال) و عضويت در هيات مذاكره‌كننده هسته‌اي ايران فضاي بسيار مناسبي جهت متنوع كردن اين كتاب فراهم كرده است. بي‌ترديد ايشان به دليل خدمات بي‌شمارش در عرصه‌هاي مختلف علمي، دانشگاهي، ديپلماسي و هسته‌اي در طول بيش از ٤ دهه از عمرش، او را به يك چهره ماندگار در تاريخ ايران تبديل كرده است.

از شش سالگي كار كردم

كتاب با زندگي‌نامه اجداد ايشان آغاز مي‌شود. او از طرف پدري اصالتا اهل طالقان است، اما بعدها اجدادش از طالقان به برغان قزوين مي‌آيند. اين دو منطقه از دهستان‌هاي همجوار هستند.

به استثناي پدرش كه متولد قزوين است سه تا چهار نسل اجداش در كربلا به دنيا آمده‌اند. صالحي در چهارم فروردين ١٣٢٨ در عشق‌آباد حسين (ع) در شهر كربلا به دنيا آمده است. او خود در اين زمينه مي‌گويد: «السلام عليك يا اباعبدالله» و «السلام عليك يا قمر بني هاشم»؛ اينها جملاتي هستند كه هميشه احساس مي‌كنم روح من با آنها پيش از تولد انس گرفته و بارها از زبان مادر بزرگوارم شنيده‌ام».

صالحي در شش سالگي و براساس اصرار خودش به پدر، مشغول به كار شده است: «شش ساله بودم كه به پدر گفتم مي‌خواهم كار كنم. گفت: مي‌خواهي چه كار كني؟ گفتم: مي‌خواهم كاسبي كنم. آنقدر اصرار كردم تا راضي شد و من مشغول فروش اجناس مختلف در كنار مغازه پدرم شدم. دوستان پدر مي‌آمدند و اذيتم مي‌كردند؛ يكي پول مي‌داد و يكي نمي‌داد. گاهي عصباني مي‌شدم و به پدر شكايت مي‌كردم و ايشان به جاي دوستانش حساب مي‌كرد. در هر حال اين كار را دوست داشتم».

پدر بزرگ صالحي او را براي ثبت نام به مدرسه «اخوت» كاظمين مي‌برد. او خاطره اين ثبت نام را چنين به ياد مي‌آورد: «من دوست نداشتم به مدرسه بروم. يادم هست راه نمي‌رفتم و پدر بزرگ مرا مي‌كشيد، همين طور پاهايم روي زمين كشيده مي‌شد تا به مدرسه رسيديم. در سال اول ابتدايي ظاهرا خيلي بچه درس خواني نبودم، چون بازيگوشي مي‌كردم و بيشتر علاقه‌مند بودم كه در كوچه سرگرم بازي باشم. از محيط مدرسه خوشم نمي‌آمد. چون حس مي‌كردم آزادي‌ام محدود شده، روح آزادانديشي داشتم».

رفتار با ايراني‌ها در كاظمين تحقيرآميز بود
او از خاطرات تلخش در اين ايام چنين ياد كرده است: «آن وقت‌ها در عراق خيلي بحث عرب و عجم مطرح بود. در كاظمين و در كوچه‌اي كه ما زندگي مي‌كرديم مشخص بود چه كساني ايراني هستند به همين خاطر بچه عرب‌ها مي‌آمدند و فرياد مي‌زدند: عجم، عجم. رفتار آنها خيلي بد و بسيار تحقيرآميز بود و ما را شهروند درجه دو مي‌دانستند. در آن عالم كودكي خيلي ناراحت مي‌شدم چرا كه به كشورم ايران تعصب داشتم. از همان دوران بچگي حس وطن دوستي شديدي داشتم، شايد علت آن به خاطر تحقير ايراني بودن بود كه مشاهده مي‌كردم.»

جلال‌الدين فارسي از شخصيت قذافي بسيار خوشش مي‌آمد

بخش دوم كتاب به تحصيلات خارج از كشور صالحي، دبيرستان شبانه روزي سوريه، رفتن به لبنان و ثبت نام در مدرسه شبانه روزي، ورود به كالج بين‌المللي، ورود به دانشگاه امريكايي بيروت، آشنايي با امام موسي صدر به عنوان الگويي در زندگي وي، تاسيس جنبش امل و جايگاه اجتماعي اين جنبش شيعي لبنان، خاطرات وي از جنگ ١٩٦٧ اعراب و رژيم صهيونيستي، سفر امام موسي صدر به ليبي، جنبش حزب‌الله لبنان، ارتباط با دوستان فلسطيني، تحصيل در امريكا، انتخاب رشته مهندس هسته‌اي و اخذ مدرك دكترا در سال ١٣٥٦ اختصاص يافته است.

