هیاهوی بسیار برای خرید شب عید

شب عید و آغاز سال نو، همیشه بهانه‌ای بوده تا ایرانی‌ها رخت نو بخرند و با تازه شدن به استقبال بهار بروند. در هر وضع و شرایطی این نو شدن‌ها هم جذاب است و هم پر بگومگو. چه در خانواده‌ها، چه در مواجهه مردم و کاسبان. شیرین‌ترین و شادترین بگومگوهای سال!

هیاهوی بسیار برای خرید شب عید

اصفهان امروز: این روزها خیابان‌ها غلغله است. هر بار، روزهای آخر سال از دوروبری‌هایمان می‌شنویم که «انگار دنیا داره تموم می‫شه». دنیا اما هنوز تمام نشده، این سال 95 است که دارد تمام می‌شود و از آن‌طرف، آغاز سال 96 روزبه‌روز نزدیکتر می‌شود. تغییر سال‌ها و فصل‌ها در فرهنگ ایرانی، همیشه هم‫گام با طبیعت بوده و کودکی، جوانی، میانسالی و پیریِ طبیعت را می‌شود در تقویم‌های ایرانی هم دید. همین است که با زندگی دوباره طبیعت و آغاز سال جدید تقویمی، ایرانی‌ها هم زندگی دوباره می‌یابند. با پهن کردن هفت‌سین و قبل از آن خانه‌تکانی و لباس و وسایل نو خریدن. چیزی که شلوغی را برای بازارهای اصفهان به ارمغان می‌آورد.

در سال‌هایی نه‌چندان دور، خریدها محدود بود به بازار بزرگ و میدان نقش‌جهان و خیابان چهارباغ. حالا با بزرگ شدن شهر، هر گوشه و کناری می‌شود لباس‌فروشی و کفش‌فروشی و هزار مدل مغازه دیگر سراغ گرفت، اما هنوز هم چند خیابان شهر، پاتوق اصلی خرید شب عید هستند، خیابان چهارباغ، خیابان نظر و میدان کهنه در صدر آنها. خیابان چهارباغ، با آن پاساژهای پرتعدادش از قدیمی‌هایی مثل ایفل، تخت‫جمشید و سپاهان گرفته تا جدیدترهایی چون سیتی‌سنتر‫به‫گله مانتوفروشی‌های این ‫خیابان، جایی است برای در هم لولیدن زن‌هایی که با مادر، دختر، خواهر یا دوست و آشنایی دیگر آمده‌اند تا مدل‌های جدید لباس‌های مجلسی را ببینند.

اعظم که زنی 50 ساله و چادری است، سر یک مانتو با سوسن، دختر جوانش جروبحث می‌کند. سوسن از مانتوی شلوغ و رنگارنگ و پر از تکه‌دوزی خوشش آمده و اعظم معتقد است مانتویی که دخترش انتخاب کرده، طراحی و دوخت ناخوشایند و بلکه افتضاحی دارد. او که سابقه خیاطی دارد، می‌گوید: «امسال خیلی مدل‌های به‌اصطلاح اجق‌وجق توی بازار است. انگار همه تکه‫پارچه‌هایی را که در کارگاه‌هایشان اضافه آمده، به هم دوخته‌اند.»

نسیم که مانتوهای رگال کناری را زیرورو می‌کند، هم معتقد است که مانتوهای مناسب هیکل‌های مختلف در بازار پیدا نمی‌شود و بیشتر بازار در تصرف لباس‌هایی عجیب و متفاوت‫نماست. او این را همان‌طور می‌گوید که دارد دنبال برچسب قیمت مانتوها می‌گردد و آخرسر هم مجبور می‌شود از فروشنده بپرسد: «چنده آقا؟» بعد از جواب فروشنده هم زیر لب می‌گوید: «قیمت نداره، هی باید پرسید.»

وسط صحبت‌هایمان با اعظم و نسیم، مشتری دیگری وارد فروشگاه می‌شود. از دادوهوار او می‌فهمیم مانتویی که خریده، عیب دارد و حالا آمده آن را پس بدهد و فروشنده‌ها هم می‌گویند، نمی‌توانند پس بگیرند و زن باید مانتوی معیوب را با مانتوی دیگری در فروشگاه آنها تعویض کند. جروبحث آنها وسط آهنگ‌های شاد و عاشقانه گوش‌خراش فروشگاه بالاگرفته است. خواننده دارد می‌خواند «دوستت دارم، دوستت دارم» که فروشنده برای آرام کردن زن معترض می‌گوید: «اینا جنس شرکته. مال من نیس. منم یه فروشنده دربه‌درم، تا شب باید با مشتری سروکله بزنم، یه هزاری‫ش تو جیب من نمی‌ره.» او بالاخره می‌تواند زن را راضی کند و حتی به او سفارش می‌کند که از این به بعد چیز خوب بخرد و پول خوب بدهد!

