ترفند دختر جوان برای ازدواج با پسر یک کارخانه دار
عروس جوان که در جلسه خواستگاری قول داده بود به تمام نظرات پسر کارخانه دار ثروتمند عمل کند پس از مراسم عقد و ثبت مهریه 1370 سکه طلا، رویهاش را عوض کرد.
روزنامه ایران: عروس جوان که در جلسه خواستگاری قول داده بود به تمام نظرات پسر کارخانه دار ثروتمند عمل کند پس از مراسم عقد و ثبت مهریه 1370 سکه طلا، رویهاش را عوض کرد.
چند ماه بعد وقتی داماد جوان سرگرم تدارک برای آغاز زندگی مشترکشان بود، احضاریهای از دادگاه خانواده به دستش رسید که نشان میداد نوعروس مهریه طلاییاش را به اجرا گذاشته است.
«مهرداد» باور نمیکرد که در 27 سالگی پا به دادگاه خانواده بگذارد. امادرهرصورت این اتفاق افتاده و پیش ازبرگزاری مراسم جشن وشروع زندگی مشترک، عروس رو در روی همسرش قرار گرفته بود. داماد در یکی از روزهای گرم تابستان به شعبه 244 مجتمع قضایی ونک آمده بود تا از پروندهای که نوعروس برایش تدارک دیده بود آگاه شود. قاضی «محمود سعادت» مشغول بررسی چند پرونده طلاق توافقی بود که از مرد جوان پرسید:«چه اتفاقی افتاده که همسرتان مهریهاش را مطالبه کرده است؟»
مهرداد آهی کشید و پاسخ داد: «خودم هم نمیدانم چه کار بدی کردهام اما فکر میکنم از وقتی که از مسافرت ایتالیا برگشتهایم، شروع به بهانهگیری کرده است...»
قاضی در سکوت اتاق به مرد جوان نگاه میکرد و معلوم بود که جواب صحیح را نگرفته است. با این حال مهرداد لحظهای به فکر فرو رفت و ادامه داد:«راستش پدرم یک مرد کارخانه دار است که اعتقادات مذهبی قوی دارد و ما را هم همینطور تربیت کرده است. یک روز که با هم برای خرید ماشین ظرفشویی به فروشگاه یکی از دوستان قدیمیاش رفته بودیم، بعد از خرید دیدم که پدرم با او پچ پچ میکند. در مسیر برگشت، پدرم خبر داد که دوستش یک دختر از بستگانش معرفی کرده که تحصیلکرده و زیباست. وقتی که مادر و خواهرم این موضوع را شنیدند فردای همان روز به بهانهای به خانه آنها رفتند تا «باران» را ببینند. آنها به قدری ذوق زده شدند که برای هفته بعد قرار خواستگاری گذاشتند.
وقتی که به خواستگاری رفتیم، به نظر میآمد که وضع مالی و سطح خانوادگی آنها به ما نزدیک باشد، اما مهمتر از آن این بود که آداب و عرف را رعایت میکردند. با این حال اجازه خواستم با عروس خانم به تنهایی حرف بزنم. ساعتی با هم حرف زدیم اما رفتار باران به نظرم مشکوک آمد چون هر چه میگفتم تأکید داشت که با نظرم موافق است. با این حال دو جلسه دیگر به خانهشان رفتم و هر بار تا سه ساعت حرف زدیم و حتی در حضور پدر و مادرش نظرات و اعتقاداتم را بیان کردم. مثلاً گفتم که پوشیده بودن همسرم، آرایش نکردن در انظار عمومی، حضور نداشتن در جمعهای مختلط، دست ندادن با نامحرم و اینطور مسائل برایم مهم است. آنها هم موافقت کردند و حتی پدر باران گفت که از داشتن دامادی مثل من خوشحال است.
بدین ترتیب با همه نظراتم موافقت کردند و گفتند حرف، حرف شماست. تنها موردی که روی آن اصرار داشتند مهریهای به تعداد سالهای تولد دخترشان بود. البته پدرم مخالف تعیین مهریه 1370 سکهای بود، اما من اجازه خواستم درباره این یک مورد کوتاه بیاید. چرا که با خودم فکر میکردم دختر مورد علاقهام را پیدا کرده ام، دختری زیبا، تحصیلکرده، خانواده دار و مطیع که به نظر نمیآید چشمداشتی به مال پدرم داشته باشد...»