صالحي در بهار ١٣٥٨ به همراه عده‌اي از مقامات داخلي آماده سفر به كشور ليبي مي‌شود و پيشنهاد شهيد عباسپور براي اين سفر كه جلال‌الدين فارسي هماهنگي آن را برعهده دارد، مي‌پذيرد: «در اين سفر خود آقاي جلال‌الدين فارسي نيامد و فقط براي اعزام اين هيات برنامه‌ريزي كرده بود. جلال‌الدين فارسي از شخصيت قذافي بسيار خوشش مي‌آمد، ولي من برعكس ايشان، قذافي را آدمي بي‌هويت و بي‌برنامه مي‌دانستم. روز سفر كه به فرودگاه رسيدم، ديدم عكس بزرگي از قذافي را در كنار عكس امام خميني (ره) گذاشته بودند. ناراحت شدم. امام يك رهبر و يك شخصيت صاحب ايده بود، ولي قذافي يك كودتايچي بي‌هويت بود كه به شكل تصادفي قدرت را به دست گرفته بود.»

جدال صالحي با مرداني كه براي قتلش آمده بودند
در بخش چهارم كتاب صالحي كه رياست دانشگاه صنعتي شريف را پذيرفته است به موضوعاتي همچون عدم استفاده از ماشين بنز اشرافي دانشگاه كه در زمان سيد حسين نصرخريداري شده بود، فعاليت‌هاي گروه‌هاي سياسي در دانشگاه، ترورهاي سياسي سال ٦٠ ياد كرده و ماجراي دو موتور سوار كه براي ترور رييس دانشگاه صنعتي شريف آمده بودند را چنين شرح داده است: «سركوچه پياده شدم و به سمت منزل كه كوچه‌اي سربالايي است، حركت كردم. هوا هنوز روشن بود. زنگ خانه را زدم، ناگهان دو جوان موتور سوار با شتاب به من نزديك شدند. يكي از آنها از روي موتور پياده شد، جلو آمد و تفنگ را روي سينه‌ام گذاشت، گفت: اسمت چيست؟ گفتم: اين چه طرز سوال كردن است؟ اصلا تو كي هستي؟با صداي خشن‌تري پاسخ داد: حرف زيادي نزن! اسمت چيست؟ گفتم اسمم علي است. گفت: چه كاره‌اي؟ گفتم: معلمم. عمدا اسم و عنوانم را كامل نگفتم. نگاهي به دوستش كرد و گفت: عوضي گرفته‌ايم. فورا سوار موتور شد و آنجا را ترك كرد. آنها فكر كردند كه اشتباه گرفته‌اند، ولي براي ترور رييس دانشگاه صنعتي شريف آمده بودند».

آقازاده مخالف نمايندگي من در آژانس بين‌المللي انرژي اتمي بود

صالحي خاطره خود را از علاقه‌مندي آقاي خاتمي، رييس‌جمهوري وقت براي انتصاب وي به عنوان نماينده ايران در آژانس بين‌المللي اتمي و مخالفت اوليه آقاي آقازاده، رييس وقت سازمان انرژي اتمي به تصور اينكه همسر وي خارجي و فرانسوي! و همچنين عرب بودن صالحي به دليل آشنايي وي به زبان عربي! در كتابش شرح داده است.

او در نشست خصوصي با آقازاده تلاش كرده است او را از اين دو اشتباه درآورد. در همين ايام يازده نفر ديگر براي اين ماموريت به آقاي خاتمي معرفي مي‌شوند ولي ايشان گفته بودند كه انتخاب من فقط صالحي است. يعني اگر قرار باشد كه من انتخاب كنم نظرم آقاي صالحي است.

