لقمه برای تمسخر نیامده است

اگر در فضای مجازی «لقمه» را دیده باشید، حتما لقمانیان را هم دیده‌اید! عروسک‌گردان فامیل‌دور که این‌بار هنر او را با دابسمش‌های عروسکی می‌بینیم که شبیه خود اوست.

لقمه برای تمسخر نیامده است

اگر در فضای مجازی «لقمه» را دیده باشید، حتما لقمانیان را هم دیده‌اید! عروسک‌گردان فامیل‌دور که این‌بار هنر او را با دابسمش‌های عروسکی می‌بینیم که شبیه خود اوست.

تا وقتی که عروسک روی میز بود، پارچه‌ای بی‌جان به نظر می‌رسید، اما همین که آن را دستش گرفت، مثل این بود که جان را لابه‌لای همان پارچه‌ها تزریق کرد. واقعیت این است که حتی اگر عروسک صدا نداشته باشد، حس زنده بودن را با حرکت‌های عروسک‌گردانش به خوبی منتقل می‌کند. مثل زمانی که روبروی «محمد لقمانیان» نشسته بودیم و او «لقمه» را در دستش گرفته بود! حس زنده بودن لقمه کمتر از خود لقمانیان نبود که حتی جایی گفتیم «می‌شود لقمه را کنار بگذارید، انگار به حرف‌های‌مان گوش می‌کند وقتی درباره خودش حرف می‌زنیم!» که البته لقمه هم به این حرفمان بی‌توجه نبود و به نشانه تایید سرش را تکان داد!




محمد لقمانیان متولد اول فروردین ۶۳ است، عروسک‌گردان است و در کارنامه‌اش کاراکتر «فامیل دور» دوست داشتنی با حرکت‌های متفاوت را می‌توان دید. البته او بعد از ورود «بچه» صدا پیشه او هم شد، صدای تیزی که به «بله»، «خیلی ممنون» و «پستونک» ختم می‌شود و مطمئن باشید برای این صدا از سوتک (صفیر) استفاده نمی‌کند!

بهانه مصاحبه‌مان با لقمانیان، فعالیت مجازی این روزهای او بود، ظهور عروسک «لقمه» که خودش می‌گوید کودکی درونش است و با ویدئوهای بامزه‌ای در فضای مجازی سر و صدا راه انداخته. اما حرف‌های‌مان با او از سال‌های ابتدایی تحصیلش شروع شد و بعد به دانشگاه، تئاتر، کلاه‌قرمزی و لقمه رسید.

حالا لقمه‌ای که خودش صدا ندارد، در فضای مجازی صدای همه می‌شود، گاهی اعتراض دارد، گاهی آواز می‌خواند و گاهی هم از دست روزگار شاکی می‌شود.




من محمد لقمانیان، متولد قطر

«من دوحه قطر به دنیا آمده‌ام و تا سه سالگی آن‌جا بودم، اما خودم را قوچانی می‌دانم و از سه سالگی به بعد در آن‌جا زندگی کردم. حضورمان در قطر هم به دلیل شغل پدرم بود که در آموزش و پرورش کار می‌کردند و آن زمان برای ماموریت به دوحه رفته بودند. من در قوچان درس خواندم دیپلم ریاضی را هم همانجا گرفتم. اما علاقه‌ام به تئاتر از سال‌های کودکی بود، زمانی که پدرم در قوچان کارگردانی تئاتر انجام می‌داد. یادم هست که آن زمان روی صحنه می‌رفتم و وسایل روی صحنه را هم خیلی دوست داشتم، آن زمان برایم بیشتر حضور داشتن در این جمع مهم بود. بعدها هم کسانی‌که در نمایش‌ها می‌شناختم، از تئاتری‌های حرفه‌ای قوچان شدند.»

اولین باری که روی صحنه تئاتر رفتم

«اولین باری که روی صحنه رفتم، مهدکودکی بودم و جزو سیاهی لشکرها در نقش یک الاغ روی صحنه رفتم! یادم هست وقتی پرده باز شد، تماشاچی‌ها برایم سیاه بودند ولی سعی می‌کردم در همان فضا مادرم را پیدا کنم!