قاضی که با دقت به حرفهای مرد جوان گوش میداد، حرفش را قطع کرد و پرسید:«پس چه شد که کارتان به دادگاه کشید. آن هم به این زودی؟»
داماد جوان پاسخ داد: «راستش ما بسرعت جشن نامزدی را برگزار کردیم و یک ماه بعد از آن هم عقد کردیم. ما آنقدر درگیر مراسم جشن و تدارکات عروسی شده بودیم که متوجه گذشت زمان نشدیم. حتی من و همسرم فقط چند بار برای خرید و کارهای مربوط به مراسم عقد، همدیگر را دیدیم. با این حال بعد از مراسم عقد به یک سفر اروپایی رفتیم و بعد از آن میهمانیهای فامیلی و دوستانه شروع شد و فهمیدم همسرم گاهی سیگار میکشد و علاقه زیادی به جلب توجه در میهمانیها دارد. او آرایش غلیظی میکرد و لباسهای نامناسب میپوشید، چند بار دوستانه خواهش کردم به نظر و اعتقادات من هم احترام بگذارد.
اما نه تنها گوش نکرد بلکه اعتراف کرد که گاهی مواد مخدر هم مصرف میکند. بعد از آن دچار ناراحتی عصبی شدم و یکی دو هفته از او دوری کردم شاید به خودش بیاید. اما اهمیتی نداد و من هم برای اینکه پدرم متوجه اختلاف ما نشود سعی کردم با مراجعه به مشاوران متخصص، باران را معتقد به ارزشهای معنوی کنم. اما او به مشاوران گفت؛ قرار نیست با مقررات خانه پدرش زندگی کند، از طرف دیگر فکر میکرده میتواند مرا هم مثل خودش کند.
چند روز بعد هم بهانهای پیدا کرد و در خانه پدرش دعوایی راه انداخت که ناچار شدم او را تهدید به طلاق کنم. اما مدتی پس از این ماجرا برگه احضاریه دادگاه به دستم رسید که نشان میداد باران مهریهاش را قبل از شروع زندگی مشترکمان به اجرا گذاشته است و حالا نمیدانم چه کار کنم؟ نه راه پیش دارم و نه راه پس؟ نه دلم میخواهد پدرم دلشکسته شود و نه علاقهای به زندگی با چنین دختری دارم. برایش 150 میلیون تومان خرج جشن نامزدی و مراسم عقد، مسافرت خارجی، خرید جواهرات و لباسهای مارک دار کردهام و حالا باید اینطوری جواب خوبی هایم را بدهد...»
قاضی نگاهی به ساعت دیواری انداخت و گفت:«به هر حال مهریه حق قانونی زوج است. اما بهتر است از بزرگترها و مشاوران دیگری کمک بگیرید تا زندگیتان قبل از شروع خراب نشود.» سپس تأکید کرد که در وقت رسیدگی با شنیدن حرفهای هر دو طرف رأی لازم را صادر خواهد کرد. مهرداد در حال خارج شدن از دادگاه بود که زنی وارد دادگاه شد. زن جوان از خرجی ندادن شوهر خسیساش گلایه داشت و میخواست مهریهاش را هر طور شده بگیرد. مهرداد لبخند تلخی زد، سرش را تکان داد و بیرون رفت.
چند ماه بعد وقتی داماد جوان سرگرم تدارک برای آغاز زندگی مشترکشان بود، احضاریهای از دادگاه خانواده به دستش رسید که نشان میداد نوعروس مهریه طلاییاش را به اجرا گذاشته است.
«مهرداد» باور نمیکرد که در 27 سالگی پا به دادگاه خانواده بگذارد. امادرهرصورت این اتفاق افتاده و پیش ازبرگزاری مراسم جشن وشروع زندگی مشترک، عروس رو در روی همسرش قرار گرفته بود. داماد در یکی از روزهای گرم تابستان به شعبه 244 مجتمع قضایی ونک آمده بود تا از پروندهای که نوعروس برایش تدارک دیده بود آگاه شود. قاضی «محمود سعادت» مشغول بررسی چند پرونده طلاق توافقی بود که از مرد جوان پرسید:«چه اتفاقی افتاده که همسرتان مهریهاش را مطالبه کرده است؟»
مهرداد آهی کشید و پاسخ داد: «خودم هم نمیدانم چه کار بدی کردهام اما فکر میکنم از وقتی که از مسافرت ایتالیا برگشتهایم، شروع به بهانهگیری کرده است...»
قاضی در سکوت اتاق به مرد جوان نگاه میکرد و معلوم بود که جواب صحیح را نگرفته است. با این حال مهرداد لحظهای به فکر فرو رفت و ادامه داد:«راستش پدرم یک مرد کارخانه دار است که اعتقادات مذهبی قوی دارد و ما را هم همینطور تربیت کرده است. یک روز که با هم برای خرید ماشین ظرفشویی به فروشگاه یکی از دوستان قدیمیاش رفته بودیم، بعد از خرید دیدم که پدرم با او پچ پچ میکند. در مسیر برگشت، پدرم خبر داد که دوستش یک دختر از بستگانش معرفی کرده که تحصیلکرده و زیباست. وقتی که مادر و خواهرم این موضوع را شنیدند فردای همان روز به بهانهای به خانه آنها رفتند تا «باران» را ببینند. آنها به قدری ذوق زده شدند که برای هفته بعد قرار خواستگاری گذاشتند.
