مریم معصومی: ۱۵ یا ۱۶ سالم بود که عاشق شدم!
مریم معصومی برعکس اتفاقاتی که دورادورش در موردش در حال رقم خوردن و گفتن است، از نزدیک اوضاعش خیلی فرق می کند و شاید نمونه ای باشد برای این که کسی را دورادور قضاوت نکنیم. در این گپ و گفت نسبتا طولانی وی از دلایل تنهایی خود و اگر بزرگنمایی نکنیم سیر تا پیاز گفتنی های زندگی خود را تا جایی که بشود نوشت را بیان کرد.
هفته نامه دیده بان - عباس وردی: گاهی با خیلی از آدم ها روبرو می شویم که تا وقتی از نزدیک ندیدیم شان قضاوت مان نسبت به آن فرد فرق می کند. در این قضاوت ها گاهی بدترین نسبت ها را به افراد می دهیم بدون این که از شرایط زندگی و روحی فرد مطلع باشیم.
مریم معصومی برعکس اتفاقاتی که دورادورش در موردش در حال رقم خوردن و گفتن است، از نزدیک اوضاعش خیلی فرق می کند و شاید نمونه ای باشد برای این که کسی را دورادور قضاوت نکنیم. در این گپ و گفت نسبتا طولانی وی از دلایل تنهایی خود و اگر بزرگنمایی نکنیم سیر تا پیاز گفتنی های زندگی خود را تا جایی که بشود نوشت را بیان کرد.
کمی از دوران کودکی خود بگویید، آن موقع هم مثل الان ساکت بودید؟
- در دوران کودکی ام، می توانم بگویم شیطان بودم ولی نه آن طور که از دیوار راست بالا بروم. می شود گفت شیطان محفوظ به حیایی بودم چون نسبت به افراد خانواده کوچک ترین عضو بودم و طبیعتا کسی را برای بازی کردن نداشتم بنابراین دوران کودکی بی آزاری و تنهایی داشتم و همه کارهایم از جمله شیطنت هایم نیز تنهایی بوده است. مثلا سر ظهر وقتی همه خواب بودند می رفتم دنبال کشف کردن چیزهای جدید و به قول خودمان فضولی های خطرناک که مثلا به عنوان نمونه یک بار رفتم سراغ جعبه برق خانه پدربزرگ و خاله ام به طوری که برق خانه و فیوز را قطع می کردم.
از بازی های انفرادی تان بگویید.
- علاقه خاصی به خوانندگی داشتم و یا خیلی لباس های جورواجور و پارچه های مختلف را به سر و تنم می بستم. خیلی وقت ها با ملحفه و چادر برای خودم لباس طراحی می کردم و ساعت ها جلوی آینه می نشستم و برنامه اجرا می کردم.
با وارد شدن به مدرسه هم این تنهایی ادامه داشت؟
- تقریبا بله. با این که دور و برم برعکس خانه خیلی شلوغ بود ولی به کسی اعتماد نمی کردم. زیاد با کسی رابطه برقرار نمی کردم. مثلا برووبیا نداشتم در حدی که یادم نمیاد حتی یک بار هم جشن تولد دوستانم رفته باشم.
تک فرزند هستید؟
- نه، دو خواهر و دو برادر دارم و ته تاغاری هستم.
شیطنت های آسیب زننده به خودت هم داشتی که هنوز اثراتش باشد؟
- تا دل تان بخواهد دو بار صدمه دیدم. یک بار وقتی داشتم برای خودم خوانندگی می کردم، رفته بودم روی یک چهار پایه ایستاده بودم و شیشه عطر به عنوان میکروفن دستم گرفته بودم که یکهو چهارپایه شکست و افتادم و دستم شکست به نحوی که چند روزی مهمان بیمارستان بودم. یک بار دیگه هم با دوچرخه پسر همسایه آسیب دیدم که نزدیک 7 تا بخیه خورد به پام، که هنوزم که هنوز می بینم با خودم می گویم چرا اینطور شد. البته این را هم بگویم این اتفاق تقصیر غد بودن خود من بود چون بقیه بچه ها می گفتند بیا بازی کنیم و من طبق روال گذشته ام تنهایی را ترجیح می دادم و آنها لج کردند و با دوچرخه پیچیدند جلوی من و این اتفاق برایم افتاد. یک بار هم سرم شکست در حین تاب بازی. ماجرای تاب بازی هم این بود که سر سوار شدنش با بچه های عموم بحث مان شد و تاپ از دست بچه ها رها شد و مستقیم خورد تو سر من و خلاصه دوباره کارم به بخیه زدن و بیمارستان کشید.
در آن دوران اسباب بازی های خود را به بچه های دیگر می دادی؟
- خیلی دوست داشتم اسباب بازی هایم را با همبازی هایم تقسیم کنم ولی بچه ای دور و برم نبود که بخواهم اسباب بازی ام را به او بدهم. این به این معنی نیست که اصلا تو خانواده ما بچه نبوده، اتفاقا بوده ولی چون رابطه مان کم بود مثلا سالی یک بار رفت و آمد می کردیم این اتفاق پیش نمی آمد. از طرفی هم نزدیکانم مثل دخترخاله و پسرخاله هایم نیز سن شان به من نمی خورد که بتوانند از وسایل من استفاده کنند. برای همین واقعیتش این موضوع اصلا برایم پیش نیامده و تجربه اش را نداشته ام.