برای من حضور در محیط نمایشی جذابیت زیادی داشت، یادم هست از ادوات گریم خوشم می‌آمد و از اینکه آن‌جا بودم و دیده می‌شدم، لذت می‌بردم! بعد از آن کم‌کم در مدرسه ادای دیگران را در می‌آوردم وتقلید صدای کارتون‌ها را انجام می‌دادم. این کارها ادامه داشت تا زمانیکه وقتی اقوام به خانه‌مان می‌آمدند، بچه‌ها را جمع می‌کردم، برای‌شان متن می‌نوشتم و بعد کارگردانی هم می‌کردم.

بعد از آن در هر مقطع تحصیلی که بودم کارهای نمایشی مدرسه را انجام می‌دادم. پنجم دبستان بودم که جایزه بازیگری برتر در مقطع دانش‌آموزی را گرفتم و بعد از آن به عنوان برگزیده مقطع دانش‌آموزی جذب کار حرفه‌ای شدم. در مسابقات استانی با حرفه‌ای‌های تئاتر قوچان آشنا شدم. بچه‌های با استعدادی بودند که در شهرستان خیلی خوب دیده نمی‌شدند، چون شرایط دیده شدن نبود، آن زمان ورود به جشنواره فجر و حضور در تهران برای ما آمال و آرزو بود. من همان سال‌ها با گروه‌های حرفه‌ای آشنا شدم و جایزه‌های بازیگری استانی گرفتم و توانستم تجربه اجرای عمومی حرفه‌ای داشته باشم.»




ریاضی خواندم که هنر راحت‌تر قبول شوم

«من دیپلم ریاضی را در قوچان گرفتم، در آن‌جا رشته‌هایی مثل هنر نبود. همه می‌گفتند اگر ریاضی بخوانی، راحت‌تر در رشته‌های هنری قبول می‌شوی.

به هر حال به واسطه اینکه پدرم هم خودش در فضای هنری بود، این حوزه را می‌شناخت، اما پدر من هم وقتی می‌گفتم دلم می‌خواهد هنر بخوانم، می‌گفت «چرا هنر! ریاضی امتحان بده که امکان انتخاب رشته‌های بیشتری را داشته باشی.»

من هم یادم هست، یک بار به او گفتم که اگر به من بگویند مدرک پروفسوری حاضر و آماده داریم، قبول نمی‌کنم و دلم می‌خواهد هنر بخوانم، پدرم هم گفت هرکاری دلت می‌خواهد، انجام بده!

من هم سال اول فقط در کنکور هنر شرکت کردم که قبول نشدم، اما سال دوم در دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم. سال ۸۲ که وارد دانشکده تئاتر شدم، ۶۰ نفر ورودی ما بود، اما من بعدها فهمیدم که تنها ۱۰ نفر از ما تئاتری هستیم و واقعا به عشق تئاتر در آن‌جا هستیم، بیشتر کسانیکه بودند از رشته‌های دیگر آمده بودند. حتی در آن زمان یادم هست که یکی از بچه‌های سال بالایی به ما گفت که از این تعداد فقط ۵ نفر موفق می‌شوند و اگر علاقه دارید واقعا کار کنید! به همین دلیل از همان زمان کارم را شروع کردم و وارد گروه‌های مختلف شدم و سختی کشیدم، تا جایی که مثلا ۶ ماه خانه نرفتم و خوابگاه می‌ماندم که به تمرین‌های تئاتر برسم.»




و ناگهان عروسک وارد زندگی من شد!

«زمانیکه در قوچان بودم، همیشه به این فکر می‌کردم که به تهران می‌آیم و قرار است بازیگر تئاتر شوم. در حقیقت نه کتابی بود و نه از جایی می‌توانستیم اطلاعاتی داشته باشیم. می‌توانم بگویم وقتی بچه‌های شهرستانی در تهران قبول می‌شوند، معجزه رخ می‌دهد، چون حتی منابع دقیق و درستی برای درس خواندن وجود ندارد و باید برای تهیه آن‌ها به تهران بیاییم. در آن زمان هم تصور من تنها به بازیگری ختم می‌شد و در مصاحبه هم شرکت کردم و قبول شدم. باید سال اول درس‌های عمومی‌تر را می‌خواندیم و برای سال دوم گرایش انتخاب می‌کردیم که یکی از دوستانم که در دانشگاه هنر بود، به من گفت گرایشم را «عروسکی» انتخاب کنم! من اصلا نمی‌دانستم عروسکی چیست و فکر می‌کردم عروسک برای بچه‌هاست! به دوستم هم گفتم که من اینهمه درس خواندم که به تهران بیایم و بازیگر شوم.

