تفاوت روایت علی خدایی
نمیشود که نه! کمتر میشود که یکهو بیخود و بیجهت یک نفر بشود علی خدایی و اسمش بیاید جزو بزرگترین و تأثیرگذارترین نویسندههای اصفهان. الکی نمیشود که هر کاری از کسی میخوانی لذت ببری و انگشت حیرت به دهان بگیری.
مرضیه کهرانی(داستاننویس)/اصفهان امروز: نمیشود که نه! کمتر میشود که یکهو بیخود و بیجهت یک نفر بشود علی خدایی و اسمش بیاید جزو بزرگترین و تأثیرگذارترین نویسندههای اصفهان. الکی نمیشود که هر کاری از کسی میخوانی لذت ببری و انگشت حیرت به دهان بگیری. نمیشود که یک نفر عین همان حکایتهایی را که پدر و پدربزرگت که اتفاقاً نویسنده هم نیستند، بنویسد و تو لذت ببری. آخر تو که هفتپشتت اصفهانی است، حکایتهای چهارباغ و اصفهان قدیم را بارها و بارها از دهان پیرهای فامیلت شنیدهای و اگر تازگیاش را برایت از دست نداده باشد؛ دیگر آنقدر بکر و ناب نیست که قند در دلت آب کند. دوباره برخورد کردهای به اسم علی خدایی که بارها و بارها دیدهای روی سیوسهپل قدم میزند. میدانی مثل همیشه یکچیز ناب انتظارت را میکشد. «کفاشی خوشقدم» وسوسهات میکند برای خواندن. آماده میشوی برای مزمزه یک خوشمزگی ناب. دنبال یک شیرینی ملایم که اینقدر غلیظ نباشد که بزند زیر دلت. شروع میکنی. قدم میگذاری در چهارباغ و با درفشی، صاحب کفاشی خوشقدم، همراه میشوی توی چهارباغ سفیدپوشی که مسلم است روزگارش گذشته. قدمهای صاحب خوشقدم را میشماری و روی برف و یخ پیادهرو لیز میخوری تا توی مغازهی یخکرده. هنوز منتظری. هنوز هم چیز دندانگیری دهانت را خوشمزه نکرده. شیرینی غلیظ که دهانت را بسوزاند که هیچ، هنوز از شیرینی آبکی هم خبری نیست! جلو میروی. میان کفشها و چکمهها میلولی به انتظار. لهجه اصفهانی که خوش نشسته در این داستان کوتاه همدلت را حال نمیآورد. تکراری است! دفترهای آقای درفشی را ورق میزنی، خوشمزه است. مزه شربت سکنجبینی میدهد که سکنجبینش کم باشد؛ اما مزهاش را در دفترهای قدیمی پدر و پدربزرگ هم میتوانی چشیده باشی. سرک میکشی به جوانمرگی پسر درفشی که دیر است برای چشاندن چیزی که انتظارش را داری. نه اینها نیست! کمکم ناامید میشوی. نکند علی خدایی هم تمامشده و شده پیرمرد قصهگویی که چسبیده به خاطرات کودکی خودش و پدرش؟ هول میکنی. با دهان یخکرده و گس آخرین پاراگراف را میخوانی.
دوستانش را پشت ویترین میبیند که به او میخندند. صدایشان را میشنود که میگویند: «بیا بیرون درفش. بیا. بسه دیگه همه رفتن. بیا بیرون مرحوم درفشی. وقت، وقت ماست. بیا که چهارباغتم مال ماست.» و تنه میزنند به درختهای پربرف که کپه کپه بریزد روی سرشان. هیچکس در چهارباغ نیست در این وقت شب.
مزه ترش و شیرینی که میخواستی پخش میشود توی دهانت. مرحوم درفشی همین کلمه است که روایت علی خدایی را متفاوت میکند با تعریفهای گاهوبیگاه پدر و پدربزرگت. همین است که دنبالش میگشتی و فکر میکردی علی خدایی دنبال چی میگردد توی این چهارباغ برفی. این چرخش است که داستان را داستان کرده و بازهم به خودت میگویی که نمیشود که نه! کمتر میشود که یکهو بیخود و بیجهت یک نفر بشود علی خدایی و اسمش بیاید جزو بزرگترین و تأثیرگذارترین نویسندههای اصفهان.