وقتی که به خواستگاری رفتیم، به نظر میآمد که وضع مالی و سطح خانوادگی آنها به ما نزدیک باشد، اما مهمتر از آن این بود که آداب و عرف را رعایت میکردند. با این حال اجازه خواستم با عروس خانم به تنهایی حرف بزنم. ساعتی با هم حرف زدیم اما رفتار باران به نظرم مشکوک آمد چون هر چه میگفتم تأکید داشت که با نظرم موافق است. با این حال دو جلسه دیگر به خانهشان رفتم و هر بار تا سه ساعت حرف زدیم و حتی در حضور پدر و مادرش نظرات و اعتقاداتم را بیان کردم. مثلاً گفتم که پوشیده بودن همسرم، آرایش نکردن در انظار عمومی، حضور نداشتن در جمعهای مختلط، دست ندادن با نامحرم و اینطور مسائل برایم مهم است. آنها هم موافقت کردند و حتی پدر باران گفت که از داشتن دامادی مثل من خوشحال است.
بدین ترتیب با همه نظراتم موافقت کردند و گفتند حرف، حرف شماست. تنها موردی که روی آن اصرار داشتند مهریهای به تعداد سالهای تولد دخترشان بود. البته پدرم مخالف تعیین مهریه 1370 سکهای بود، اما من اجازه خواستم درباره این یک مورد کوتاه بیاید. چرا که با خودم فکر میکردم دختر مورد علاقهام را پیدا کرده ام، دختری زیبا، تحصیلکرده، خانواده دار و مطیع که به نظر نمیآید چشمداشتی به مال پدرم داشته باشد...»
قاضی که با دقت به حرفهای مرد جوان گوش میداد، حرفش را قطع کرد و پرسید:«پس چه شد که کارتان به دادگاه کشید. آن هم به این زودی؟»
داماد جوان پاسخ داد: «راستش ما بسرعت جشن نامزدی را برگزار کردیم و یک ماه بعد از آن هم عقد کردیم. ما آنقدر درگیر مراسم جشن و تدارکات عروسی شده بودیم که متوجه گذشت زمان نشدیم. حتی من و همسرم فقط چند بار برای خرید و کارهای مربوط به مراسم عقد، همدیگر را دیدیم. با این حال بعد از مراسم عقد به یک سفر اروپایی رفتیم و بعد از آن میهمانیهای فامیلی و دوستانه شروع شد و فهمیدم همسرم گاهی سیگار میکشد و علاقه زیادی به جلب توجه در میهمانیها دارد. او آرایش غلیظی میکرد و لباسهای نامناسب میپوشید، چند بار دوستانه خواهش کردم به نظر و اعتقادات من هم احترام بگذارد.
اما نه تنها گوش نکرد بلکه اعتراف کرد که گاهی مواد مخدر هم مصرف میکند. بعد از آن دچار ناراحتی عصبی شدم و یکی دو هفته از او دوری کردم شاید به خودش بیاید. اما اهمیتی نداد و من هم برای اینکه پدرم متوجه اختلاف ما نشود سعی کردم با مراجعه به مشاوران متخصص، باران را معتقد به ارزشهای معنوی کنم. اما او به مشاوران گفت؛ قرار نیست با مقررات خانه پدرش زندگی کند، از طرف دیگر فکر میکرده میتواند مرا هم مثل خودش کند.
چند روز بعد هم بهانهای پیدا کرد و در خانه پدرش دعوایی راه انداخت که ناچار شدم او را تهدید به طلاق کنم. اما مدتی پس از این ماجرا برگه احضاریه دادگاه به دستم رسید که نشان میداد باران مهریهاش را قبل از شروع زندگی مشترکمان به اجرا گذاشته است و حالا نمیدانم چه کار کنم؟ نه راه پیش دارم و نه راه پس؟ نه دلم میخواهد پدرم دلشکسته شود و نه علاقهای به زندگی با چنین دختری دارم. برایش 150 میلیون تومان خرج جشن نامزدی و مراسم عقد، مسافرت خارجی، خرید جواهرات و لباسهای مارک دار کردهام و حالا باید اینطوری جواب خوبی هایم را بدهد...»
قاضی نگاهی به ساعت دیواری انداخت و گفت:«به هر حال مهریه حق قانونی زوج است. اما بهتر است از بزرگترها و مشاوران دیگری کمک بگیرید تا زندگیتان قبل از شروع خراب نشود.» سپس تأکید کرد که در وقت رسیدگی با شنیدن حرفهای هر دو طرف رأی لازم را صادر خواهد کرد. مهرداد در حال خارج شدن از دادگاه بود که زنی وارد دادگاه شد. زن جوان از خرجی ندادن شوهر خسیساش گلایه داشت و میخواست مهریهاش را هر طور شده بگیرد. مهرداد لبخند تلخی زد، سرش را تکان داد و بیرون رفت.