اما همان سال اول و قبل از اینکه گرایش را انتخاب کنم و دورانی که تازه کار را شروع کرده بودم، خیلی اتفاقی در دو کار عروسکی حضور داشتم! در یکی از آن‌ها باید صدای پلیسی را خیلی ناواضح ادا می‌کردم و به قدری آن را خوب گفتم که کارگردان خوشش آمد و برای صدایی که من بودم، یک عروسک ساخت! یک کار دیگر هم بود که روی طناب و چند گیره صدای سگ در آوردم و کارگردان هم راضی بود! این دو تجربه برای من خیلی جذاب بود و حتی در جشنواره عروسکی برای صداپیشگی عروسکی که اصلا از ابتدا وجود نداشت، از من تقدیر کردند! بعد از آن کارهای عروسکی‌ام شروع شد و متوجه شدم ایده‌هایی هم در این زمینه دارم. حتی بعد از آن متوجه شدم که صداپیشگی عروسک داریم و می‌توان با تغییر حنجره، حس و بیان به کاراکترها جان داد. بعد از آن کارهای عروسکی در جشنواره‌های دانشجویی انجام می‌دادم و مقام‌هایی را هم به دست آوردم، کم‌کم با اساتید این حوزه کار کردم؛ مثلا با خانم مریم سعادت در «کنسرت حشرات» حضور داشتم که خودش باعث شد به برنامه‌های تلویزیونی هم راه پیدا کنم.»




حضور در آثار تلویزیونی

«کارهای تلویزیونی که من انجام می‌دادم بیشتر استانی بودند. اولین کاری که قرار بود انجام دهم، «هتل دریایی» به کارگردانی محمد اعلمی بود که البته در آن زمان خیلی نمی‌توانستم عروسک را روی دست نگه دارم، به هر حال نگه داشتن عروسک در مانیتور عروسک کار سختی است و آدم سمت چپ و راست خودش را قاطی می‌کند. از طرفی چون آن زمان دانشجو بودم هم نتوانستم در مجموعه حضور داشته باشم. اما بعد از مدتی با همراهی یکی از دوستانم کارهای شهرستان انجام می‌دادیم. در این زمان کارهایی با زمان‌های بالا انجام دادم، مجموعه‌های ۵۰ تایی یا ۱۰۰ تایی که دستم هم در به حرکت درآورن عروسک‌ها روان شده بود. اولین سریالی هم که کار کردم «مزرعه بی‌بی گندم» بود که سال ۸۹ برای شبکه کرمان بود.»

ماجرای جالب حضور در کلاه قرمزی

«اوایل سال ۸۹ در دانشگاه هنرهای زیبا جشنی گرفته و همه ورودی‌های دهه ۶۰ تا ۸۰ را دعوت کرده بودند و از خانم سعادت و آقای طهماسب تا مرضیه محبوبو آزاده پورمختار همه حضور داشتند. در آن جشن از ورودی‌های هر سال یک نماینده روی صحنه می‌رفت و صحبت می‌کرد. من به عنوان عروسکی‌های سال ۸۲ رفتم! کلی صحبت کردم و خاطره‌هایی را گفتم، اما در پایان رو به آقای طهماسب کردم و گفتم که «من خیلی دوست دارم با شما کار کنم! هم استعداد دارم و هم با اساتید زیادی کار کرده‌ام و دلم می‌خواهد با شما هم کار کنم.» این حرف‌ها را بر این اساس زدم که آن زمان به تازگی امیر سلطان احمدی از بچه‌های جوان به گروه کلاه قرمزی اضافه شده بود و من هم دوست داشتم چنین اتفاقی را تجربه کنم.