البرادعي احترام خاصي براي انقلاب ايران قايل بود
صالحي در خاطراتش همكاري خود با شخص البرادعي، مديركل وقت آژانس بين‌المللي انرژي اتمي را چنين ياد كرده است: «آژانس كميته خاصي متشكل از تعدادي از سفرا تشكيل داده كه راجع به بودجه آژانس كار كنند. البرادعي توصيه كرده بود كه بنده هم جزو ٨ نفر باشم. كم كم با ايشان بيشتر آشنا و رفيق شديم و با زبان عربي با هم صحبت مي‌كرديم و اين همزباني تا آنجا اثرگذاشت كه اعتماد متقابل برقرار شد. آنقدر با هم رفيق شده بوديم كه در خيلي از مسائل به من اعتماد مي‌كرد. من هم سعي مي‌كردم با او صادقانه رفتار كنم. اين گونه كم‌كم دلخوري‌هاي گذشته ايشان از كشورمان زدوده شد.

البرادعي احترام خاصي براي انقلاب ايران قايل بود و اين مطالب را هم در كتاب خاطراتش به نام «عصر فريب» و مصاحبه‌هايش راجع به ايران گفته است. او در مصاحبه‌هايش تاكيد كرده است كه به هيچ‌وجه نبايد ايران را با كشورهاي ديگر منطقه مقايسه كنيد. ايراني‌ها فصل ديگري را باز كرده‌اند و متاسفانه عرب‌ها عقب افتادند.»

برخي در تهران مي‌گفتند البرادعي جاسوس امريكا است

صالحي در جاي ديگر كتاب، خاطراتش از البرادعي را چنين ادامه مي‌دهد: «زماني كه در وين به عنوان نماينده ايران در آژانس بين‌المللي انرژي اتمي بودم، مديركلي آژانس در اختيار البرادعي بود. وقتي به تهران مي‌آمدم و گزارش مي‌دادم، بعضي از دوستان طوري صحبت مي‌كردند كه گويي از عالم غيب خبر دارند و همه‌چيز را مي‌دانند. آنها با صراحت و با تاكيد مي‌گفتند: اين آقاي البرادعي كه شما از او تعريف مي‌كنيد، جاسوس امريكاست؛ يعني به همين راحتي استدلال مي‌كردند كه چون ايشان مديركل يك سازمان بين‌المللي است، پس حتما جاسوس امريكا است. البته از همان زمان اين موضوع به نظرم بعيد بود و به دوستان يادآور مي‌شدم كه احتياط كنيد و يك درصد احتمال بدهيد كه برداشت‌تان درست نباشد. البته بعدها فهميدند، ولي ديگر خيلي دير شده بود.»

رييس سازمان انرژي اتمي در بخش‌هاي بعدي كتاب ورود ايران به شوراي حكام، بازديد البرادعي از نطنز، شيطنت بي‌فايده منافقين در خصوص قصد ايران براي غني‌سازي و رد ادعاي اين گروه از سوي البرادعي، بهانه‌گيري غربي‌ها در اين زمينه و تلاش آنها براي تصويب قطعنامه در محكوميت ايران، تاسيس گروه جنبش عدم تعهد در وين و امضاي پروتكل الحاقي را شرح داده است.

صالحي خاطره خود را از اشغال سفارت انگليس در تهران چنين شرح مي‌دهد: اوايل بحران سوريه بود. مي‌خواستند در سازمان همكاري اسلامي راجع به عضويت سوريه تصميم‌گيري كنند؛ يعني كشورهاي عربي تلاش مي‌كردند به بهانه حمله به سفارتخانه‌هاي كشورهاي خارجي در دمشق، سوريه را از سازمان مذكور اخراج كنند. به همين خاطر وليد المعلم، وزير امور خارجه سوريه به من زنگ زد و خواهش كرد كه شخصا به اين نشست بروم و از كشورش حمايت كنم. چون سوريه تنها مانده بود و كسي اين كار را نمي‌كرد.

من نيز قبول كردم و براي حمايت از سوريه و بيان اينكه حمله به سفارتخانه‌هاي خارجي، كار دولت سوريه نيست و خشم مردم است به عربستان رفتم. وارد جده شدم. در راه رسيدن به ساختمان سازمان همكاري اسلامي در بزرگراه در حركت بودم كه يك‌دفعه خبر اشغال سفارت انگليس در تهران را به من منعكس كردند. خيلي عجيب بود. تصور كنيد بنده در حال رفتن به جلسه‏اي بودم كه بگويم در موضوع تعرض به سفارتخانه‌هاي خارجي و خصوصا عربي، دولت سوريه نقشي ندارد و عده‌اي سر خود اين كار را مي‌كنند كه يك‌دفعه به من اطلاع دادند سفارت انگليس در تهران اشغال شد! در ابتدا باورم نمي‌شد و گفتم: شوخي نكنيد؟! اين هم يكي از آن تناقضات است.

