بازخوانی ماجرای یک سقوط پس از 20 سال

بیست سال پیش اتفاقی حوالی اصفهان رخ می‌دهد که هنوز هم یادآوری آن، بیم و امیدی شگفت‌انگیز ایجاد می‌کند. بیست و پنجم دی‌ماه سال 1376 یک هواپیمای فوکر 100 از شرکت هما، ارومیه را به سمت تهران ترک کرد. اما در بین راه حوادثی پیش آمد که درنهایت این هواپیما را در گل‌ولای بیابان‌های اطراف اصفهان پیدا کردند.

بازخوانی ماجرای یک سقوط پس از 20 سال
مسعود زرفشانی: هوای سرد باند فرودگاه ارومیه گویی به سالن‌های انتظار هم نفوذ کرده است. این را می‌توان ازسرهای در گریبان رفته و دست‌های در جیب مسافرانی فهمید که حدود دو ساعت است برای پرواز به تهران منتظر مانده‌اند. کسانی که قبل از این، یک‌بار سوار هواپیما شده بودند و به آنها گفته‌شده بود که هواپیما مشکل فنی پیداکرده و باید صبر کنند. حالا برخی خواب هستند و برخی هم در حال غر زدن که چرا پروازها همیشه با تأخیر همراه‌اند. ساعت حدود شش عصر را نشان می‌دهد که اعلام می‌شود هواپیمای فوکر 100 شرکت هما به مقصد تهران آماده پرواز است. بعد از حدود نیم ساعت همه 109 مسافر و 9 نفر خدمه، سوار هواپیما می‌شوند. کاپیتان علی عشقی به همراه کمک‌خلبان خود، عبدالرضا پازوکی، در حال چک کردن سیستم‌ها و آماده کردن هواپیما هستند. بالاخره چرخ‌های فوکر 100، ساعت 18 و چهل دقیقه از باند فرودگاه ارومیه جدا می‌شود و هواپیما مسیرش را به سمت مهرآباد پی‌ می‌گیرد. خدمه در حال رسیدگی به مسافران هستند و همانطور که لبخند بر لب دارند، می‌خواهند شرایط را برای یک پرواز خوب مهیا کنند. دریغ از اینکه نمی‌دانند تا چند دقیقه دیگر همه‌چیز عوض می‌شود.
عده‌ای هنوز از مسافران گلایه می‌کنند که چرا پرواز تأخیر دارد و اگر هواپیما مشکل داشته، چرا دارد پرواز می‌کند. مهمانداران هم یا اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و یا می‌گویند نقص فنی بوده که برطرف شده است. فضای به نسبت سردی حکمفرماست تا اینکه حدود یک ساعت بعد یعنی ساعت 19 و 49 دقیقه کاپیتان اعلام می‌کند که به علت برف و بوران شدید نمی‌توانند در فرودگاه مهرآباد فرود بیایند و مجبور هستند در فرودگاه اصفهان توقف کنند.


آغاز نگرانی در 8مایلی فرودگاه اصفهان
هراسی در مسافران ایجاد می‌شود. صدای همهمه هرلحظه بیشتر می‌شود و خدمه سعی دارند به آنها اطمینان دهند که اتفاقی نخواهد افتاد. کاپیتان عشقی نگاهی به مانیتورها و نشانگرهای روبرویش می‌اندازد تا مطمئن شود فوکر 100 برای رسیدن به اصفهان شرایط مناسب را دارد. همین‌که دست‌های کاپیتان روی اهرم می‌رود تا جهت را عوض کند، متوجه می‌شود که نمایشگر اطلاعات (MFDS) در سمت او خراب است و برای همین کنترل را به کمک‌خلبان می‌سپارد. بعد از حدود چهل دقیقه پرواز، فوکر 100 به آسمان اصفهان می‌رسد. اما آنجا هم هوا مه‌آلود است و میزان دید کم است. استرس خلبانان بیشتر می‌شود. ساعت 20 و 41 دقیقه است که نخستین تماس‌های فوکر 100 با برج مراقبت فرودگاه اصفهان برقرار می‌شود و موقعیتش را در 8 مایلی این فرودگاه به مسئولان برج مراقبت اعلام می‌کند. اما هنوز جواب واضحی از برج مراقبت به فوکر 100 نرسیده که تماس‌ها قطع می‌شود. کاپیتان عشقی و کمک‌خلبان پازوکی هرچه تلاش می‌کنند، بی‌نتیجه است. تماس به‌کلی قطع‌شده و هیچ موجی ردوبدل نمی‌شود. بااینکه مسافران از قطع تماس خبر ندارند، ولی گویا اضطرابشان بیشتر شده و هراسان یا به همدیگر نگاه می‌کنند یا از پنجره‌ها به امید دیدن باندهای فرودگاه به بیرون چشم دوخته‌اند. دیگر خدمه‌ها خطر را احساس کرده و کسی نیست به آنها دلداری دهد.


