یادداشتی کوتاه در انتهای چند خط موازی

به گمانم بد نیست علاقمندان به تئاتر وطنی، پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد محسنی را دریابند. او شیوه‌ی کار سه نویسنده-کارگردان تئاتر معاصر ایران را (علی‌رضا نادری، محمد یعقوبی و حمید امجد) مقایسه کرده است. مهدی سقائیان و دکتر محمدرضا خاکی در این پژوهش راهنمایش بوده‌اند. محسنی ضمن قیاس به تفاوت‌ها و مشترکات آثار آنان پرداخته است.

یادداشتی کوتاه در انتهای چند خط موازی

به داستان‌هایی فکر کنید که روایتشان چند فضای مختلفِ موازی دارد. مدام از خودمان می‌پرسیم ارتباط این فضاها با هم چیست تا اینکه در پایان همه‌ی خط‌ها به یک نقطه می‌رسند و ما کمرِ خم‌شده‌مان را صاف می‌کنیم، نفسی می‌گیریم و می‌گوییم: «عجب تقدیری؟ دنیا چقدر کوچک است!» سال 95 یکی از این به‌هم رسیدن‌های خطوط برای من «سعید محسنی» بود. سه چهار موضوع ظاهرا بی‌ربط به او منتهی شد. چند ماه درگیر اسمش بودم تا اینکه بالاخره سر میز داوری یکی از گاه‌های چهارگاه داستان اصفهان روبرویش نشستم و بنابر قاعده‌ی گم‌شدن کلمات در روز وصال، از بس حرف داشتیم هیچ حرفی نزدیم باهم. سعید فقط یک‌سال از من بزرگتر است. درست در ساعت پنج عصر در حاشيه‌ي زاینده‌رود، آن بالادست‌ها، به دنیا آمده. معلمی و مدرّسی خوانده و محضر بزرگ‌مرد قلم تئاتر ایران «اکبر رادی» را بی‌واسطه درک کرده است. گرچه قصد داشته قلمش را وقف صحنه کند اما ناملایمات نمایش در ایران او را به سمت داستان سوق می‌دهد. گیرم طبع شاعرانه‌ای هم دارد:

می‌دانستیم

هیچ رودخانه‌ای

روی خودش تا نمی‌خورد.

با این همه باید برمی‌گشتیم.

از زمان پیرتر می‌شدیم.

از جهان کوچک‌تر.

نه فرصتی ماند

تا خداحافظیمان یادمان بماند.

نه آن‌قدر تنها ماندیم

که گم شویم.

رازِ راهِ حلِ این معمای کور را

تنها پاییز می‌داند

که این‌چنین در بارانِ رنگ

خاکستری است.

پیرو همین ذووجهی بودن اهالی هنر را به ارتباط با دیگر رشته‌های خانواده دعوت می‌کند. «متاسفانه رابطه‌ی هنرمندان و ادیبان این شهر (اصفهان) به‌شدت محدود است. هنرمندان این شهر سراغ رشته‌هایی غیر از تخصص خودشان را نمی‌گیرند. حال آن‌که وقتی به‌روزهای درخشان هنر و ادبیات روزگارمان در دوره‌های مختلف نگاهی بیاندازیم، پیداست که حساسیت و پیگیری آثار نویسندگان توسط نقاشان و آثار نقاشان توسط اهالی تئاتر و ... سبب رشد دوسویه‌ی هنرها و ادبیات شد. امری که جالب است با تمام وضوحش، کمتر دیده شده است!»

می‌شود حدس زد ارادت او به رادی و خلفش چخوفِ کبیر، از او آدمی با عنایت به دغدغه‌های اجتماع و انسان ساخته است. چنانکه در یکی از مطرح‌ترین کارهای صحنه‌اش «ردپا اگر ماندنی بود، کسی راه خانه‌اش را گم نمی‌کرد» با نیم‌نگاهی به خشونت‌ها و تلخی‌های روزگارش موقعیت کلی زن در اجتماع، ترس، تهدید و مسائل و آسیب‌های مختلفی که زنان با آن روبه‌رو هستند را می‌کاود. جنس تئاتری که محسنی آموخته، با بدنه جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند نسبت دارد. هم در این نمایش هم در رمان مطرحش «دختری که خودش را خورد - چاپ سوم - نشر چشمه» آدم‌هایی را ترسیم می‌کند که استعداد گم‌شدن دارند. معتقد است آدمی که برای گم‌شدن می‌رود خودش ردپای خود را پاک می‌کند زیرا قرار نیست برگردد. کسی که برای گم‌شدن می‌رود هرگز پیدا نخواهد شد/ چونان دستمالی خون‌آلود که در جنگلی از درختان آلبالو گم‌شده باشد / بیهوده به دنبال کسی که رفته نگرد/ نه در تابستان برف می‌بارد نه بر ماسه‌های کویر، چیزی جز باد/ کسی که برای گم‌شدن می‌رود/ نشانی هیچ جایی را به خاطر نخواهد سپرد/ بیهوده روی تن جاده‌ها چشم نگردان / ردپا اگر ماندنی بود/ کسی راه خانه‌اش را گم نمی‌کرد.

به گمانم بد نیست علاقمندان به تئاتر وطنی، پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد محسنی را دریابند. او شیوه‌ی کار سه نویسنده-کارگردان تئاتر معاصر ایران را (علی‌رضا نادری، محمد یعقوبی و حمید امجد) مقایسه کرده است. مهدی سقائیان و دکتر محمدرضا خاکی در این پژوهش راهنمایش بوده‌اند. محسنی ضمن قیاس به تفاوت‌ها و مشترکات آثار آنان پرداخته است. این پژوهش می‌کوشد تا با توجه به کمبود آثار تحلیلی درباره‌ی تئاتر معاصر ایران به بررسی بخشی از این تاریخچه بپردازد و در عین دارا بودن نگاهی تحلیلی، علل توفیق آثار سه نویسنده-کارگردان مورد مطالعه در این پژوهش را موردنقد و بررسی قرار دهد.

دیگر این‌که؛ عصرهای خنکِ همین فصلِ نو، هربار که روی تپه‌ی کوچکِ مُشرف به پارک دریاچه‌ی فولادشهر می‌ایستم نمی‌دانم سعید محسنی در کدام خانه‌ی این شهرِ هزار قوم و قبیله در حال نوشتن است.

ارسال نظر