بعد از تمام شدن جشن، آقای طهماسب به من گفتند «حداقل شماره‌ات را به من بده، حالا که این صحبت‌ها را می‌گویی!» من شماره‌ام را دادم اما می‌گفتم فقط شماره را گرفته‌اند و اصلا تماس نمی‌گیرند!



بعد از این ماجرا سریال «مزرعه بی‌بی‌گندم» را کار کردم و یک روز برای ضبط بخش‌هایی از کار پیش آهنگساز رفتم، وقتی وارد دفتر کار او شدم، یک عروسک از کلاه‌قرمزی را آن‌جا دیدم! و فهمیدم که میثم کزازی دستیار آقای طهماسب هم هست. همان‌جا به من گفت که قرار است کار را شروع کنند و مشغول برنامه‌ریزی‌های اولیه هستند. من هم گفتم که یک‌بار شماره‌ام را به آقای طهماسب داده‌ام! آقای کزازی هم برگه‌ای را به من نشان داد و گفت قرار است برای شروع همکاری با این اسم‌ها تماس بگیرد که اتفاقا اسم من هم بینشان بود! تنها سوالم این بود که بالاخره کی زنگ می‌زنند!!

از آن روز چند هفته گذشت و بالاخره تماس گرفتند و برای جلسه رفتم، جلسه‌ای که فقط آقای طهماسب و جبلی حضور داشتند و صحبت کردیم. بعد عروسک عمو در کلاه‌قرمزی و سروناز را به من دادند که بداهه چیزی را اجرا کنم. من هم عروسک را همان‌طور که روی میز نشسته بودم، در دستم گرفتم که آقای طهماسب با یک نگاهی گفتند «همین‌جوری می‌خوای اجرا کنی؟» من دیدم اوضاع خیلی جدی است و صندلی را کنار زدم، رفتم زیر میز و عروسک را لبه میز نگه داشتم و مشغول شدم. آقای طهماسب حرکت‌هایی مثل نگاه کردن به نقطه‌های مختلف را از من خواستند و بعد از آقای جبلی خواستند که با عروسک صحبت کنند که دیگر من هم وارد نقش شدم و بداهه اجرا کردم! از خنده‌های آقای طهماسب متوجه شدم که از اجرای من خوشش آمده است. بعد از جلسه هم تشکر کردند و گفتند «انشالله باهاتون تماس می‌گیریم!» از جلسه که بیرون آمدم، تمام مدت فکر می‌کردم که چرا این کار را انجام ندادم، چرا آن حرف را نزدم و با خودم گفتم که اصلا تماس نمی‌گیرند؛ که البته این فکرم اشتباه بود و بعد از چند وقت با من تماس گرفتند که برای کار در مجموعه «کلاه قرمزی» بروم.»




روزهای شکل گرفتن «فامیل دور»

«اولین روزی که برای کار کلاه قرمزی رفته بودم، محمد بحرانی، بهادر مالکی، بنفشه صمدی و امیر سلطان احمدی هم بودند و تمرینات را شروع کردیم؛ اما تا چند هفته اصلا نمی‌دانستیم کار چیست، تمرین دست می‌کردیم و کارمان با پارچه بود. سیستم آقای طهماسب هم به شکلی است که در میانه تمرین، خانم محبوب با پلاستیک مشکی می‌آید و از عروسک جدیدی پرده‌برداری می‌کند. یک روز «فامیل دور» و «ببعی» از کیسه درآمدند! در این شرایط کار این‌طور نیست که بگویند کدام‌یک از شما عروسک را حرکت می‌دهد و کدام صحبت می‌کند. بلکه همه هم عروسک را حرکت می‌دهند، هم جای آن صحبت می‌کنند تا به ایده نهایی برسیم.

اما اولین نفر من بودم که «فامیل دور» را برداشتم، چون کلا آدم‌های سیبیلو و پیر را خیلی دوست دارم! در آن جلسه بهادر مالکی حضور نداشت، از طرفی آقای طهماسب روی صدا خیلی حساس هستند و همیشه هم می‌گویند من نمی‌خواهم خیلی صدای‌تان را تغییر دهید. جلسه بعدی که بهادر آمده بود و می‌خواست جای عروسک صحبت کند، از تکه کلامی که خودش دارد و همیشه می‌گوید «من چه‌جوری‌ام؟!» برای عروسک استفاده کرد و صدا روی فامیل نشست. بعد از آن بعضی حرکت‌های فامیل را با هم به نتیجه رسیدیم، مثلا برای جمله‌های «سلامعلیکم! هر روزتان نوروز، نورزتان پیروز» یک حرکت همیشگی و ثابت داشتیم که در برخورد با همه انجام می‌دادیم.»