کار کردن در تئاتر فقط عشق می خواهد
چطور وارد تئاتر شده اید؟
- همیشه دوست داشتم تجربه اش کنم ولی هیچ وقت موردی که بتواند راضی ام کند که وارد این حوزه سخت شوم به من پیشنهاد نشده بود تا این که متن چلچلا به من پیشنهاد شد و واقعا متن سنگین و سختی بود، به طوری که هنگام خواندن منقلب شدم و به حدی برای من تازه کار در تئاتر سخت به نظر می رسید که تماس گرفتم و اول منصرف شدم و گفتم چون کار اول من است نمی دانم چه اتفاقی قرار است روی صحنه برایم بیفتد. این کار دیالوگ های طولانی در حد 15 خط داشت که من را شوکه کرد ولی دلگرمی های کارگردان باعث شد من این کار را ادامه دهم و خدا را شکر کاری شد که همه راضی بودند. این را هم بگویم که سختی چلچلا موقعی بیشتر حس شد که در کنار مونولوگ های طولانی فیزیکال بودن کار هم به آن اضافه شد. خوشبختانه کسانی که کار تئاتر مرا دیدند همه می گفتند یک مریم معصومی دیگری را در این کار مشاهده کردیم و این برای حس موفقیت داشتن در یک کار برایم کافی بود.
کار کردن تئاتر و سختی هایش به دستمزدش می ارزد؟
- راستش نه چون واقعا مبلغ پیشنهادی بسیار بسیار پایین تر از سینما است و در خوشبینانه ترین حالت شما دستمزد یک کار تلویزیونی را دریافت می کنید. کار کردن در تئاتر فقط عشق می خواهد. من آنقدر عاشق تئاتر و این کار شده بودم که هر روز می گفتم من حالم با شما خیلی خوب است.
بچه درس خوان بودم
روز اول مدرسه را یادتان هست؟ چه حسی داشتید؟
- روز زیاد خوشایندی نبود از این جهت که مادرم می خواست من مستقل بار بیایم، به همین خاطر یادم هست که روز اول مدرسه که هوا خیلی سرد بود، مرا مدرسه رساند و گفت این راه را که الان آمدیم وقتی مدرسه تمام شد باید خودت برگردی چون من قرار نیست به دنبالت بیایم. در ادامه کلی نصیحت کرد که این راه مدرسه است و اینو بخور و اینو نخور و با کسی دوست نمی شی و از این جور صحبت ها که من هم مدام تو دلم با خودم می گفتم وای مدرسه چقدر بده. اینجوری شد که از همون روز اول فهمیدم مدرسه جایی است که علاوه بر حس بدش، آدم را مجبور می کند انسان روی پای خودش بایستد و این کار مادرم اگر در کودکی برایم تلخ بود ولی حالا که بزرگ شده ام فهمیده ام بزرگ ترین کار را در حقم کرده و باعث شده که الان مستقل باشم و از استقلالم لذت ببرم.
از آن روز به بعد مادرتان اصلا دیگر شما را به مدرسه نبرد و نیاورد؟
- نه اصلا. همیشه خودم می رفتم، خودم هم بر می گشتم ولی الان متوجه شدم که اگر مادرم آن روز این کار را نمی کرد شاید من هم امروز یک تیتیش مامانی بودم که از عهده کارهای خودم بر نمی آمدم.
بچه درس خوان بودید؟
- خیلی بچه درس خوان بودم چون از مادرم می ترسیدم و اگر 19 می گرفتم، یک کتک حسابی خورده بودم. یادمه یک بار دیکته ام را 19 گرفتم و وقتی رفتم خانه، مادرم چنان دادگاهی برایم درست کرد که هیچ وقت یادم نمی رود و این که از آن روز تصمیم گرفتم به غیر از 20 نمره ای دیگر نگیرم. یادم هست که برای کنکور روزهایی می شد که درس خواندنم به 16 ساعت هم می کشید.
چقدر کتک خوردید؟
- ببین مادرم بیشتر می ترساند تا بزند. ترساندنش هم مثل گوش کشیدن بود و داد و بیداد.
پایین ترین نمره ای که گرفتید؟
- قبل از این که سراغ نمره پایین گرفتن برویم این را هم اضافه کنم که تا آخر دوران تحصیلم نمرات بالایی گرفتم و هر چی بالاتر می رفتم سطح سختگیری خانواده پایین تر می آمد. پایین ترین نمره ای که گرفتم 14 بود آن هم تو ریاضی و هیچ وقت هم زیر این نمره نگرفتم. یکی از دلایلی که علوم سیاسی خواندم با آن حجم از حفظیات، ضعفم تو حساب و کتاب ریاضی است و واقعا هم تو ریاضی بد هستم ولی حفظیاتم عالی است به طوری که عربی دوران دبیرستان را زیر 19 نمی گرفتم و همه از روی من تقلب می کردند.
می خواستم وکیل شوم، علوم سیاسی خواندم
به سیاست علاقه دارید؟
- الان نه.
چی باعث شد که رشته علوم سیاسی را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کنید؟
- جلوی من یک مسیری باز شد و آن هم این بود که دوست داشتم وکیل بشوم و حقوق بخوانم و این که حقوق هم در کنکور سراسری قبول شدم ولی چون در شهرستان اراک قبول شده بودم خانواده ام اجازه نداد که بروم. برای همین رشته آزاد که علوم سیاسی زده بودم را رفتم. هر چه پیش می رفتم احساس می کردم که علوم سیاسی را دوست دارم آن هم به خاطر هیجانی که داشت. برای همین ادامه اش دادم و در گذر زمان به منصب سیاسی گرفتن هم علاقه مند شدم ولی به مرور زمان تقریبا پایان دوران کارشناسی بود که هیجانم فروکش کرد و تصمیم گرفتم رشته ام را عوض کنم و وارد بازیگری شدم. به صورتی از هیجانم فروکش کرده که اصلا حتی اخبار را هم دنبال نمی کنم.
متولد اواخر اسفند
گفته های متعددی در خصوص تاریخ تولدت هست، شفاف سازی کن بالاخره متولد اسفند هستی یا فروردین؟
- ببین واقعیتش این است که متولد 24 اسفند هستم و از آنجایی که خانواده صادقی دارم به همان تاریخ برایم شناسنامه گرفتند، در صورتی که امکانش بود فروردینی هم باشم.