برای چند لحظه سکوتی بر مسافران حاکم می‌شود. گویی آرامش قبل از طوفان است. چند دقیقه بعد، خلبان پازوکی وقتی نور سفید چراغ‌های فوکر را روی زمین می‌بیند، ناگهان متوجه می‌شود که با شتاب زیادی در حال سقوط هستند. اینجاست که او متوجه می‌شود، بعد از تغییر مسیر به سمت اصفهان، هواپیما را از حالت فرود خارج نکرده‌اند و تا چند لحظه دیگر فوکر 100 به زمین برخورد می‌کند. کاپیتان پازوکی تمام تلاشش را می‌کند که هواپیما را به حالت اوج برساند. اما موتورهای فوکر 100 قادر نیست این‌همه نیرو تولید کند و چراغ‌های اخطار یکی پس از دیگری روشن می‌شوند. بالاخره کاپیتان تصمیم می‌گیرد در سطح باتلاق مانندی در 5 مایلی فرودگاه هواپیما را به زمین بنشاند. در این لحظه کاپیتان پازوکی تلاش می‌کند تا فوکر 100 را با کمترین تلفات فرود بیاورد.
حالا دیگر مسافران همه‌چیز را فهمیده‌اند و با هراس زیادی، دادوفریاد می‌کنند. خدمه هشدار می‌دهند که محکم به صندلی‌ها بچسبند و کمربندشان را ببندند. عده‌ای چشم‌هایشان را بسته‌اند و زیر لب چیزی می‌گویند. عده‌ای به مرگ فکر می‌کنند و برخی از ترس نه می‌توانند فکر کنند و نه چیزی می‌گویند.


فرود سهمگین در میان گل و لای
خلبان همچنان با اهرم‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کند تا هواپیما را کنترل کند. اما فایده‌ای ندارد و فوکر 100 با شدت ضربه زیادی به سطح گل‌آلود زمین برخورد می‌کند و براثر این ضربه، بال سمت راست آن شکسته و لوله‌ها و کابل‌ها از جا درمی‌آیند و روی سر مسافران می‌ریزند. دو دقیقه بعد اما همه‌چیز آرام می‌شود. فوکر 100 روی زمین نشسته و بدنه داغ این غول چند تنی حالا در گل‌ولای، سرد می‌شود. عده‌ای روی زمین افتاده‌اند. بعضی بااینکه می‌دانند اوضاع آرام شده اما جرئت نمی‌کنند چشم‌هایشان را باز کنند. عده‌ای با اضطراب بیرون را نگاه می‌کنند تا بفهمند کجا هستند.
چنددقیقه‌ای می‌گذرد تا مسافران و خدمه و کاپیتان‌ها از شوک خارج شوند. همه به یکدیگر نگاه می‌کنند و از شدت ترس نمی‌توانند حرف بزنند. خلبان‌ و کمک‌خلبان از کابینشان خارج می‌شوند و میان مسافران می‌آیند. خدمه هم چند دقیقه بعد همه‌جا را بررسی می‌کنند تا کشته‌شدگان یا زخمی‌ها را پیدا کنند. اما در کمال ناباوری می‌فهمند که هیچ‌کس آسیب‌ندیده و همین موضوع کمی امید را در دل‌های مسافران فوکر 100 زنده می‌کند.


مهمانداران به همراه چند مسافر با زحمت در هواپیما را باز می‌کنند تا ببیند کجا هستند. اما به‌جز تاریکی و سرما و رطوبت چیز دیگری نمی‌فهمند. کم‌کم هوای داخل کابین‌ها سردتر می‌شود. هرکسی هر لباس یا پتویی دارد دور خودش می‌پیچد. فضای سنگین و هراس‌آوری حاکم است. ناگهان یکی از مسافران تلفن همراهش را بیرون می‌آورد و می‌گوید شاید بتوان تماس گرفت. چند نفر دیگر هم که تلفن همراه داشتند، شروع به تماس گرفتن می‌کنند.
از نا امیدی تا تماس موبایلی با مرکز
اما آن‌طرف، یعنی در تهران و اصفهان، هیچ‌کس از سرنوشت فوکر 100 اطلاعی ندارد. مسئولان برج مراقبت فرودگاه اصفهان پس از قطع تماس با هواپیما بسیار نگران هستند. مسئولان فرودگاه تهران هم در تعجب از اینکه چرا هنوز پرواز ارومیه به آنجا نرسیده است. بعد از هماهنگی تهران و اصفهان، گروهی از امدادگران هلال‌احمر به همراه کارشناسان پایگاه هوانیروز اصفهان، برای عملیات جستجو اعزام می‌شوند. وضعیت آب‌وهوا مناسب نیست و مه و یخ همه‌جا را فراگرفته است. تیم تجسس تقریباً ناکام می‌ماند و نمی‌تواند فوکر 100 را پیدا کند. همه امیدها روبه‌زوال است که ناگهان تماسی برقرار می‌شود.
کاپیتان عشقی بعد از تلاش‌های فراوان، موفق می‌شود با مسئولان تماس بگیرد. صدای پشت تلفن دائم خش‌خش می‌کند. تیم تجسس از کاپیتان عشقی می‌خواهد سیستم ELT هواپیما را روشن کند تا آنها بتوانند هواپیما را ردیابی کنند. اما کاپیتان عشقی در این کار ناکام می‌ماند. درنهایت تماس قطع می‌شود و همه‌چیز بی‌نتیجه می‌ماند.
حالا دیگر لبخندهایی که به خاطر برقراری تماس روی لب‌های مسافران نقش بسته بود، محو می‌شود. فضای ناامیدی و اضطراب بیشتر شده و هیچ فکری به ذهن کسی نمی‌رسد.
سرمهماندار و خلبانان دوباره به بیرون از هواپیما می‌روند تا شاید بتوانند موقعیتشان را بفهمند. اما بازهم هوای مه‌آلود نمی‌گذارد بیشتر از چند متر را تشخیص دهند. سرمهماندار به میان مسافران می‌آید و می‌گوید باید در مصرف آب و غذا صرفه‌جویی کنند تا تیم نجات برسد. خدمه بااینکه خودشان در ترس و واهمه هستند، هرلحظه سعی می‌کنند مسافران را آرام کنند.
هرچند دقیقه یک‌بار کسی زیر گریه می‌زند. عده‌ای ناله می‌کنند و عده‌ای دیگر می‌خواهند دلداری بدهند. ترس از مرگ و یخ زدن وجود همه را فراگرفته است. حالا دیگر نیمه‌های شب است و سرما بی‌امان می‌تازد. شیشه‌های فوکر 100 در حال یخ زدن هستند و سیستم‌های گرمایشی عمل نمی‌کنند. خدمه و مسافران روزنامه و کاغذ و حتی روکش صندلی‌ها را آتش می‌زنند تا شاید تیم تجسس آنها را پیدا کند. اما این آتش هم دو سه‌ساعتی بیشتر دوام نمی‌آورد.