تجربه سنگین «شهر موشها ۲»

«زمان شهر موشها ۲ که برای عروسک‌گردانی شیپور رفته بودم، اتفاق جالبی افتاد. من اول عروسک گردان آقای معلم بودم و این کار هم اولین تجربه سینمایی من بود و می‌خواستم برای اولین بار عروسک را در یک پلان سینمایی حرکت دهم، فقط می‌دانستم که فیلم برای پرده سینماست و عروسک هم نباید خیلی حرکت زیادی داشته باشد. در پلانی که می‌خواستیم بگیریم، معلم قرار بود زمانی‌که بچه‌ها خودشان را معرفی می‌کنند، به آن‌ها نگاه کند. اولین بار را گرفتیم که خانم برومند کات دادند که «لقمه دُرُست حرکت کن و باید سر عروسک را پایین‌تر بگیری». بار دوم انجام دادیم، باز هم کات دادند. این کات دادن‌ها تا جایی ادامه پیدا کرد که من هم اعتماد به نفس خودم را از دست داده بودم. بعد از آن یکی دیگر از دوستان برای عروسک‌گردانی معلم آمد، خانم برومند هم گفتند که چون دست من تیز است، عروسکی مانند شیپور برایم بهتر است، مانند «فامیل دور» که او هم تیز حرکت می‌کند.»



صدای «بچه» شدم!

«بعد از شهر موشها، به ادامه کلاه قرمزی برگشتیم. جایی که عروسک «بچه»، بچه‌ فاملی دور به مجموعه اضافه شد. عروسک زشت و بانمکی که همه برای آن صدا می‌گفتیم. اما به هیچ صدایی برای آن نمی‌رسیدیم و با اینکه خودمان عروسک داشتیم، اما در ساختن صدای بچه حضور داشتیم، یک روز هم موقع نهار، من می‌خواستم عروسک را بذارم روی میز، در همین فاصله صدایی برای آن استفاده کردم که آقای طهماسب هم شنیدند و خندیدند. بعد از نهار باز هم تمرین می‌کردیم که به من گفتند همان صدا را بگو! وقتی گفتم همه خندیدند، اما نکته این بود که نباید از کلام زیادی استفاده می‌کردم، بلکه با بله و نه جواب می‌دادم و چند کلمه هم می‌گفتم مثل «پستونک».

این‌طور بود که صدای بچه هم شکل گرفت، البته اوایل برای من سخت بود، چون که هم نباید حرف می‌زدم و تنها با کلمه جواب می‌دادم و هم اینکه در زمان صحبت کردن جای بچه، باید عروسک فامیل دور را می‌دادم فرد دیگری که این بخش از ماجرا برایم تلخ بود. البته باید بگویم بعد از اینکه صداپیشگی بچه فامیل را انجام دادم، مردم بیشتر مرا شناختند.»


یک شعبده‌باز حرفه‌ای

«شعبده‌بازی از علاقه شخصی خودم شروع شد و وقتی به تهران آمدم، وسیله‌های آن را خریده بودم و در بعضی از کارهای کودک استفاده می‌کردیم، چون بچه‌ها هم خیلی دوست داشتند و علاقه نشان می‌دادند. بعدتر در یک آموزشگاه که کلاس‌های خلاقیت داشت، درباره شعبده‌بازی و تدریس آن با من صحبت کردند، من هم تحقیق کردم و کتاب‌هایی را در این زمینه خواندم، شرح درسی هم برای آن نوشتم. در حال حاضر ما شعبده‌بازی را به بچه‌ها یاد می‌دهیم با این هدف که آموزش مهارت‌های زندگی، اجتماعی و ذهن داشته باشیم. از طرفی شعبده بازی هوش اجتماعی بچه‌ها را بالا می‌برد و روی هماهنگی نیم‌کره‌های چپ و راست آن‌ها تاثیر می‌گذارد، چون همزمان که صحبت می‌کنند، باید با یک دست چیزی را قایم کنند و با دست دیگر چیزی را جابه جا کنند. شعبده‌بازی برای بچه‌ها جذابیت دارد و من هنوز هم اجرای شعبده‌بازی دارم.»