دهه شصتی ها نسل سوخته یا خاکستری هستند. همچین حسی را داری؟
- آره. البته سوخته سوخته نه ولی خاکستری هستند چون تو دورانی قرار گرفتند که اتفاقات روز باعث شد خیلی از مسائل را درک نکنند یا حتی اصلا متوجه نشوند. البته این طبیعت زمان هست که هر دورانش یک جور فراز و نشیب دارد، مثلا اگر ما دهه شصتی ها بخواهیم خودمان را با دهه پنجاه مقایسه کنیم واقعا می بینیم که واقعا آنها سوخته بودند. به هر حال هر دورانی که متولد می شوی باید از موقعیت هایی که داری استفاده کنی و از زندگی لذت ببری.
اسم طلاق تنم را می لرزاند
شنیده شده دستی به قلم هم دارید، فیلمنامه هم نوشتید؟
- بله نوشتم. دوره های فیلمنامه نویسی را گذرانده ام و خیلی خیلی کتاب و داستان می خوانم چون واقعا اتفاقات و داستان های مختلف می تواند به ایده پردازی ات برای نوشتن یک فیلمنامه خوب کمک کند. دو بار فیلمنامه حرفه ای نوشته ام و چند تهیه کننده هم خوانده اند و برای تولیدش پیشنهاد هم داده اند ولی خودم احساس کردم چون از موضوع روز جامعه فاصله گرفته، الان کمی تحمل کنم و در یک زمان مناسب دوباره شروع به بازنویسی کنم.
در چه ژانری؟
- تقریبا هر دو در ژانر اجتماعی قرار می گیرند ولی یکی موضوع عاشقانه بودن آن پررنگ تر و موضوعش درباره اختلاف های زناشویی با یک دید متفاوت است.
دوست دارید خودت نقش اولش را بازی کنید؟
- چرا که نه. همه نویسنده ها دوست دارند نقش و شخصیت هایی که ایجاد می کنند را حتی شده برای یک بار خودشان بازی هم کنند.
اسمی برایش انتخاب کرده ای؟
- ببینید، همیشه اسم ها را بعد از بازنویسی کامل و مشورت انتخاب می کنم برای همین فعلا اسمی برایش انتخاب نکرده ام.
همه بازیگرهای زن سینما دوست دارند نقش مادر را بازی کنند ولی نکته ای که خیلی جالب است این است که همین جمعیت حداکثر هم دیر ازدواج می کنند و پاره ای اوقات یا شاید اکثر اوقات این ازدواج دوام و پایان خوشی ندارد، می توانید یکم در این خصوص توضیح دهید؟
- ببینید این خیلی غلط است که بگوییم این ازدواج و زودتر طلاق گرفتن فقط مختص جامعه بازیگری است، ولی چون همیشه انگشت اشاره مردم و الگوی مردم چهره ها هستند این مسئله خیلی پررنگ تر بین شان دیده می شود. مثلا شما اگر وارد آپارتمانی بشوید و درب 10 خانه را بزنید شاید حداقل 6 خانواده از هم جدا شده یا دوباره ازدواج کرده باشند. یکی از دلایلی که خود من ازدواج نمی کنم این است که دوست ندارم طلاق بگیریم. یعنی این که ترجیح می دهم یک دختر مجرد باقی بمانم تا این که حتی یک درصد احتمال بدهم قرار است یک روزی به دلایل نامشخص طلاق بگیرم. من مریم معصومی وقتی تصمیم می گیرم ازدواج کنم تصمیم می گیرم تا آخرین زمانی که زندگی می کنم با این فرد بمانم ولی من یا هر کسی نمی تواند تضمین بدهد نفر مقابل هم چنین فکری بکند و یا به این ثبات شخصیتی رسیده باشد که در آینده کمترین تغییر شخصیتی را داشته باشد. هیچ کسی نمی رود ازدواج کند که طلاق بگیرد یا این که با قصد و نیت طلاق گرفتن بعد از یکی دو سال با کسی ارتباط برقرار کند.
متاسفانه در جامعه الان ما طلاق و مسیر جدایی به راحت ترین انتخاب دختر و پسرها تبدیل شده و خود من با همین دوتا چشم هایم دیدم که اگر مشکلی برای شان پیش بیاید نمی آیند مشکل را حل کنند بلکه سریع راه جدایی را انتخاب می کنند. شاید باور نکنید ولی اسم طلاق تنم را می لرزاند و این مورد وقتی بچه ای هم در میان باشد تشدید می شود ولی در خصوص این که چرا بازیگرها دوست دارند نقش مادر را بازی کنند باید بگویم وقتی یک نفر حرفه بازیگری را انتخاب می کند قطعا علاقه خاصی به تجربه کردن شخصیت ها و موقعیت های مختلف و خاص دارد و این کاملا یک مورد طبیعی است که مثلا مریم معصومی دوست داشته باشد مادر شدن را هم تجربه کند اما نه به صورت واقعی چون من نوعی شاید دوست نداشته باشم در حال حاضر با وضع موجود در جامعه به ازدواج و بچه دار شدن فکر کنم پس شاید به همین خاطر است که دوست دارم نقش مادر بودن را تجربه کنم زیرا من یک بازیگر هستم و مهم تر از همه اینکه ازدواج کردن دیر و زود ندارد و بسته به موقعیت است.
15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم
اولین بار چند سالگی بود که عشق را تجربه کردید و تصمیم به ازدواج گرفتید؟
- اولین بار فکر کنم 15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم ولی سرانجام نداشت. آن هم به سبب مدیریت خانواده ام بود که مین گفتند این سن، سن مناسبی برای ازدواج نیست و من هم شانس آوردم که پافشاری چندانی برای ازدواج نکردم. حتما می دانید که آن سن و سال تب عاشق شدن و ازدواج کردن خیلی داغ است و من هم از این قضیه مستثنی نبوده ام ولی مادرم از آنجایی که همیشه سایه مدیریت اش روی من بوده به من فهماند که الان موقعیت ازدواج تو نیست و الان هم که به آن دوران فکر می کنم واقعا درست می گفت چون کسی که قصد ادامه تحصیل دارد نباید قبل از تحصیل، ازدواج کند چون در قبل از دانشگاه شما تفکر و دنیای دیگری دارید و بعد از اتمام دانشگاه دنیای خیلی خیلی متفاوت تری پیدا می کنید. البته موردهای نادر هم داریم ولی من غالب آدم ها را می گویم. به نظر من بهترین سن ازدواج اگر یک نفر بتواند تا آن موقع صبر کند، بین 25 تا 28 سالگی است. به نظرم بعد از 30 سالگی ایده آل های زندگی و مسیر آن برای انتخاب کردن مکمل زندگی بسیار سخت تر می شود.
