کودکان آزاد میاندیشند
عصر پنجشنبه بیست و هفتم مهرماه 1396 نخستین نمایش آثار عکس با عنوان «نخستین نگاهها» در خانه صفوی افتتاح شد.
الهه ریحانی (قصهگو) - اصفهان امروز: عصر پنجشنبه بیست و هفتم مهرماه 1396 نخستین نمایش آثار عکس با عنوان «نخستین نگاهها» در خانه صفوی افتتاح شد. این نمایش آثار، مجموعه عکس پانزده نفر از کودکان و نوجوانان کانون عکس اصفهان را به نمایش عمومی گذاشت. در روزهای قبل از افتتاحیه نمایش آثار با هماهنگی و صحبت با دوستان کانون عکس و موسسه سرزمین قصههای کهن تصمیم گرفتیم برای آیین گشایش نمایش آثار، قصهگویی با حضور کودکان و نوجوانان و میهمانان برنامه داشته باشیم. پیوندی شیرین بین دنیای تصاویر و قصهها!
قصههایی که لبریزند از تصاویر ذهن و خیال و فکر کردم چه قصهای؟ انتخاب قصه برای این گروه مخاطب کار چندان سادهای نبود و به ویژه وقتیکه دانستم بعضی از آنها خود داستان نویسند و مدتی است در کارگاههای آموزشی قصهنویسی در موسسه سرزمین قصههای کهن تمرین نوشتن میکنند و تصویرگر خیال هستند بر روی کاغذ.
و این شد که شاهنامه را برگزیدم و فکر کردم در یکخانه تاریخی و فرهنگی در کنار عکاسان و نویسندگان کوچک و بزرگ و اساتید این رشته قطعاً این بهترین انتخاب است. چراکه شاهنامه پیر و جوان نمیشناسد و از بین داستانهای شاهنامه بیژن و منیژه که هم نماد عشق پاک است و هم نماد فرجام نیک در زمانهای چنین ...
در گفتگویی که پیش از برگزاری برنامه با خانم قاسمی مدرس بچههای نویسنده موسسه سرزمین قصههای کهن داشتیم تصمیم گرفتیم تا از همه نویسندگان نوجوان کارگاه دعوت کنیم تا در افتتاحیه حاضر شوند و در این فرصت مناسب قصهها و نوشتههایشان را بخوانند.
وقتی در آن عصر دلپذیر پاییزی وارد حیاط باصفای خانه صفوی (خانه تاریخی عابدیان) شدم برای من که تمام دوران کودکی و نوجوانیام را در این خانه گذرانده بودم دیدن شور و شوق عجیبی که در فضا موج میزد، دلنشین بود.
خانه حال و هوای عجیبی داشت. بچههای نویسنده هیجانزده بودند و نگران بعضی در خواندن قصههایشان تردید داشتند و بعضی مصمم ...پر از هیجان و امید. بهصورت هرکدام که نگاه میکردم یک دنیا حرف و احساس را میخواندم. شاید چون بچهها هنوز نقابهایشان را به چهره نزدهاند حرفهای دلنشین تری برای گفتن دارند.
به خاطر همین شور و شوق کودکانه و خالصانه بچهها بود که خواستم تا ابتدا بچهها قصههای خودشان را بخوانند وقتیکه خواندند ابتدا باور نکردم بعد شاد شدم و بعدتر گریستم. با تمام وجود از شادی، از خوشحالی و از امید ... و از اینکه کودکان سرزمین من اینقدر وسیع میبینند، فکر میکنند، مینویسند و میفهمند. هر قصهای از قصهای زیباتر و هرکدام قصه خودشان بیهیچ پیرایه بیهیچ حرفاضافه شاید چون بچهها آزاد میاندیشند، آثارشان اینچنین ساده دلپذیر و رهاست.
و من تمام آن بعدازظهر بین عکسها و قصهها مدام دررفت و آمد بودم از اتاق سهدری به ایوان و از ایوان به سهدری که قصهها پر بود از تصاویر بکر و عکسها هرکدام قصهای داشتند و چه همنشینی از این زیباتر! و خاطرات و خاطرات ...و بچههای که شادمانه میدویدند و من گمان میکردم که تمام این کودکان خانواده من هستند. آن روز من برای بچهها قصه نگفتم خواستم که فقط بشنومشان و ببینمشان که همه حرف بودند و امید سالهاست از زمانی که مادر شدم، دانستهام که نباید بچهها را دستکم گرفت یاد گرفتهام بچهها بهواسطه احساس قوی و سالم و ناب خود درک درستی از پیرامون خوددارند. فهمیدهام بچهها به قامت کوچک هستند نه به اندیشه و احساس؛ اما بازهم یکبار دیگر در این عصر پاییزی بچهها یکصدا این موضوع را به من و همه آدمبزرگها یادآوری کردند. در پایان روز من امیدوار به خانه رفتم. امیدوار به اینکه فرزندان ما و فرزندان سرزمین ما فردای بهتری خواهند ساخت. دنیایی پر از صلح و آرامش و دوستی.