بچه های لهستانی اصفهان

75 سال پیش، در بحبوحه جنگ دوم جهانی، 120 هزار لهستانی از سوی قوای شوروی که امور کشور لهستان شرقی آن روزگار را در دست گرفته بود، به سمت ایران کوچ داده شدند. حدود 5 هزار نفر از این گروه به اصفهان آورده شدند که بیشتر در سنین نوجوانی بودند. سپس آن نوجوانان از اصفهان به سمت زلاندنو برده شدند، اما خاطره خوش دو سه سال حضور در اصفهان برای آنان و در فرهنگ لهستان ماندگار شد. در اصفهان آن سال‌ها، ابوالقاسم جلا، در عکاسخانه «شرق»، عکس‌های پرتره‌ای از آنان به ثبت رساند. 67 قطعه از آن عکس‌ها که به همت پریسا دمندان، پژوهشگر عکاسی، در کتابی نخستین بار در هلند چاپ‌شد و پس‌ازآن همان کتاب در تهران و در سال 1390 منتشر شد. عکس‌های نوجوانان لهستانی این روزها در موزه هنرهای معاصر اصفهان نمایش داده می‌شود.

الهام باطنی - اصفهان امروز : سه دختربچه چشم‫آبی با موهای روشن که لباس‌های متحدالشکل سفید با تزیینات سیاه‌رنگ و جوراب‌های سفید پوشیده‌اند، کنار هم ایستاده‌اند و به دوربین زل زده‌اند و از شواهد موجود در عکس آنها، آشکار است که عکس، در یک آتلیه برداشته‌شده است. این، یکی از عکس‌هایی است که در نمایشگاه عکس «متولدین لهستان مستقل، لهستانی‌ها، کودکان اصفهان بعد از 75 سال به ایران بازمی‌گردند» به نمایش درآمده است.

نمایشگاهی که به همت موسسه آدام میشکویچ، سفارت جمهوری لهستان در تهران و مجموعه فرهنگی سعدآباد، این روزها در موزه هنرهای معاصر اصفهان در حال برگزاری است و شامل عکس‌های ابوالقاسم جلا است که در آن سال‌ها در اصفهان، عکاسی «شرق» را اداره می‌کرده و نگاتیوهای یافته‫شده از عکاسی او را پریسا دمندان، عکاس ایرانی چاپ کرده است. این عکس‌ها به خاطره جمعی ایرانیان معاصر با لهستانی‌های تازه‌وارد اشاره می‌کند. استفاده از اصطلاح «لهستان مستقل» در عنوان این نمایشگاه هم بی‌دلیل نیست، بعد از جنگ جهانی دوم، مرز شرقی لهستان هرگز به‌طور کامل به آنچه پیش از آن بود، بازنگشت. به همین دلیل، لهستانی‌ها برای اشاره به آن دوره تاریخی از این اصطلاح استفاده می‌کنند و متولدان پیش از 1918 را هم متولدان لهستان مستقل می‌نامند.

پاتریسیا اوزجان- کارولفسکا، کاردار سفارت جمهوری لهستان در ایران، ورود نخستین گروه‌های لهستانی را در 75 سال به ایران اینچنین توضیح می‌دهد: «این افراد شامل سربازان، غیرنظامیان، بانوان و کودکان بودند که به‌تازگی از اردوگاه‌های اطراف اتحادیه جماهیر شوروی سابق متفرق شده بودند.» ازنظر او، این گروه از لهستانی‌ها از چشم‌انداز غم‌انگیز ماندن در اتحادیه جماهیر شوروی که در آنجا به‌احتمال‌زیاد جان خود را از دست می‌دادند، گریختند، اما همچنان به بازگشتشان به خانه از طریق ایران امیدوار بودند.

او مهاجرت لهستانی‌ها به ایران را در آن سال‌ها، اینچنین شرح می‌دهد: «شهروندان لهستانی در ابتدا از راه دریا به ایران سفر کردند و به بندرگاهی در ساحل دریای خزر به نام بندر انزلی کنونی رسیدند. گروه‌های کوچکتر هم از راه مناطق ترکمنستان کنونی وارد شدند.»

جالب است که شرایط تاریخی آن زمان، امکان ورود 120 هزار لهستانی را به ایران در طی چند ماه در سال 1942 ممکن ساخت. افرادی که شرایط ناگوار اردوگاه‌های شوروی را پشت سر گذاشته بودند و برای به دست آوردن مجدد توان برای سفرهای بعدی‌شان، بی‌تابانه به خانه‌ای امن، حمایت و مراقبت‌های بهداشتی نیاز داشتند.