و سرانجام «لقمه»

«ماجرای لقمه از جایی شروع شد که من و علی اعتصامی‌فر به عبدل آباد رفته بودیم و یک عروسک که صادراتی هم بود، خریدیم. من با عروسک یک آهنگ دابسمش را ضبط کردیم و فیلمش را در اینستاگرام منتشر کردم که خیلی بازدید بالایی خورد. محمد بحرانی هم این ایده را داد که می‌شود این مدل کار را اینترنتی کرد. ما به این نتیجه رسیدیم که باید عروسکی را برای آن طراحی کنیم. قبل از عید بود و برای طراحی آن خانم نیلوفر برومند که تصویرسازی می‌کنند، طرح را شبیه به خودم زدند و خانم منیر مولوی‌زاده هم آن را ساختند.»




انگشتر اهدایی مادرم است

«حالا دیگر عروسک ساخته شده و برای آن لباس‌های مختلفی هم دوخته می‌شود. از مدرسه هم که مرا «لقمه» صدا می‌کردند و اسم او هم که کودک درون خود من است، «لقمه» شد. ماجرای انگشتری هم که در انگشت او می‌بینید، این است که مادرم آن را به لقمه داده است. ویدئوهای «لقمه» را هم وحید کیارسی یکی از دوستانم با موبایل از ما می‌گیرد و خودش هم تدوین و صداگذاری آن را انجام می‌دهد.»


لقمه برای تمسخر نیامده است

«دابسمش کار سرگرم کننده‌ای است که قرار نیست کسی را مسخره کند، بلکه تنها یک لحظه را به تصویر می‌کشد. اگر عروسک من یک روباه بود، شاید وقتی دابسمش یک فرد سیاسی را اجرا می‌کردم، می‌شد نام مسخره‌کردن را روی آن گذاشت، در صورتیکه الان عروسک، خود من است و کودک درون من شده است.

انتخاب ویدئوهایی که برای اجرا انتخاب می‌کنم، بیشتر از خودم هستند، ایده‌هایی را محمد بحرانی و وحید کیارسی هم می‌دهند. البته دوستان ایده‌های زیادی می‌دهند، اما با چیزی که در ذهن من وجود دارد، فرق می‌کند. از طرفی به هر حال با این عروسک می‌توان جای هر چیزی دابسمش رفت، اما خودم فکر می‌کنم باید یک اتفاق رخ دهد تا جذابیت هم داشته باشد.

لقمه صدا هم ندارد، او صدای همه مردم است و جای همه هست و می‌خواهد دیگران را شاد کند. البته خیلی‌ها می‌گویند به صدایش فکر کنم، ولی من اصلا نمی‌دانم چه صدایی می‌تواند داشته باشد.»


عروسک‌هایی که برای بچه‌ها نماندند

«لقمه مشخصا برای کودک نیست و با توجه به گروه سنی که در اینستاگرام خودم وجود دارد که از ۲۵ تا ۳۸ ساله‌هاست، فکر می‌کنم بیشتر مخاطبان هم از همین گروه سنی باشند. اما تهیه‌کننده‌هایی داریم که متاسفانه فقط همه‌چیز را تولیدی می‌بینند تا خیلی سریع تولید کنند و به پول برسند. در حقیقت آن‌ها می‌خواهند از کاراکتری که دارند پول دربیاورند. از همین رو کمتر می‌بینیم کسی فقط برای بچه‌ها کاری را انجام دهد، درست مانند سال‌های قبل که خیلی از عروسک‌ها برای بچه‌های آن دوران خاطره شدند و همچنان هم برای‌شان زنده است. مجموعه‌ای مانند کلاه قرمزی هم برای مردم است، یعنی کاری است که هم کودک و هم بزرگسال می‌تواند آن را ببیند و ارتباط بگیرد.»



