کسی را به بزرگمنشی استاد فرشچیان ندیدهام
چهارم بهمن ماه تولد محمود فرشچیان است، کسی که در قابهای پر نقش و نگار حافظه تصویری ما ایرانیها سهم بسزایی داشته است. اینبار او را از زبان شاگردش روایت کردهایم.
چهارم بهمن ماه تولد محمود فرشچیان است، کسی که در قابهای پر نقش و نگار حافظه تصویری ما ایرانیها سهم بسزایی داشته است. اینبار او را از زبان شاگردش روایت کردهایم.
کمتر ایرانی را پیدا میکنیم که نام محمود فرشچیان را نشنیده باشد. استاد محمود فرشچیان نه تنها در دیده شدن نقاشی ایرانی در جهان که در روند احیا و رشد هنرهای سنتی ایرانی موثر بوده است.
۴ بهمن ماه، دقیقا ۸۸ سال قبل محمود فرشچیان در اصفهان به دنیا میآید. احتمالا آن زمانی کسی نمیدانست این پسر تازه به دنیا آمده قرار است مکتب تازهای را در نقاشی ایرانی راه بیندازد و با تلفیق عناصر سنتی و مدرن، ترکیبات منحصر بفردی را خلق کند.
به بهانه تولد او سری زدیم به آتلیه یکی از شاگردانش؛ «حسین کاشیان» امروز خودش استاد نقاشی است. نقاشی ایرانی کار کرده، خطاطی کرده و حالا به هنرجوهای علاقهمند آموزش میدهد.
کاشیان متولد مرداد سال ۱۳۲۱ است و خودش ۷۵ سال سن دارد، اما وقتی از محمود فرشچیان صحبت میکند، به روزهای شاگردی برمیگردد و حتی کمی چشمهایش خیس میشود، اشکی که آن را اشک ذوق میداند، ذوق شاگردی برای استاد.
در این گفتوگو کاشیان از اولین دیدارش با محمود فرشچیان میگوید و توضیح میدهد که چطور شاگرد او شده، در تمام روند مصاحبه یک بار نام فرشچیان را بدون «استاد» خطاب نکرد و تمامی افعال را هم به صورت جمع به کار میبرد.
من حسین کاشیان، شاگرد استاد فرشچیان
حسین کاشیان خودش را اینطور معرفی میکند: «متولد مرداد سال ۲۱ هستم و سال ۴۲ به مدرسه کمالالملک میرفتم. آن زمان هم در انجمن خوشنویسان بودم، هم به خدمت اقای فرشچیان میرسیدم. اما چون خانواده موسیقیایی دارم و برادرهایم، داییم، پدر و مادرم در این فضا هستند، خودم هم به موسیقی علاقهمند شده بودم و در کودکی ضرب میزدم و البته صدای خوبی هم داشتم.
اولین شغل رسمی من در رادیو بود، سال ۴۷ و در حقیقت دو سال در دوران اوج رادیو کار میکردم. برای این کار در دفتر فنی شورای موسیقی امتحان دادم و قبول شدم و نت مینوشتم. کسی که نت مینویسد، غیر از اینکه خط خوبی باید داشته باشد، سواد موسیقیایی هم لازم است بداند که من هم ویولن را یاد گرفتم. در آن زمان به تعداد نفراتی که در ارکستر هستند، نتها را با خط خوش موسیقی مینوشتیم.
من نقاشی ایرانی را پیش استاد فرشچیان یاد گفتم. خط هم از کودکی در مدرسه تمرین میکردم و سال ۴۲ انجمن خوشنویسان رفتم و پیش استاد میرخانی خط یاد گرفتم. بعد از انقلاب در مرکز هنرهای تجسمی کار میکردم. و در سالهای ۶۱ و ۶۲ هم مدیر موزه هنرهای معاصر بودم.
سپس مسئولیت کارشناسی آثار هنری در مرکز را برعهده گرفتم و باید درباره هر اثری که قرار بود از ایران خارج شود، نظر میدادم. از اواخر سال ۶۳ تا ۷۱ در این مَسند بودم و در این مدت هیچ اثری از ایران خارج نشد که دیگر برنگردد و حتی بعضیها که نمونههای ملی بودند را اجازه نمیدادم خارج شوند. چون به هر حال بعضیها بودند که میخواستند آثار را شخصی از کشور خارج کنند و بفروشند. آثاری که ملی میشود نباید از کشور خارج شوند و این موضوعی است که در تمام جهان مرسوم است. البته امروزه دیگر این قانون مطرح نیست. نکتهای که در این زمینه وجود دارد این است که هر اثری که برای ایران باشد و این موضوع را بتوان ثبت کرد را بر اساس قانون یونسکو میتوان به کشور برگرداند، حتی برخی از آثاری که الان زینت موزههای بزرگ دنیاست را میتوان برگرداند، اما کاریست که باید پیگیری شود. بعد از آن بازنشسته شدم اما باز هم دعوت به کار شدم و در مرکز برای قیمت گذاری آثار حضور پیدا کردم.»