الان تنها زندگی می کنید؟
- نه، با خانواده ام زندگی می کنم. همیشه از زندگی در کنار پدر و مادرم لذت برده ام چون خیلی اهل معاشرت نیستم. ولی این به معنی منزوی بودن و معاشرتی نبودن من نیست و اهل برقراری ارتباط با آدم ها هستم. دوستان بسیار زیادی دارم ولی می شود گفت مریم معصومی رفیق بازی نیستم و در حال حاضر اگر سر کارم نباشم تمام وقتم را در منزل با کتاب و فیلم و موسیقی می گذرانم و اینطور از تنها بودن خود با برنامه ریزی که انجام می دهم لذت می برم.
همیشه تنها بودم
اولین شغلی که دوران کودکی به ذهنت رسید که دوست داری این کار را بکنی یادت هست چی بود؟
- آدم وقتی بچه است خیلی کارها هست که تو ذهنش می آید و می رود. مثلا همه بچه ها دوست دارند دکتر بشوند چون یکی از بازی های رایج بچه ها که حتی تو خاله بازی هم اتفاق می افتاد، بازی در نقش دکتر بود. خود من دوست داشتم معلم باشم یا مثل کسی باشم که خوب باشم و بتوانم راه درست را نشان دهم. یکمی هم که بزرگ تر شدم متوجه شدم دوست دارم دفاع کنم از کسی که سرش را می اندازد پایین و حقش را می خورند.
از دوستان دوران دانشجویی کسی هست که توانسته باشد به جایگاه یا منصبی در سیاست برسد؟
- ببین من خیلی عجیب غریبم. نمی توانم بگویم گوشه گیر و منزوی هستم چون واقعا خیلی اجتماعی هستم ولی اهل رفت و آمد و رفیق بازی و معاشرت نیستم. شاید منشأ اصلی مدلم که تنها باشم از همان بچگی شکل گرفت و تا دانشگاه و حتی الان هم ادامه داشته ولی معنی اش این نیست که من با کسی دوست نمی شوم و از ارتباط خوشم نمی آید. مثلا در همان دوران دانشگاه دوستی ام در حد یک جزوه گرفتن و مشورت گرفتن بود و یادم نمی آید حتی یک بار هم با کسی مسیر دانشگاه و تا خانه را آمده باشم. شاید خیلی عجیب باشد برای کسی که الان این مطلب را بخواند و قطعا با خودش می گوید مگر می شود این همه تنهایی؟؟ ولی من همیشه تنها بودم برای همین اصلا خبری از کسی ندارم.
کاری بود تو دوران دانشگاه که انجام ندادی و الان پشیمانی؟
- یادم هست آن موقع قرار بود یک گروهی از بچه ها که ترم بالاتر بودند با تعدادی از ترم پایینی ها ترکیب شدند تا بورسیه شوند برای خارج کشور، من هم در بین آن جمع انتخاب شده بودم و فقط و فقط به خاطر یکسری آرزوهای مسخره دوست داشتم اینجا بمانم و دقیقه 90 از گروه جدا شدم.
خیلی نقش مادر را دوست دارم
تو سینما و تلویزیون هم کاری بوده که از قبول نکردنش الان پشیمان باشید؟
- یکسری کارهای تاریخی در تلویزیون بودند که به دلیل خیلی خیلی پایین بودن دستمزد قبول نکردم و الان پشیمان هستم.
نقشی بوده است که وقتی مشاهده کردی با خودت گفته باشید ای کاش این را من بازی کرده بودم؟
- تا دلت بخواهد. من نقش مادر را دوست دارم. من کار «میم مثل مادر» را خیلی دوست داشتم و دارم و آرزو می کنم چنین نقشی را به من پیشنهاد بدهند و من بازی کنم. کار «ملی و راه های نرفته» به جای ماهور الوند را دوست داشتم بازی بکنم، فیلم خیلی داستان قوی دارد و از طرفی من کارهای زنانه را خیلی دوست دارم. کار کردن با کارگردان هایی مثل خانم میلانی و پوران درخشنده را خیلی دوست دارم و آرزو دارم به زودی با این دو همکاری کنم.
چرا حجم کارهای سینمایی شما نسبت به تلویزیون بسیار پایین است؟
- ببینید نه تو سینما بلکه تو یک شرکت هم که شما مشغول کار باشید یک مافیا و یکسری قدرت هست که بین خودشان دارند. همیشه یکسری مسائل را رد و بدل می کنند که کاملا این موضوع یک چیز طبیعی شده است. ما در دنیای تصویر دو جبهه داریم که یکی از آنها سینما و دیگر تلویزیون است که هر دو گروه را آدم های کاملا متفاوتی تشکیل می دهند و متاسفانه و متاسفانه این طور جا افتاده است که کسی که داخل تلویزیون چهره شد و دارد دیده می شود نیازی نیست در سینما هم زیاد دیده شود، برای همین خیلی از ستاره های تلویزیون هستند که شما در سینما نمی بینیدشان و اصلا سینمایی ها یا سراغ شان نمی آیند یا حجم چشمگیری پیشنهاد این سری بازیگرها در حوزه سینما ندارند.