لهستانی‌ها بیشتر در اردوگاه‌هایی در قزوین، تهران، اصفهان، مشهد و اهواز متمرکز شدند و به‌سرعت شروع به برقراری ارتباطات نخستین با مردم محلی، افتتاح مدرسه‌های ابتدایی، یتیم‌خانه‌ها و باشگاه‌های مختلف کردند. ایرانی‌ها هم از حضور پرتعداد خارجی‌هایی که به ناگهان ظاهرشده بودند، به وجد آمدند. بازگویی داستان‌های گفته‌شده از حضور آنها و نخستین احساسات ناشی از این رویارویی‌ها هم برای مدت‌های طولانی در خاطره جمعی به‌جا ماند، بعضی روابط و پیوستگی‌ها ساخته شدند و یک گروه کوچک لهستانی‌ها هر یک به دلایلی متفاوت در ایران ماندند.

البته بیشتر آنها تصمیم به ترک ایران گرفتند و تصویری از کشوری را با خود بردند که رابطه دوستانه‌ای در خاطرات آنها به‌جای گذاشته بود. این رابطه دوستانه در قطعه‌ای از مجموعه «بازگشت به اصفهان» استانیسلاو بالیسکی که در سال 1948 سروده شده، به‌خوبی تصویر شده است:

«چون گله‌ای که به دره‌ها بازمی‌گردد/ به اصفهان سرازیر می‌شوید/ خود را از یاد می‌برید/ و در هندسه آبی‌رنگ شهر گردش خواهید کرد/ در میانه میدان‌ها که سپیدانه غنوده‌اند/ و بازارهای آوازخوان/ ضرباهنگ قلبتان را با بانگ ساعتی که زمان را می‌نوازد/ از یاد خواهید برد/ لیک در شگفتی‌های آنان/ و در تنهایی‌تان/ احساس نزدیکی بیشتری به خودخواهید کرد/ آسمان پایین‌تر خواهد آمد/ گنبدها با آب زمرد شسته خواهد شد/ و آنگاه شما، دیدگان خوشنودتان را بر آن‌ها می‌افکنید/ و به‌راستی شادمان خواهید بود»

در آن سال‌ها، آواره‌های غیرنظامی لهستانی، پس از سفر مهیب و رنج‌آوری که عبور از تایگاه‫های بی‌پایان روسیه، استپ‌های قزاقستان و صحراهای غریب ترکمنستان را به آنان تحمیل کرد، به ایران رسیده بودند و هنوز صندلی‌های چوبی و خوش‌تراش طرح لهستانی و شیرینی پونجیک از آنها به یادگار مانده است.

حضور لهستانی‌ها در اصفهان آن سال‌ها، این واقعیت را بیش‌ازپیش آشکار می‌کند که اصفهان، اساساً شهری است مهاجرپذیر و اسکان یهود در دوره کوروش، اعراب پس از اسلام و ارامنه جلفا در دوره شاه‌عباس، هم ظرفیت‫پذیری گسترده این شهر را نشان می‌دهد.

بررسی ادبیات «مهاجران به اصفهان» و به فارسی برگرداندن باقی‌مانده اسناد و مدارک این مهاجرت‌ها شاید بتواند این ظرفیت وسیع را بهتر نمایان کند، به‌ویژه که مهاجران اصفهان برخلاف شهرهای مهاجرپذیر دیگر، در حاشیه قرار نگرفتند. لهستانی‌ها هم فارغ از تفاوت کیش و فرهنگ در این شهر زیستند و بسیاری حاضر به بازگشت نشدند و در همین شهر به خاک رفتند.

گوشه‌ای از رابطه لهستانی‌ها و ایرانی‌ها را در رمان و فیلم «گاوخونی» می‌توان دید. جایی که شخصیت اصلی به همراه پدرش به کافه‏ای در یکی از خیابان‏های تهران قدیم می‌رود و به شکلی سورئال پس از عبور از در آن، خود را در کرانه‏های زاینده‌رود می‏بیند، جایی که پدرش، خاطره‏ آشنایی‏اش با یک زن آواره‏ لهستانی در این کافه را برای او تعریف می‌کند و این‏که به زن قول داده بوده او را روزی با خودش به زاینده‌رود ببرد، اما زن بعد از پایان جنگ جهانی دوم به لهستان برمی‌گردد و آرزوی قدم زدن با او در ساحل زاینده‏رود در دل مرد باقی می‌ماند.

ارسال نظر