عروسک‌گردانی را جدی بگیریم

«من ۶ سالی می‌شود که در برنامه کلاه قرمزی هستم اما باز هم در فضای مجازی خیلی من را نمی‌شناختند و حتی عکس هم که می‌گذاشتم تعداد بازدیدها معمولی بود، اما صفحه‌هایی هستند که هوادارها به نام خود عروسک‌ها می‌گردانند و اتفاقا مخاطب آن‌ها خیلی هم بیشتر است. البته برای من تعداد فالوئرها چندان اهمیت ندارد و این‌طور نیست که بخواهم تعداد آن‌ها را بدانم و بگویم حضور در یک برنامه چقدر موثر است و چقدر میتوانم تاثیر بگذارد. برای من اینکه مردم کاری را می‌بینند و خوشحال می‌شوند خوب است. گاهی شیطنت‌هایی هم هست که خودم را با دوست دیگری که می‌شناسم مقایسه کنم و ببنیم کدام‌یک دنبال کننده بیشتری داریم! البته من سعی می‌کنم کامنت‌هایی که برای صفحه می‌آید را تا جایی که می‌توانم، بخوانم و برای احترام لایک کنم. دایرکت‌ها هم خیلی زیاد است، در ابتدا که تعداد فوالوئرها کم بود دایرکت‌ها را سعی می‌کردم جواب دهم و جالب این بود که وقتی هم جواب می‌دادم بعضی‌ها با این ادبیات که «چه عجب هنرمندها جواب دادن!» حرف می‌زدند. البته الان تعداد دایرکت‌ها خیلی زیاد شده و نمی‌توانم رسیدگی کنم.

اما به طور کلی حضور لقمه باعث شده من بتوانم این فرهنگ را نشان دهم که کسانی پشت این عروسک‌ها هستند و اتفاقا کار سختی را هم انجام می‌دهند. همین الان فردی که دکتر است، دنبال کلاس عروسک‌گردانی می‌گردد، این اتفاق یعنی لقمه توانسته در معرفی این بخش موثر باشد، مردم این شغل را می‌شناسند و می‌فهمند کسانی هستند که برای حرکت دادن عروسک‌ها وقت و تلاش و انرژی می‌گذارند. به همین دلیل این کار تصویری به نوعی معرفی این فضا نیز هست و در حمایت از صنف خودم هم بوده است.»



حقیقت کار ما، دیده نشدن است

«واقعیت شغل ما این است که خیلی دیده نشویم، برای مثال خانم دنیا فنی‌زاده با اینکه عروسک‌گردان کلاه قرمزی بودند، اما وقتی از پیش ما رفتند، بیشتر شناخته شدند و لقب «مادر کلاه‌قرمزی» را هم گرفتند، تا آن زمان حتی بعضی‌ها تصور می‌کردند آقای جبلی عروسک‌گردان کلاه‌قرمزی بودند. این تصور حتی درباره «جناب خان» هم وجود دارد. با اینکه آقای بحرانی همیشه از عروسک‌گردان‌ها صحبت می‌کند، اما باز هم مردم این تصور را دارند. خیلی‌ها فکر می‌کنند همان کسی که جای عروسک صحبت می‌کند، پایین نشسته و عروسک را تکان می‌دهد، اما در واقعیت این طور نیست، محل قرار گرفتن صدا پیشه و عروسک‌گردان در کار از یکدیگر جداست.

البته این فضای دیده شدن برای نسل ما بهتر شده، به هر حال نسل قدیم مانند خانم فنی‌زاده، کمتر چنین شرایطی را داشتند که بتوانند خودشان را معرفی کنند. اما امروز دهه شصتی‌ها در فضاهای مجازی خودشان را نشان می‌دهند. به همین دلیل نمی‌توان گفت چون پشت صحنه هستیم، کمتر دیده می‌شویم و از طرفی این اقتضای شغل ماست و ماهم کارهای مختلفی از جمله نویسندگی، بازیگری و صداپیشگی می‌کنیم. اما گاهی خودم فکر می‌کنم اگر من در مجموعه «کلاه قرمزی» نبودم چطور مرا معرفی می‌کردند و فکر می‌کردم باید کار دیگری انجام دهم و توانایی خودم را نشان دهم که «لقمه» به وجود آمد.»


ارسال نظر