یعنی در سینما اگر نقشی متفاوت که به بیشتر دیده شدن و رشد تو در سینما کمک کند با دستمزد پایین قبول نمی کنید؟
- چرا که قبول نکنم. شاید من اوایل خیلی درگیر میزان دستمزد بودم ولی الان خیلی نه. البته این خیلی نه برای نقش هایی که به دلم نشسته و می تواند به آینده حرفه ای من کمک کند می باشد ولی چرا وقتی نقش را زیاد دوست ندارم با دستمزد پایین انجامش دهم؟ در سینما پیشنهادها و میزان دستمزد به صورتی شده است که می گویند اگر قرار است به مریم معصومی نوعی فلان قدر بدهیم، خب می رویم و فلان بازیگر را می آوریم.
مریم معصومی برعکس اتفاقاتی که دورادورش در موردش در حال رقم خوردن و گفتن است، از نزدیک اوضاعش خیلی فرق می کند و شاید نمونه ای باشد برای این که کسی را دورادور قضاوت نکنیم. در این گپ و گفت نسبتا طولانی وی از دلایل تنهایی خود و اگر بزرگنمایی نکنیم سیر تا پیاز گفتنی های زندگی خود را تا جایی که بشود نوشت را بیان کرد.
کمی از دوران کودکی خود بگویید، آن موقع هم مثل الان ساکت بودید؟
- در دوران کودکی ام، می توانم بگویم شیطان بودم ولی نه آن طور که از دیوار راست بالا بروم. می شود گفت شیطان محفوظ به حیایی بودم چون نسبت به افراد خانواده کوچک ترین عضو بودم و طبیعتا کسی را برای بازی کردن نداشتم بنابراین دوران کودکی بی آزاری و تنهایی داشتم و همه کارهایم از جمله شیطنت هایم نیز تنهایی بوده است. مثلا سر ظهر وقتی همه خواب بودند می رفتم دنبال کشف کردن چیزهای جدید و به قول خودمان فضولی های خطرناک که مثلا به عنوان نمونه یک بار رفتم سراغ جعبه برق خانه پدربزرگ و خاله ام به طوری که برق خانه و فیوز را قطع می کردم.
از بازی های انفرادی تان بگویید.
- علاقه خاصی به خوانندگی داشتم و یا خیلی لباس های جورواجور و پارچه های مختلف را به سر و تنم می بستم. خیلی وقت ها با ملحفه و چادر برای خودم لباس طراحی می کردم و ساعت ها جلوی آینه می نشستم و برنامه اجرا می کردم.
با وارد شدن به مدرسه هم این تنهایی ادامه داشت؟
- تقریبا بله. با این که دور و برم برعکس خانه خیلی شلوغ بود ولی به کسی اعتماد نمی کردم. زیاد با کسی رابطه برقرار نمی کردم. مثلا برووبیا نداشتم در حدی که یادم نمیاد حتی یک بار هم جشن تولد دوستانم رفته باشم.
تک فرزند هستید؟
- نه، دو خواهر و دو برادر دارم و ته تاغاری هستم.
شیطنت های آسیب زننده به خودت هم داشتی که هنوز اثراتش باشد؟
- تا دل تان بخواهد دو بار صدمه دیدم. یک بار وقتی داشتم برای خودم خوانندگی می کردم، رفته بودم روی یک چهار پایه ایستاده بودم و شیشه عطر به عنوان میکروفن دستم گرفته بودم که یکهو چهارپایه شکست و افتادم و دستم شکست به نحوی که چند روزی مهمان بیمارستان بودم. یک بار دیگه هم با دوچرخه پسر همسایه آسیب دیدم که نزدیک 7 تا بخیه خورد به پام، که هنوزم که هنوز می بینم با خودم می گویم چرا اینطور شد. البته این را هم بگویم این اتفاق تقصیر غد بودن خود من بود چون بقیه بچه ها می گفتند بیا بازی کنیم و من طبق روال گذشته ام تنهایی را ترجیح می دادم و آنها لج کردند و با دوچرخه پیچیدند جلوی من و این اتفاق برایم افتاد. یک بار هم سرم شکست در حین تاب بازی. ماجرای تاب بازی هم این بود که سر سوار شدنش با بچه های عموم بحث مان شد و تاپ از دست بچه ها رها شد و مستقیم خورد تو سر من و خلاصه دوباره کارم به بخیه زدن و بیمارستان کشید.
در آن دوران اسباب بازی های خود را به بچه های دیگر می دادی؟
- خیلی دوست داشتم اسباب بازی هایم را با همبازی هایم تقسیم کنم ولی بچه ای دور و برم نبود که بخواهم اسباب بازی ام را به او بدهم. این به این معنی نیست که اصلا تو خانواده ما بچه نبوده، اتفاقا بوده ولی چون رابطه مان کم بود مثلا سالی یک بار رفت و آمد می کردیم این اتفاق پیش نمی آمد. از طرفی هم نزدیکانم مثل دخترخاله و پسرخاله هایم نیز سن شان به من نمی خورد که بتوانند از وسایل من استفاده کنند. برای همین واقعیتش این موضوع اصلا برایم پیش نیامده و تجربه اش را نداشته ام.
کار کردن در تئاتر فقط عشق می خواهد
چطور وارد تئاتر شده اید؟
- همیشه دوست داشتم تجربه اش کنم ولی هیچ وقت موردی که بتواند راضی ام کند که وارد این حوزه سخت شوم به من پیشنهاد نشده بود تا این که متن چلچلا به من پیشنهاد شد و واقعا متن سنگین و سختی بود، به طوری که هنگام خواندن منقلب شدم و به حدی برای من تازه کار در تئاتر سخت به نظر می رسید که تماس گرفتم و اول منصرف شدم و گفتم چون کار اول من است نمی دانم چه اتفاقی قرار است روی صحنه برایم بیفتد. این کار دیالوگ های طولانی در حد 15 خط داشت که من را شوکه کرد ولی دلگرمی های کارگردان باعث شد من این کار را ادامه دهم و خدا را شکر کاری شد که همه راضی بودند. این را هم بگویم که سختی چلچلا موقعی بیشتر حس شد که در کنار مونولوگ های طولانی فیزیکال بودن کار هم به آن اضافه شد. خوشبختانه کسانی که کار تئاتر مرا دیدند همه می گفتند یک مریم معصومی دیگری را در این کار مشاهده کردیم و این برای حس موفقیت داشتن در یک کار برایم کافی بود.