نقاشی ایرانی در دنیا منحصر بفرد است
«مینیاتور به معنی ریزهکاری است و ۴۰۰-۵۰۰ سال قبل خارجیها اسم آن را مینیاتور گذاشتند. ایرانی شکلی دارد که با تمام دنیا فرق میکند. تنها جایی که نقاشیاش کمی شبیه به ماست، چین است. نقاشی ایرانی تنها با خط است و هیچ سایه روشن یا حجمی ندارد. خیلی از سبکها و نقاشهای دیگر از نقاشی ایرانی تاثیر گرفتهاند. چینیها موضوع روز را نقاشی میکنند، در حالیکه نقاشیهای ما سورئال هستند و از اتفاقهای حماسی و اشعار ادبیاتمان را برداشت میکنیم. از طرفی نقاشی ایرانی برگرفته از طرح کلی حلزونی یا کهکشانهاست و وقتی نقاشی را نگاه میکنید، همهچیز منحنی است. در نقاشی ایرانی خطوط شکسته کم است و به ندرت خط شکسته دیده میشود. همچنین در نقاشی ما رنگهای زیادی استفاده میشود.
در میان ۱۹۶ کشوری که نقاشی دارند، نقاشی ایرانی شناخته شده است و در هر جای دنیا که این نقاشی را ببینند، همه میدانند که ایرانی است. اما متاسفانه این هنر در حال نابودی است و امروز نه در دانشگاهها داریم و نه شرایطی برای تدریس آن وجود دارد، در حقیقت هر کسی که امروز نقاشی ایرانی کار میکند خودش بر اساس علاقه شخصی آن را دنبال کرده است.»
استاد فرشچیان همهچیز من است
حسین کاشیان خاطراتش با محمود فرشچیان را خیلی خوب به یاد دارد، از اولین باری که نامش را شنیده تا روزهایی که شاگردی او را میکرده و حالا که وقتی در یک مراسم یکدیگر را میبینند، استاد او را «حسین جان» میکند. «معلوم است که اولین دیدار را به یاد دارم! اولینباری که دیدمشان، سال ۳۶ بود، نمایشگاه جمعی بینالمللی در تهران و در باشگاه مهرگان که بالاتر از خیابان سعدی بود، برپا شده بود، من آن زمان ۱۶ ساله بودم و به نمایشگاه رفتم. در آنجا کار آقای فرشچیان را برای اولین بار دیدم و خیلی از آن خوشم آمد و همین هم دلیلی شد تا اسم ایشان در ذهن من ماند.
بعد از آن سال ۴۱ آقای فرشچیان نمایشگاهی در فضای باز تالار فرهنگ برپا کرده بودند که روز دوم آن رفتم، آنجا استاد را دیدم و جلوتر رفتم و گفتم که «من به این سبک از نقاشی علاقه دارم و چطور میتوانم خدمت شما برسم و از محضرتان استفاده کنم؟» ایشان یک شماره تلفن به من دادند. البته یک سالی زمان بُرد تا من تماس گرفتم و به هنرستان بهزاد در خیابان صفیعلیشاه رفتم، مستخدمی آنجا بود و پرسیدم که استاد فرشچیان اینجا تدریس میکنند؟ گفت بله و من هم شمارهشان را گرفتم. زنگ زدم و یادم هست که یک پنجشنبه روزی با من قرار گذاشتند، ساعت ۴ عصر به خانهشان در خیابان فرصت رفتم. به من گفته بودند یکی از کارهای خودت را بیاور و من هم شعر «بشنو از نی چون حکایت میکند» را که درست کرده بودم، با خودم بردم. رفتم بالا و استاد کار را که دیدند از من پرسیدند که پیش چه کسی کار میکنم، گفتم «خودم تمرین میکنم.» پرسیدند خط را چطور؟ گفتم «خط را هم خودم نوشتم» از کار من خوششان آمده بود و به من گفتند جلسه بعدی ساعت ۴:۳۰ بیا. این جریان ادامه داشت و جلسات مختلف در ساعتهای مختلف روز با هم داشتیم، حتی یک بار ساعت ۱۱ شب با من قرار گذاشتند و من هم عاشقانه سر کلاسها میرفتم.
در این کلاسها من تنها بودم و حتی میتوانم بگویم اولین شاگردی بودم که به خانهشان میرفتم. البته بعدا شاگردهای دیگری هم رفتند، اما من اولین نفر بودم.
بعد از ۶ ماه، خانهشان را عوض کردند و به گاندی رفتند. در آنجا کلاسها خیلی جدیتر شد و هفتهای دو روز، روزهای یکشنبه و چهارشنبه ساعت ۳ بعد از ظهر میرفتم. اولین جلسهای که رفتم، کاری را که گفته بودند، انجام و تحویل دادم، بعد گفتم که «با اجازه مرخص بشوم؟» نگاهی انداختند و پرسیدند «کجا؟» گفتم کارم را انجام دادم و بروم. اما گفتند که «تا زمانی که من مداد را روی زمین نگذاشتهام، حق نداری بروی!» من هم گفتم چشم و همینطور تا ۱۰ شب تمرین دیدم!
