حراست یا حضانت
آن روز که علاوه بر بیکاری گرسنه هم بود درحالیکه از کنار رستورانی کوچک میگذشت ساعت دیواری آن ۱۱ صبح را نشان میداد.
حسن روانشید- اصفهان امروز : آن روز که علاوه بر بیکاری گرسنه هم بود درحالیکه از کنار رستورانی کوچک میگذشت ساعت دیواری آن ۱۱ صبح را نشان میداد. چند نفر کارگر مشغول آماده کردن سالن برای پذیرایی از مشتریان بودند، بوی برنج دمکرده شمال و خورشت قورمهسبزی هر آدم گرسنهای را مدهوش میکرد. بیاختیار وارد رستوران شد، مرد چهارشانهای که پشت میز مدیریت نشسته بود با لبخندی تصنعی گفت: تعطیل است. نگاهی ملتمسانه به او انداخت و سلام کرد و پس از کمی مکث گفت: اما من مشتری نیستم، میخواستم بپرسم کارگر نمیخواهید؟ مدیر نگاهی به سرتاپای او انداخت و گفت: چهکاری بلدی؟ جوان جواب داد: کار خاصی نمیدانم اما کافی است به من بگویید چه کنم، باور کنید کارم را خوب انجام میدهم. مدیر که هنوز هم همچنان نگاهش میکرد گفت: برو رختکن لباسهایت را بیرون بیاور و داخل یکی از کمدها بگذار، روپوش و یک کلاهسفید به تن کن و برگرد. فوری بهطرف دری که اشاره میکرد رفت و داخل شد و همانطور که گفته بود آماده بیرون آمد. بازهم نگاهی خریدارانه به سرتاپایش انداخت و از پشت میزش بلند شد و گفت: دنبالم بیا و او را به آشپزخانه برد و به سرآشپز که مردی چاق
بود معرفی کرد و گفت: این هم کارگری که برای شستن دیگ و دیگبر میخواستی و بلافاصله خارج شد. آشپز که سخت مشغول کار بود آبگردان بزرگی به دستش داد و گفت: برنجها را از دیگ خارج کن و درون چند آبکشی که روی نردبان فلزی چیدهام بریز. کار سختی بود اما بالاخره انجام شد. وقتی دو دیگ بزرگ را برای دم کردن برنج داخل فر گذاشت کار سرآشپز هم تمامشده بود و باید آماده رسیدن نخستین مشتریها میشد، در این فاصله دربزرگ دیگی را که یک نان سنگک و مقداری پنیر و خیار درون آن بود از کابینت بیرون آورد و درحالیکه مشغول خوردن میشد رو به او کرد و گفت: اگر گرسنهای مشغول شو تا بعد از تعطیل شدن رستوران ناهار بخوریم، جوان که حالا کنار انواع غذاهای اشتها برانگیز قرار داشت از روی ناچاری و گرسنگی مجبور شد به نان و پنیر و خیار قناعت کند و خوشحال بود که توانسته کاری پیدا کند که خوردوخوراکش را در کنار آن به دست آورد. روز تمام شد و در پایان شب که شکمش سیر اما تنش خسته بود از مدیر خواست که حقالزحمه آن روزش را بدهد. مدیر چند اسکناس از صندوق برداشت و مقداری از غذای اضافی شب را هم در ظرفی یکبارمصرف گذاشت و به او داد و خواست که صبح زودتر بیاید. حالا
که شب از نیمه گذشته باید پیاده بهسوی خانهای که در حاشیه شهر قرار داشت برود. او در طول راه تصمیم گرفت از فردا دنبال کاری دیگر برود که راحتتر باشد. یک سال از این ماجرا میگذشت و مدیر رستوران احضاریهای از شورای کار دریافت کرد که مبنی بر شکایت یک کارگر از او و رستوران بود. هرچه فکر کرد یادش نیامد به کارگرانش اجحاف کرده باشد. روز موعود به جلسه شورا رفت و جوانی را دید که بهعنوان شاکی روبرویش نشسته، چهرهاش آشنا بود اما هرچه فکر کرد یادش نیامد کجا او را دیده است. منشی شورای کار متن شکایت جوان را خواند و مدیر رستوران تازه متوجه شد او همان کارگر یکروزه است که حالا شاکی شده که او را اخراج کرده و سنوات و عیدی و پاداش یکساله اش را هم نداده است. برای اعضاء شورا توضیحات لازم را داد و آنها هم بهطور ضمنی قبول کردند اما از او خواستند رضایتش را جلب کند که کارگر یکروزه درنهایت با دریافت یک میلیون تومان راضی شد! صحنه دوم: راننده اتوبوس شرکت واحد جوانی است که هنوز مشکلات متعدد زندگی نتوانسته در خود ذوبش کند، سعی دارد با مسافران که به علت کم بودن صندلی در کنارش ایستادهاند مدارا و مماشات کند تا راضی باشند، بنابراین با
کلمات مؤدبانه به شوخی با آنها میپردازد. آن روز از روی اتفاق یکی از مأموران حراست شرکت هم روی نخستین صندلی نشسته بود. او در حال گفتگوی دوستانه با یکی از مسافران میشود که کنار دستش ایستادهاند اما روز بعد وقتی میخواهد برای تحویل گرفتن اتوبوس و شروع به کار وارد پارکینگ شود از او میخواهند تا سری به دفتر حراست بزند و این آغاز ماجراست که مأمور حراست از او میخواهد تا دلیل شوخی و قاتى شدن با مسافران را برای او شرح دهد. راننده اما که فکر میکند کارش درست بوده به دفاع از خود میپردازد و حالا بهاصطلاح فرهنگ کارگزینی، منتظر خدمت شده و بهعنوان راننده رزرو هرروز در خطی روی اتوبوسهایی مشغول به کار میشود که قلق آنها را نمیداند! شاید دستگاههای مسئول حل اینگونه چالشها فکر میکنند بهترین راه و گزینه مناسب برای جمعوجور کردن و خاتمه دادن به آنها، دادن حق به طرفی است که برای نخستین و آخرین بار و بهعنوان مشتری او را میبینند اما واقعیت چیز دیگری است و آن قضاوت، قضاوتی است که باید عادلانه و خالصانه باشد که مختص قوه قضائیه است که قضاوت را خوب میدانند و در حیطه قوه قضائیه خدمت میکنند نه حراستها که نیروهای آن از
کارمندان معمولی انتخابشدهاند!
ادامه دارد
ادامه دارد