به وزيرخارجه انگلستان گفتم ماجراي اشغال سفارت در تهران را سياسي نكنيد
با وقوع اين حادثه چه چيز به ذهن شما خطور مي‌كند؟ انگار كسي آنجا از پشت پرده مي‏دانست كه من براي چه هدفي به نشست سازمان همكاري اسلامي رفته‌ام. در آن لحظه خيلي ناراحت شدم. از راننده خواستم خودرو را در كنار بزرگراه متوقف كند تا ببينم قضيه چه بوده است. بلافاصله با آقاي سردار احمدي‌مقدم، فرمانده نيروي انتظامي تماس گرفتم و گفتم: سردار! اين چه وضعي است؟ مگر شما پليس ديپلماتيك نداريد؟ بالا رفتن از ديوار يك سفارت خارجي چه معنايي دارد؟ ايشان هم پاسخ دادند: كار مردم است، تلاش‌مان را كرديم ولي نتوانستيم جلوي آنها را بگيريم... فورا با همكاران در وزارت خارجه تماس گرفتم و گفتم كه حتما كسي را به سفارت انگليس بفرستند تا پيش سفير بماند تا خداي نكرده آسيبي به وي نرسد.

كمي از بروز حادثه گذشته بود كه ويليام هيگ كه آن موقع وزير خارجه انگليس بود، تماس گرفت. به او متذكر شدم كه: از اتفاقي كه افتاده متاسفم؛ مردم قانون را در دست خودشان گرفتند و ما نتوانستيم آنها را كنترل كنيم. اين اقدام در حقيقت ناشي از خشم مردم ايران نسب به رفتارهاي شما و اتفاقاتي است كه در دنيا و در منطقه ما رخ داده است و پليس هم نتوانسته جلوي آن را بگيرد. شما به رابطه تاريخي‌ دو كشور در گذشته واقف هستيد؛ البته من نمي‌خواهم توجيه كنم و وظيفه داشتيم تا آنجا كه توانستيم نگذاريم اين اتفاقات بيفتد؛ ولي بروز اين حادثه خارج از توان بنده بوده است و در آن شرايط، اوضاع از كنترل ما هم خارج شده بود. يك عده، خودسر اين كار را كرده‌اند و هيچ ربطي به دولت ندارد. خواهش مي‌كنم اين را سياسي نكنيد. الان در جده هستم، ولي دارم مسائل را پيگيري مي‌كنم...

لندن نگران كارمندان مفقودي خود در تهران بود
علي‌اكبر صالحي در ادامه شرح اين ماجرا گفت: در ادامه مكالمه ويليام هيگ تشكر كرد و گفت: آقاي صالحي! موضوع اين نيست. مطلب نگران‌كننده اين است كه پنج - شش نفر از كاركنان ما در ساختمان ديگر سفارت انگليس در خيابان شريعتي (باغ قلهك) مفقود شده‌اند و ما هيچ خبري از آنها نداريم و نمي‌دانيم كه الان كجا هستند. ممكن است بلايي به سرشان آمده باشد؟! ما از سرنوشت آنها بي‌خبريم... او چند بار تاكيد كرد: آقاي صالحي، سرنوشت آنها براي من مهم است.

گفتم: نگران نباشيد، يقين دارم اتفاقي براي آنها نيفتاده است. من اين را با جديت دنبال مي‌كنم. به شما اطمينان مي‌دهم كه اين مساله را سريعا حل و فصل خواهيم كرد. واقعا در برابر اين وضعيت من چيزي براي گفتن نداشتم جز اينكه بگويم متاسفم. البته عذرخواهي نكردم و تنها كاري كه در آن شرايط مي‌توانستم انجام بدهم اين بود كه هم اظهار تاسف بكنم و هم تلاش كنم كه وزير امور خارجه انگليس را آرام كنم و به ايشان اطمينان بدهم كه تمام سعي خود را براي حل اين موضوع به‌كار خواهم گرفت.

به سفير انگليس گفتم دنيا را با سياست تفرفه بينداز و حكومت كن، اداره كرده ايد
وزير خارجه دولت دهم نحوه آشنايي خود با همتاي انگليسي خود را اينگونه شرح داد: قبلا با ويليام هيگ در نيويورك ملاقات داشتم. بار اول خيلي با غرور آمده بود، ولي رفتارش را تعديل كرد. در اين ديدار از من پرسيد: چرا به سفير ما آگرمان (پذيرش) نمي‌دهيد؟ چرا نمي‌گذاريد سفير ما به تهران بيايد و سفير شما هم به لندن بيايد؟ آن موقع هنوز دو كشور در پايتخت‌هاي يكديگر سفير نداشتند.