فروشنده‌های زن چند سالی است پای ثابت فروشگاه‌های لباس‌فروشی اصفهان شده‌اند. فروشنده‌هایی که حالا دیگر به‌جای نشستن پشت دخل، اغلب دنبال مشتری راه می‌افتند و او به هر لباسی دست می‌کشد، چنین جمله‌هایی می‌گویند، «تن‫خورش خوبه»، «سری چندمه آوردیم»، «خیلی ازمون بردن»، «بار جدیدمونه»، «آف خورده». چیزی که گاهی اعصاب مشتری را که خلوتش به‌هم‌خورده، به هم می‌ریزد. البته هستند فروشنده‌هایی هم که پس از ورود هر مشتری به او تنها خوش‌آمد می‌گویند و از او می‌خواهند جنس‌ها را ببیند و هرکدام را پسندید، به آنها بگوید. نوعی اهمیت به مشتری، بدون به هم زدن خلوت او.

سؤال‌های مشتری‌ها هم البته تمامی ندارد: «سایزبندی داره؟»، «تخفیف نمی‫دین؟»، «جنس جدید نمیارین؟»

شاید ساعت‌ها پاسخ دادن به این سؤالات بی‌پایان با جملاتی مثل «اندازه شما نداریم.»، «برای خودتون می‫خواین یا دخترتون؟»، «سر بزنین هفته بعد»، «اینجا رنگ‌های دیگه‫ش هست»، «به شما نمی‫خوره، کوچیکه»، «تو این سبک‌ها بازم دارم» است که فروشنده‌ها را از کارشان خسته می‌کند. زهره می‌گوید: «بحث با مشتری از اول صبح تا آخر شب، کار هرروزه ماست. صاحب‌کار هم همیشه از ما توقع اضافه دارد. یک‌بار سرماخورده بودم و با کاپشن در فروشگاه نشسته بودم که صاحب‌کارم گفت، کاپشنم را درآورم تا مانتوی فرمم معلوم شود و دنبال مشتری‌ها راه بیفتم و حداقل چند تا جنس بفروشم، درحالی‌که آن روز، کلی لباس فروخته بودم.» آنها مجبورند با هر مشتری تا دم اتاق پرو هم بروند و هر لباسی را نپسندید، از او بگیرند و در رگال آویزان کنند، البته بعدازاین که کلی زبان ریختند که لباس به او می‌آید و حیف است که نمی‌خرد.

فروشنده‌ها اما به داخل مغازه محدود نمی‌شوند. اغلب مغازه‌ها، یک جارچی هم دارند. پسران جوانی که در پیاده‌رو روبروی فروشگاه می‌ایستد و یا تکه‫کاغذهای عطرزده برای تبلیغ عطرفروشی‫شان به رهگذران می‌دهند یا مدام جملاتی تکرار می‌کنند، جمله‌هایی مثل «حراجی‫یه، همه مدل، همه رنگ مانتو، 15، 35، 45»، «تاپ شلوار، تریکو»، «صرفاً جهت معروف شدن، کیف‫هامونو حراج زدیم»، «عمده‌فروشی، ارزون‫فروشی». هر چه جمله‌های بامزه‌تر و بدیع‌تر، جذب مشتری بیشتر.

در کنار چشم‌بادامی‌ها که روی نقشه دنبال میدان نقش‌جهان می‌گردند و از مرد جوانی به زبان انگلیسی آدرس می‌پرسند، مردی در نزدیکی میدان انقلاب وسط پیاده‌رو ایستاده و فریاد می‌زند: «بیست‌تا پاکت پول عیدی، دو تومن» زنی جوان هم در کنار او یواشکی از مانتویی داخل ویترین یک لباس‌فروشی عکس می‌گیرد.

شب شده و بساط خوراکی‌فروشی‌های چهارباغ حسابی داغ است. مردمی که آجیل و لباس و جواهر و لوازم دکوری خریده‌اند، آمده‌اند نفسی تازه کنند.

ارسال نظر