کار کردن تئاتر و سختی هایش به دستمزدش می ارزد؟
- راستش نه چون واقعا مبلغ پیشنهادی بسیار بسیار پایین تر از سینما است و در خوشبینانه ترین حالت شما دستمزد یک کار تلویزیونی را دریافت می کنید. کار کردن در تئاتر فقط عشق می خواهد. من آنقدر عاشق تئاتر و این کار شده بودم که هر روز می گفتم من حالم با شما خیلی خوب است.
بچه درس خوان بودم
روز اول مدرسه را یادتان هست؟ چه حسی داشتید؟
- روز زیاد خوشایندی نبود از این جهت که مادرم می خواست من مستقل بار بیایم، به همین خاطر یادم هست که روز اول مدرسه که هوا خیلی سرد بود، مرا مدرسه رساند و گفت این راه را که الان آمدیم وقتی مدرسه تمام شد باید خودت برگردی چون من قرار نیست به دنبالت بیایم. در ادامه کلی نصیحت کرد که این راه مدرسه است و اینو بخور و اینو نخور و با کسی دوست نمی شی و از این جور صحبت ها که من هم مدام تو دلم با خودم می گفتم وای مدرسه چقدر بده. اینجوری شد که از همون روز اول فهمیدم مدرسه جایی است که علاوه بر حس بدش، آدم را مجبور می کند انسان روی پای خودش بایستد و این کار مادرم اگر در کودکی برایم تلخ بود ولی حالا که بزرگ شده ام فهمیده ام بزرگ ترین کار را در حقم کرده و باعث شده که الان مستقل باشم و از استقلالم لذت ببرم.
از آن روز به بعد مادرتان اصلا دیگر شما را به مدرسه نبرد و نیاورد؟
- نه اصلا. همیشه خودم می رفتم، خودم هم بر می گشتم ولی الان متوجه شدم که اگر مادرم آن روز این کار را نمی کرد شاید من هم امروز یک تیتیش مامانی بودم که از عهده کارهای خودم بر نمی آمدم.
بچه درس خوان بودید؟
- خیلی بچه درس خوان بودم چون از مادرم می ترسیدم و اگر 19 می گرفتم، یک کتک حسابی خورده بودم. یادمه یک بار دیکته ام را 19 گرفتم و وقتی رفتم خانه، مادرم چنان دادگاهی برایم درست کرد که هیچ وقت یادم نمی رود و این که از آن روز تصمیم گرفتم به غیر از 20 نمره ای دیگر نگیرم. یادم هست که برای کنکور روزهایی می شد که درس خواندنم به 16 ساعت هم می کشید.
چقدر کتک خوردید؟
- ببین مادرم بیشتر می ترساند تا بزند. ترساندنش هم مثل گوش کشیدن بود و داد و بیداد.
پایین ترین نمره ای که گرفتید؟
- قبل از این که سراغ نمره پایین گرفتن برویم این را هم اضافه کنم که تا آخر دوران تحصیلم نمرات بالایی گرفتم و هر چی بالاتر می رفتم سطح سختگیری خانواده پایین تر می آمد. پایین ترین نمره ای که گرفتم 14 بود آن هم تو ریاضی و هیچ وقت هم زیر این نمره نگرفتم. یکی از دلایلی که علوم سیاسی خواندم با آن حجم از حفظیات، ضعفم تو حساب و کتاب ریاضی است و واقعا هم تو ریاضی بد هستم ولی حفظیاتم عالی است به طوری که عربی دوران دبیرستان را زیر 19 نمی گرفتم و همه از روی من تقلب می کردند.
می خواستم وکیل شوم، علوم سیاسی خواندم
به سیاست علاقه دارید؟
- الان نه.
چی باعث شد که رشته علوم سیاسی را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کنید؟
- جلوی من یک مسیری باز شد و آن هم این بود که دوست داشتم وکیل بشوم و حقوق بخوانم و این که حقوق هم در کنکور سراسری قبول شدم ولی چون در شهرستان اراک قبول شده بودم خانواده ام اجازه نداد که بروم. برای همین رشته آزاد که علوم سیاسی زده بودم را رفتم. هر چه پیش می رفتم احساس می کردم که علوم سیاسی را دوست دارم آن هم به خاطر هیجانی که داشت. برای همین ادامه اش دادم و در گذر زمان به منصب سیاسی گرفتن هم علاقه مند شدم ولی به مرور زمان تقریبا پایان دوران کارشناسی بود که هیجانم فروکش کرد و تصمیم گرفتم رشته ام را عوض کنم و وارد بازیگری شدم. به صورتی از هیجانم فروکش کرده که اصلا حتی اخبار را هم دنبال نمی کنم.
متولد اواخر اسفند
گفته های متعددی در خصوص تاریخ تولدت هست، شفاف سازی کن بالاخره متولد اسفند هستی یا فروردین؟
- ببین واقعیتش این است که متولد 24 اسفند هستم و از آنجایی که خانواده صادقی دارم به همان تاریخ برایم شناسنامه گرفتند، در صورتی که امکانش بود فروردینی هم باشم.
دهه شصتی ها نسل سوخته یا خاکستری هستند. همچین حسی را داری؟
- آره. البته سوخته سوخته نه ولی خاکستری هستند چون تو دورانی قرار گرفتند که اتفاقات روز باعث شد خیلی از مسائل را درک نکنند یا حتی اصلا متوجه نشوند. البته این طبیعت زمان هست که هر دورانش یک جور فراز و نشیب دارد، مثلا اگر ما دهه شصتی ها بخواهیم خودمان را با دهه پنجاه مقایسه کنیم واقعا می بینیم که واقعا آنها سوخته بودند. به هر حال هر دورانی که متولد می شوی باید از موقعیت هایی که داری استفاده کنی و از زندگی لذت ببری.