بعد از آن برنامه من همین بود که هفتهای دو روز از ساعت ۳ تا ۱۰ شب تمرین میگرفتم و عاشقانه هم میرفتم. در تمام مدتی که سر کلاس بودم، حتی یک مداد را دست نمیگرفتم و فقط به کار استاد نگاه میکردم.بعد خودم تمرینها را انجام میدادم و هر بار با یک طرح کامل حاضر میشدم.
یادم هست که در مدت ۷ سال و نیمی که در خدمت استاد میرفتم، فقط ۳ جلسه غیبت داشتم و ۵ سال و نیم طراحی و دو سال هم درس نقاشی گرفتم. بعد از دوران طراحی به من گفتند «حالا هرکاری که دلت میخواهد را انجام بده» و من هم طرحهایی را میزدم که در اطلاعات هفتگی چاپ میشد. تا سال ۵۰ هر ماه یک طرح داشتم که باعث شناخته شدن نام من شده بود.»
من ۵۶ نامه از استاد دارم
«استاد سال ۶۲ که از ایران رفتند، دیگر از من کاری را ندیدند، مگر اینکه از طرق مختلف کارهایی را دیده باشند. من هنوز هم با ایشان رابطه نزدیکی دارم، زمانهایی که به ایران میآیند حتما به دیدنشان میروم و تلفنی هم با هم در ارتباط هستیم. البته حالا دیگر ماجرا استاد و شاگردی کنار رفته است.
من از استاد ۶۵ نامه دارم که برایم نوشتهاند و فرستادهاند. همیشه هم نامه را با این شکل شروع کردهاند که نوشتهاند حسین عزیزم و «ن» و «م» را هم از ابتدای صفحه تا انتهای صفحه طراحی میکردند.»
استادی جدی
«من از ایشان عصبانیت به آن شکلی ندیدم. اما یکبار یادم هست که نقاشی از یک عقاب و مار کشیده بودم که تا آن را دیدند، به من گفتند که «این را برای رفع تکلیف کشیدهای؟» این اولین باری بود که حرفی زدند که خجالت کشیدم.
یکبار هم یک کاری کشیدم که هنرمندی بود که سازهای مختلفی را میتواند بنوازد، اما هرکاری میکردم نمیتوانستم پای آن را به شکلی که راضیام کند، بکشم. به همین دلیل شالی که دور گردنش بود را بلند کردم و روی پایش انداختم و تا استاد کار را دیدند، گفتند «پایش را بلند نبودی بکشی؟!»
یک بار هم به من گفتند یک طرحی را در ابعاد کوچک کار کنم، اما من آن را بزرگ کار کردم و استاد با دیدن آن ناراحت شدند و گفتند «چرا بزرگ کار کردی؟» من هم آن کار را پاره کردم، البته خودشان نمیدانند و بعد از کلاس آن را پاره کردم.»
کسی را به بزرگمنشی استاد فرشچیان ندیدهام
«استاد فرشچیان برای من فرد خیلی بزرگی است و در هر چیزی که مربوط به زندگی میشود روی من تاثیر گذاشتند. این مرد، انسان شایسته و والایی است که چیزی را نمیتوان به ایشان اضافه کرد. در همه این سالها کسی را ندیدم که بتواند برای من جایگزین ایشان شود و کسی را هم بالاتر از ایشان از نظر اخلاقی ندیدم. بزرگمنش هستند و ندیدم پشت سر کسی حرف بزنند یا ارزش کسی را ندید بگیرند. برای من همهچیز هستند.
من خیلی آدم تندخو و بداخلاق هستم، اما در مقابل ایشان مظلوم میشوم و حرفی نمیتوانم بزنم. نگاه ایشان مثل آینه است، شفاف و تمیز است و مطمئن هستم در تمام زندگیاش یک مورچه را اذیت نکرده است.
همه جهان مدیون استاد فرشچیان است
«استاد فرشچیان از ۹ سالگی کارش را شروع کرده و در همه این سالها ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ کار ساخته و همهجای دنیا نمایشگاههایی را برپا کرده و نهتنها هنر ایران که هنر جهان به او و کارهاش مدیون است. تلاش کرده و تا جایی که توانسته این هنر را نگه داشته است. اما امروزه کسی هنر ایرانی را نمیشناسد. همه دنبال هنر مدرن هستند، به قدری این هنر ناشناخته مانده که اصلا کسی پیدا نمیشود بخواهد بیشتر از یک دهه تلاش کند و انرژی بگذارد.»
شرح عکس: از سمت چپ: حسین کاشیان، حسین میرخانی، محمود فرشچیان در مراسم بزرگداشت میرخانی/ سال ۵۳