فضا همچنان سنگین و ساکت است که صدای شلیک گلوله می‌آید. گلوله از تفنگ مأمور امنیت پرواز شلیک‌شده تا شاید اگر کسی در آن بیابان است، صدا را بشنود. اما این کار هم فایده‌ای ندارد.
ساعت از نیمه‌های شب هم گذشته و سحر نزدیک است. عده‌ای به خواب‌رفته‌اند و عده‌ای هنوز با چشمانی هراسان بیدارند. هوا به‌شدت سرد است و هرلحظه خطر سرمازدگی مسافران وجود دارد.
کاپیتان فقط دعا می‌کند تا از این وضعیت رهایی پیدا کند. چراکه مسئولیت جان مسافران و خدمه با اوست.

نور امید در ساعت 6:40
ساعت حدود 6 و 40 دقیقه است و در همین حال بیم و امید است که نور آفتاب کم‌کم نمایان می‌شود. چند نفر خیس و گل‌آلود و درحالی‌که کفش‌هایشان را به گردنشان آویخته‌اند، وارد هواپیما می‌شوند. اینها بسیجیانی بودند که از ساعت 9 شب، روز گذشته برای تجسس به دل بیابان زده بودند. آنها از همان لحظه ورود به هواپیما شروع به فریاد زدن می‌کنند تا مسافرانی را که به خواب فرورفته‌اند، بیدار کنند. همه مسافران و خدمه حالا به هوش‌اند و همراه این چند نفر بسیجی در حال تلاش برای تماس با تیم نجات هستند. پس از برقراری تماس و اعلام موقعیت، با روشن شدن هوا، یک فروند بالگرد بالای سر فوکر 100 پیدا می‌شود. بعد از نیم ساعت پرواز بالگردها، تیم نجات به محل می‌رسد و مسافران و خدمه را به‌سرعت تخلیه می‌کنند. آنها هم در عین ناباوری می‌بینند که هیچ صدمه‌ای به کسی نرسیده است.
حالا دیگر همه‌چیز آرام و قرارگرفته است. مسافران به پایگاه هوانیروز یا فرودگاه منتقل می‌شوند. کاپیتان عشقی هنوز در شوک است و وقتی خبرنگار صداوسیما از او می‌خواهد توضیحاتی بدهد، فقط می‌گوید: «فعلاً من چيزي نمی‌توانم بگویم. هرچه بود خدا بود و ما وسيله‌اي بوديم و آنچه درید و قدرت ما بود انجام داديم. يك قطره خون از دماغ هیچ‌کس نريخت و هواپيما هم سالم است.»
فوکر 100 اما به‌شدت آسیب‌دیده است. بال راستش شکسته و دم آن‌هم صدمه جدی دیده است. این هواپیما دیگر عملاً مرده و هرچند مسافرانش را به‌سلامت پیاده کرده، اما دیگر پروازی به خود نخواهد دید. لاشه فوکر 100 چندین روز در همان بیابان می‌ماند تا اینکه تصمیم می‌گیرند آن را به فرودگاه اصفهان منتقل کنند. این هواپیما برای مدتی در اصفهان نگهداری شد و سپس به خطوط هوایی وست فلایت استرالیا برای استفاده از قطعات یدکی فروخته شد. در تاریخ 20 شهریور 1378 این هواپیما توسط یک هواپیمای آنتونوف 124 به بریزبان استرالیا منتقل شد.


ارسال نظر