اسم طلاق تنم را می لرزاند
شنیده شده دستی به قلم هم دارید، فیلمنامه هم نوشتید؟
- بله نوشتم. دوره های فیلمنامه نویسی را گذرانده ام و خیلی خیلی کتاب و داستان می خوانم چون واقعا اتفاقات و داستان های مختلف می تواند به ایده پردازی ات برای نوشتن یک فیلمنامه خوب کمک کند. دو بار فیلمنامه حرفه ای نوشته ام و چند تهیه کننده هم خوانده اند و برای تولیدش پیشنهاد هم داده اند ولی خودم احساس کردم چون از موضوع روز جامعه فاصله گرفته، الان کمی تحمل کنم و در یک زمان مناسب دوباره شروع به بازنویسی کنم.
در چه ژانری؟
- تقریبا هر دو در ژانر اجتماعی قرار می گیرند ولی یکی موضوع عاشقانه بودن آن پررنگ تر و موضوعش درباره اختلاف های زناشویی با یک دید متفاوت است.
دوست دارید خودت نقش اولش را بازی کنید؟
- چرا که نه. همه نویسنده ها دوست دارند نقش و شخصیت هایی که ایجاد می کنند را حتی شده برای یک بار خودشان بازی هم کنند.
اسمی برایش انتخاب کرده ای؟
- ببینید، همیشه اسم ها را بعد از بازنویسی کامل و مشورت انتخاب می کنم برای همین فعلا اسمی برایش انتخاب نکرده ام.
همه بازیگرهای زن سینما دوست دارند نقش مادر را بازی کنند ولی نکته ای که خیلی جالب است این است که همین جمعیت حداکثر هم دیر ازدواج می کنند و پاره ای اوقات یا شاید اکثر اوقات این ازدواج دوام و پایان خوشی ندارد، می توانید یکم در این خصوص توضیح دهید؟
- ببینید این خیلی غلط است که بگوییم این ازدواج و زودتر طلاق گرفتن فقط مختص جامعه بازیگری است، ولی چون همیشه انگشت اشاره مردم و الگوی مردم چهره ها هستند این مسئله خیلی پررنگ تر بین شان دیده می شود. مثلا شما اگر وارد آپارتمانی بشوید و درب 10 خانه را بزنید شاید حداقل 6 خانواده از هم جدا شده یا دوباره ازدواج کرده باشند. یکی از دلایلی که خود من ازدواج نمی کنم این است که دوست ندارم طلاق بگیریم. یعنی این که ترجیح می دهم یک دختر مجرد باقی بمانم تا این که حتی یک درصد احتمال بدهم قرار است یک روزی به دلایل نامشخص طلاق بگیرم. من مریم معصومی وقتی تصمیم می گیرم ازدواج کنم تصمیم می گیرم تا آخرین زمانی که زندگی می کنم با این فرد بمانم ولی من یا هر کسی نمی تواند تضمین بدهد نفر مقابل هم چنین فکری بکند و یا به این ثبات شخصیتی رسیده باشد که در آینده کمترین تغییر شخصیتی را داشته باشد. هیچ کسی نمی رود ازدواج کند که طلاق بگیرد یا این که با قصد و نیت طلاق گرفتن بعد از یکی دو سال با کسی ارتباط برقرار کند.
متاسفانه در جامعه الان ما طلاق و مسیر جدایی به راحت ترین انتخاب دختر و پسرها تبدیل شده و خود من با همین دوتا چشم هایم دیدم که اگر مشکلی برای شان پیش بیاید نمی آیند مشکل را حل کنند بلکه سریع راه جدایی را انتخاب می کنند. شاید باور نکنید ولی اسم طلاق تنم را می لرزاند و این مورد وقتی بچه ای هم در میان باشد تشدید می شود ولی در خصوص این که چرا بازیگرها دوست دارند نقش مادر را بازی کنند باید بگویم وقتی یک نفر حرفه بازیگری را انتخاب می کند قطعا علاقه خاصی به تجربه کردن شخصیت ها و موقعیت های مختلف و خاص دارد و این کاملا یک مورد طبیعی است که مثلا مریم معصومی دوست داشته باشد مادر شدن را هم تجربه کند اما نه به صورت واقعی چون من نوعی شاید دوست نداشته باشم در حال حاضر با وضع موجود در جامعه به ازدواج و بچه دار شدن فکر کنم پس شاید به همین خاطر است که دوست دارم نقش مادر بودن را تجربه کنم زیرا من یک بازیگر هستم و مهم تر از همه اینکه ازدواج کردن دیر و زود ندارد و بسته به موقعیت است.
15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم
اولین بار چند سالگی بود که عشق را تجربه کردید و تصمیم به ازدواج گرفتید؟
- اولین بار فکر کنم 15 یا 16 سالم بود که عاشق شدم ولی سرانجام نداشت. آن هم به سبب مدیریت خانواده ام بود که مین گفتند این سن، سن مناسبی برای ازدواج نیست و من هم شانس آوردم که پافشاری چندانی برای ازدواج نکردم. حتما می دانید که آن سن و سال تب عاشق شدن و ازدواج کردن خیلی داغ است و من هم از این قضیه مستثنی نبوده ام ولی مادرم از آنجایی که همیشه سایه مدیریت اش روی من بوده به من فهماند که الان موقعیت ازدواج تو نیست و الان هم که به آن دوران فکر می کنم واقعا درست می گفت چون کسی که قصد ادامه تحصیل دارد نباید قبل از تحصیل، ازدواج کند چون در قبل از دانشگاه شما تفکر و دنیای دیگری دارید و بعد از اتمام دانشگاه دنیای خیلی خیلی متفاوت تری پیدا می کنید. البته موردهای نادر هم داریم ولی من غالب آدم ها را می گویم. به نظر من بهترین سن ازدواج اگر یک نفر بتواند تا آن موقع صبر کند، بین 25 تا 28 سالگی است. به نظرم بعد از 30 سالگی ایده آل های زندگی و مسیر آن برای انتخاب کردن مکمل زندگی بسیار سخت تر می شود.
