پرنده های چوبی در باغ بهشت
پيرمرد تعارف كرد و داخل شديم در فضايي كه تقريباً دو متر در سه متر بود... هنوز هاج و واج بودم. باورصاد، پيرمرد را معرفي كرد: استاد امينيان ... و دوربين را روي پهنه صورت كشيد... با شنيدن صداي كليك دوربين، تازه به خود آمدم.
مصطفي جوكار/ عصر يك روز گرم تابستاني، آقاي باور صاد زنگ زد و گفت: گالش هايت را بپوش كه آمدم... گفتم كجا؟ گوشي را قطع كرد و ارتباط صامت ماند.
باورصاد را مي شناسم و بيشتر از او دوربين اش را كه هر وقت سرمه كشيد و به نقطه اي خيره شد ماجرايي بدنبال داشت و اينكه حتماً باز خواب محرمانه اي ديده است كه تا مدت ها ذهنت را درگير مي كند.
خلاصه، رفتيم تا ته گلديس.. هرچه پرسيدم كجا مي روي، فقط پوزخند زد و گفت: قدري تحمل كن. الان مي رسيم... نيم ساعت اين گشتن و واگشتن طول كشيد تا اينكه ترمز كرد. و پياده شديم. زنگ خانه اي را زد، در باز شد...
پيرمرد تعارف كرد و داخل شديم در فضايي كه تقريباً دو متر در سه متر بود... هنوز هاج و واج بودم. باورصاد، پيرمرد را معرفي كرد: استاد امينيان ... و دوربين را روي پهنه صورت كشيد... با شنيدن صداي كليك دوربين، تازه به خود آمدم.
پس استاد رضا امينيان، استاد معرق كار شهر ايشان بود. در نگاهش گويي ستاره اي معطل مانده بود. از پشت عينك، نور مي زد بيرون ... و اين اتاق در گوشه شهر، همة داشته استاد بود با پنكه اي كه باد را نه براي خنك شدن بلكه براي خالي نبودن عريضه هل مي داد به اينطرف و آنطرف.
از همان ابتدا فكري شدم كه چرا عارف ترين هنرمندان اين مملكت در ممارست با سادگي، تا به اين حد اصرار دارند و جوابي نيافتم.
پيرمرد زندگي اش را با لبخندي واگويه كرد: يه روز كه اتفاقي تخته پاره اي پيدا كرده بودم، در همان عوالم كودكي سعي كردم بر آن نقشي بزنم و با همين حالت بود كه شناسنامه ام را باطل كردم به مُهر هنر معرق... و گفت: الان چهل سال مي گذرد.
پرسيدم: راضي هستي؟ مي گويد: خدا راضي باشد.
به دور و برم كه نگاه مي كنم مي بينم اين استاد معرق كار، نه كارگاهي به آن معنا دارد ونه ابزار خارق العاده اي... او براي ساخت و پرداخت اين همه اسماء حسنا، فقط ايمان دارد، و عشق به خدا و اهل بيت (ع) پاپي اش شده كه اينطور سرمست شرايط محقر خويش است. مي گويد: هر بار در حين كار تيغ اره ام مي شكند، برايم نشانه اي است. گاهي يادم مي آيد وضو نگرفته ام و گاهي شكستن تيغ اره يعني در جايي اشكالي وجود دارد كه ممكن است اگر كار را ادامه بدهم، كل چوب بشكند.
استاد امينيان، بزرگترين استاد خود را خدا مي داند. خدايي كه ناگفته اشتباهاتش را گوشزد مي كند و همه چيز را براي انجام كارهايش فراهم مي سازد.
خودش مي گويد: براي شروع هر كار تازه، فقط وضو مي گيرم و بسم الله مي گويم، بقيه موارد از طرح و ايده گرفته تا اجرا از منبع ديگري هدايت مي شود.
استاد امينيان، آنقدر اين حرف ها را با اعتقاد و ايمان مي گويد كه اگر كارهاي او را نديده باشي، شايد شكي در دلت حاصل شود، اما وقتي كارهايي به آن ظرافت را از نزديك مي بيني شك نمي كني كه توكل و اعتقاد و اعتماد او از جايي سرچشمه مي گيرد كه شايد دركش براي هركس مقدور نباشد.
از استاد امينيان از تنوع خطوطي كه بكار مي برد سوال مي كنم مي گويد: در جهان امروز بيش از 500 نوع خط وجود دارد و معروف ترين آنها شش نوع است كه در آثارم از آن بيشتر استفاده مي كنم. اين خطوط عبارت اند از: (محقق، ثلث، رقاع، توقيع، ريحان و نسخ). مي پرسم آيا هنرتان جنبه تجاري پيدا كرده؟ (كمي برافروخته مي شود و مي گويد): هركس بعنوان كسب و كار به هنر نگاه كند به نظرم موفق نخواهد شد. تمام هنر من عشق است و علاقه. مي پرسم فكر نمي كنيد هنر سختي را انتخاب كرده اي؟ در پاسخ مي گويد: هر كار و هنري حتماً سختي هايي دارد ولي حس و حالي كه در كار با آيات قرآن و تابلوهاي قرآني دارم هيچ وقت احساس خستگي نمي كنم.
مي پرسم: تا بحال حمايت دولتي داشته ايد؟ ... پيرمرد چشمش را به كف اتاق مي دوزد و مي گويد: انتظاري ندارم ... ولي واقعاً مسئولان بايد به هنرمنداني كه هيچ درآمدي جز پرداختن به هنر ندارند اندكي مصلحانه تر ببينديشند و نگذارند فقر ونداري، راه زندگي هنرمندان را سد كند.
از استاد امينيان سوال مي كنم روزي چند ساعت كار مي كني؟... مي گويد تقريباً بعد از نماز صبح شروع مي كنم و روزي هفت هشت ساعت مشغولم. مي پرسم: فكر مي كني تِه تِه مسيرت كجاست؟يعني به كجا برسي احساس موفقيت مي كني؟ مي گويد: فعلاً انتهايي براي كارم نمي بينم. در حال حاضر احساس موفقيت مي كنم اما براي موفقيت هاي بزرگتر كار مي كنم.
مي پرسم: همه طرح هاي كارت مال خودتان است يا از جايي الگو برداري مي كني؟ مي گويد: طرح ها از خودم است ولي از پرنده هاي موجود اطرافم هم الگو مي گيريم.
مصاحبه ام با استاد امينيان درحالي پايان مي گيرد كه به دعوت او از تمام آثاري كه در منزل دارد ديدن مي كنم و تعجب مي كنم از اين همه هنري كه مي تواند از پنجه استاد تراوش شده باشد. در ميان تابلوهاي استاد، شكوفه هاي چوبي آنقدر طراوت دارند و آنقدر معطرند كه احساس ميكنم چقدر در خانه استاد بهار ريخته شده است.