گفتم: به تهران كه برگردم موضوع را پيگيري خواهم كرد. به ايران كه برگشتم موضوع پذيرش سفير انگليس و از سرگيري روابط دو كشور را در دستور كار قرار دادم. سپس اين سفير پيش من آمد كه رونوشت استوارنامه خود را تحويل دهد. به او گفتم: آقاي سفير! مي‌خواهم در مورد چند موضوع با شما صاف و پوست كنده و بدون روتوش صحبت كنم. كشور شما در اين ٣٠٠-٢٠٠ ساله اخير، هر جا كه توانسته‌ به ايران ضربه زده است.

مردم ما خاطره خوشي از عملكرد دولت شما ندارند؛ آخرين آن‌هم همان حكومت ملي بود كه به كمك امريكايي‌ها ساقطش كرديد. كلا عملكرد شما در ايران مثبت نيست. البته ما قبول داريم كه دولت انگليس يك دولت كاركشته در سياست است؛ اصلاً علم سياست را شما پايه‌ريزي كرده‌ايد؛ هزار سال است كه دنيا را با همين سياست تفرقه بينداز و حكومت كن، اداره كرده‌ايد و خوب هم اداره كرده‌ايد. واقعا آفرين، ولي ما نيز آموخته‌ايم و تصور نكنيد كه مانند گذشته يك كشور دست و پا بسته هستيم. به او توصيه كردم كه از رفتارهاي ترديدبرانگيز پرهيز كنيد و اگر نياز به مشورت باشد ما آماده‌ايم.

فراموش نكنيم ديپلمات‌هاي خارجي در ايران مهمان ما هستند
رييس سازمان انرژي اتمي در ادامه افزود: سه ماه بعد از اين تجديد روابط، اشغال سفارت به وقوع پيوست؛ يعني يك عده قليلي آبروي يك ملت تاريخ‌ساز و تمدن‌ساز را به‌راحتي بردند. اين حركت‌شان با اسلام جور نبود. نبايد فراموش كنيم كه اين ديپلمات‌ها، از هر كشوري كه باشند در پناه بلاد اسلامي هستند؛ آنها مهمان ما هستند؛ اگر دوست نداريم اينجا باشند، خيلي شفاف به آنها بگوييم كه از كشورمان خارج شوند. نبايد به آنها امان‌نامه بدهيم و بيايند و بعد به آنها اين‌طور تعرض كنيم.

باز جاي شكرش باقي است كه آسيب جسمي به كسي وارد نشد، در آن صورت مساله بسيار پيچيده‌تر مي‌شد. متاسفانه برخي رسانه‌ها به‌جاي حمايت از وزارت امور خارجه، مطالبي عليه آن نوشتند كه برخي از اين مطالب را به عنوان نمونه نگه داشته‌ام. دوست دارم شما مطالب اين روزنامه‌ها را در زمان حادثه سفارت بخوانيد تا ببينيد برخي مسوولان ما راجع به اين اقدام چه مواضعي گرفتند.

البته من نمي‌خواهم اسم كسي را ببرم، ولي معلوم بود كه بيان اين مواضع، نشات گرفته از يك جريان كاملا سياسي بود. مثلا نوشته بودند: ما بايد قبل از سفارت انگليس، وزارت امور خارجه را اشغال مي‌كرديم و قبل از سفير انگليس، بايد تكليف وزير امور خارجه را روشن مي‌كرديم. من اين تصور را دارم كه اين افراد حاضر بودند حتي مملكت را در معرض خطر قرار بدهند تا به اهداف و مقاصد سياسي خودشان برسند.

در چنين شرايطي ما فقط صبر پيشه كرديم و چيزي نگفتيم تا اينكه رهبر فرزانه انقلاب به كمك ما آمدند؛ يعني نهايتا حضرت آقا به اين مساله ورود پيدا كردند و بعد از ورود ايشان، اين نيروهاي سرخود ساعت ٢٣ آن روز از سفارت انگليس بيرون رفتند. به نظرم اگر حضرت آقا ورود پيدا نمي‌كردند اين مساله حل نمي‌شد. حضرت آقا در خصوص اشغال سفارت فرمودند: اين كارِ خيلي بدي بود...

ارسال نظر