الان تنها زندگی می کنید؟
- نه، با خانواده ام زندگی می کنم. همیشه از زندگی در کنار پدر و مادرم لذت برده ام چون خیلی اهل معاشرت نیستم. ولی این به معنی منزوی بودن و معاشرتی نبودن من نیست و اهل برقراری ارتباط با آدم ها هستم. دوستان بسیار زیادی دارم ولی می شود گفت مریم معصومی رفیق بازی نیستم و در حال حاضر اگر سر کارم نباشم تمام وقتم را در منزل با کتاب و فیلم و موسیقی می گذرانم و اینطور از تنها بودن خود با برنامه ریزی که انجام می دهم لذت می برم.
همیشه تنها بودم
اولین شغلی که دوران کودکی به ذهنت رسید که دوست داری این کار را بکنی یادت هست چی بود؟
- آدم وقتی بچه است خیلی کارها هست که تو ذهنش می آید و می رود. مثلا همه بچه ها دوست دارند دکتر بشوند چون یکی از بازی های رایج بچه ها که حتی تو خاله بازی هم اتفاق می افتاد، بازی در نقش دکتر بود. خود من دوست داشتم معلم باشم یا مثل کسی باشم که خوب باشم و بتوانم راه درست را نشان دهم. یکمی هم که بزرگ تر شدم متوجه شدم دوست دارم دفاع کنم از کسی که سرش را می اندازد پایین و حقش را می خورند.
از دوستان دوران دانشجویی کسی هست که توانسته باشد به جایگاه یا منصبی در سیاست برسد؟
- ببین من خیلی عجیب غریبم. نمی توانم بگویم گوشه گیر و منزوی هستم چون واقعا خیلی اجتماعی هستم ولی اهل رفت و آمد و رفیق بازی و معاشرت نیستم. شاید منشأ اصلی مدلم که تنها باشم از همان بچگی شکل گرفت و تا دانشگاه و حتی الان هم ادامه داشته ولی معنی اش این نیست که من با کسی دوست نمی شوم و از ارتباط خوشم نمی آید. مثلا در همان دوران دانشگاه دوستی ام در حد یک جزوه گرفتن و مشورت گرفتن بود و یادم نمی آید حتی یک بار هم با کسی مسیر دانشگاه و تا خانه را آمده باشم. شاید خیلی عجیب باشد برای کسی که الان این مطلب را بخواند و قطعا با خودش می گوید مگر می شود این همه تنهایی؟؟ ولی من همیشه تنها بودم برای همین اصلا خبری از کسی ندارم.
کاری بود تو دوران دانشگاه که انجام ندادی و الان پشیمانی؟
- یادم هست آن موقع قرار بود یک گروهی از بچه ها که ترم بالاتر بودند با تعدادی از ترم پایینی ها ترکیب شدند تا بورسیه شوند برای خارج کشور، من هم در بین آن جمع انتخاب شده بودم و فقط و فقط به خاطر یکسری آرزوهای مسخره دوست داشتم اینجا بمانم و دقیقه 90 از گروه جدا شدم.
خیلی نقش مادر را دوست دارم
تو سینما و تلویزیون هم کاری بوده که از قبول نکردنش الان پشیمان باشید؟
- یکسری کارهای تاریخی در تلویزیون بودند که به دلیل خیلی خیلی پایین بودن دستمزد قبول نکردم و الان پشیمان هستم.
نقشی بوده است که وقتی مشاهده کردی با خودت گفته باشید ای کاش این را من بازی کرده بودم؟
- تا دلت بخواهد. من نقش مادر را دوست دارم. من کار «میم مثل مادر» را خیلی دوست داشتم و دارم و آرزو می کنم چنین نقشی را به من پیشنهاد بدهند و من بازی کنم. کار «ملی و راه های نرفته» به جای ماهور الوند را دوست داشتم بازی بکنم، فیلم خیلی داستان قوی دارد و از طرفی من کارهای زنانه را خیلی دوست دارم. کار کردن با کارگردان هایی مثل خانم میلانی و پوران درخشنده را خیلی دوست دارم و آرزو دارم به زودی با این دو همکاری کنم.
چرا حجم کارهای سینمایی شما نسبت به تلویزیون بسیار پایین است؟
- ببینید نه تو سینما بلکه تو یک شرکت هم که شما مشغول کار باشید یک مافیا و یکسری قدرت هست که بین خودشان دارند. همیشه یکسری مسائل را رد و بدل می کنند که کاملا این موضوع یک چیز طبیعی شده است. ما در دنیای تصویر دو جبهه داریم که یکی از آنها سینما و دیگر تلویزیون است که هر دو گروه را آدم های کاملا متفاوتی تشکیل می دهند و متاسفانه و متاسفانه این طور جا افتاده است که کسی که داخل تلویزیون چهره شد و دارد دیده می شود نیازی نیست در سینما هم زیاد دیده شود، برای همین خیلی از ستاره های تلویزیون هستند که شما در سینما نمی بینیدشان و اصلا سینمایی ها یا سراغ شان نمی آیند یا حجم چشمگیری پیشنهاد این سری بازیگرها در حوزه سینما ندارند.
یعنی در سینما اگر نقشی متفاوت که به بیشتر دیده شدن و رشد تو در سینما کمک کند با دستمزد پایین قبول نمی کنید؟
- چرا که قبول نکنم. شاید من اوایل خیلی درگیر میزان دستمزد بودم ولی الان خیلی نه. البته این خیلی نه برای نقش هایی که به دلم نشسته و می تواند به آینده حرفه ای من کمک کند می باشد ولی چرا وقتی نقش را زیاد دوست ندارم با دستمزد پایین انجامش دهم؟ در سینما پیشنهادها و میزان دستمزد به صورتی شده است که می گویند اگر قرار است به مریم معصومی نوعی فلان قدر بدهیم، خب می رویم و فلان بازیگر را می آوریم.