تاکسی موتوری با طعم کتاب

علایی ۶۱ ساله راننده تاکسی موتور اصفهانی است که با اهدای کتاب به مسافرانش به دنبال فرهنگ سازی در شهر است.

تاکسی موتوری با طعم کتاب


به گزارش خبرنگار ایمنا، دو کلاه کاست و فریاد های گاه و بی گاه برای آمدن مسافر و سوار شدن بر مرکب اش او را از باقی موتوسیکلت سواران متمایز کرده است. با محمدعلی اعلایی ۶۱ ساله وقتی برای رسیدن به مرکز شهر که از قضا پر ترافیک هم بود، آشناشدم وقتی کلاه کاست دوم را به سرم گذاشت و گفت: «خودم به چشم به هم زدن می رسونمت.» صدایش از بین هوای دود و بوق و فریاد راننده تاکسی ها به وضوح به گوشم می رسد و ناخودآگاه خودم را چند لحظه بعد سوار بر وسیله نقلیه اش می بینم و او هم بدون لحظه ای درنگ پا بر روی گاز می گذارد و از محیط دور می شود.

همین که سوار شدم تازه سر صحبتش باز شد و وقتی حسابی حرفایش گل انداخته بود ادامه داد: «همه عمرمو کار کردم، چیزی که منو خیلی اذیت می کنه توی خونه نشستنه چون هزار جور فکر و خیال الکی میاد سراغم» به روکش باک موتورسیکلت اشاره می کند و می گوید: «البته توی جیب بغل باک موتورسیکلتم پر از کتابچه های رنگارنگ است که خواندنش را به مسافرانم توصیه می کنم.»

این جمله را که می گوید گل از گل من می شکفتد و توی دلم می گویم:«خود خودش است... زدم به هدف» خودم را معرفی می کنم و می گویم خبرنگار هستم و بی معطلی سوالاتی که در ذهنم می چرختد را می پرسم؛ از زن و بچه اش می پرسم که انگار راز سربه مهری اذیتش کرده باشد، ناگهان بعض اش می ترکد و می گوید: «این موتور سیکلت قبل از این که چرخ زندگی مرا به چرخاند زندگی یکی از فرزندانم را گرفت اما چاره ای نبود و جز این وسیله، ابزاری برای کار کردن نداشتم.»

به اینجای مطلب که می رسد از آیینه بغل موتور نگاهی به من می اندازد و ادامه می دهد: «هرچقدر بهش گفتم پسر نکن با خودت اینطوری! حداقل یک کلاه ایمنی بگذار روی سرت اما به خرجش نرفت که نرفت و آخرش توی یه تصادف ضربه مغزی شد؛ قبل از رفتن پسرم، بعد از بازنشستگی، معلم خصوصی بودم، کم و بیش اوضاع رو به راه بود و لقمه نان بی منتی سر سفره ام می بردم.» گفتید یکی از فرزندان ...پس بقیه چی؟«یک دختر هم دارم که خیلی زود ازدواج کرد، شوهرش کاسب است و خداروشکر سرش به کار خودش گرم است! همین که زندگی آرامی دارند من هم راضی ام» تابه حال دخترتان از شما نخواسته رانندگی با موتور را کنار بگذارید؟«از قدیم ها گفتن دختر دلسوز پدر است ... دورغ چرا؟ هر چندوقت یک بار که مجالی برای دیدار دوباره پیش می آید از من می خواهد موتور سواری نکنم اما از وقتی فهمید کتاب به مسافرانم هدیه می دهم و یک کلاه اضافه هم برای آن ها همیشه همراه هم هست کمی خیالش راحت تر شده است»

دیگر به مقصد رسیده بودیم که حادثه پسرش مرا به سوال واداشت تا بپرسم بعد از اتفاق تلخی که برای پسرتان افتاد چقدر به فکر ایمنی خود و مسافرتان افتادید؟

«از آن موقع به بعد از همه مسافرانم قبل از سوار شدن به روی موتورسیکلت می خواهم که کلاه ایمنی را بر سر بگذارند، برای تردد خود موتورسیکلت هم که داشتن بیمه شخص ثالث اجباری است.»

«با موتور راحت تر می شود در شهر رفت و آمد کرد از طرفی تجربه تلخ پسرم باعث شد تا شغل قبلی ام را کنار بگذارم و به اندازه توانم برای مردم شهر فرهنگ سازی کنم اما خب حقوق این کار مثه کارمندی مشخص نیست؛ گاهی روزهایی بوده که هیچ مسافری نداشتم آخه هنوز آنچنان این شغل در اصفهان جا نیفتاده است.»

یعنی در شهرهای دیگر تاکسی موتور رواج دارد؟ «بله در شهرهایی مثل تهران و مشهد سال های سال است که تاکسی موتور رواج پیدا کرده است اما بیشتر از همه، نبود نظارت هیچ ارگان و شرکتی، ما و مسافران را دچار درد سر می کند.»

چطور؟ «برخی اوقات مسافران به کرایه ها اعتراض می کنند، گاهی هم رانندگان نمی توانند آنچه که حق آن هاست را از مسافران بگیرند، همین مسأله گه گاه باعث بحث و جدل و دعوا هم می شود تازه این وسط تاکسی ها هم نورعلی نور هستند و شکایت های شان باعث می شود قید همین یکی دو مسافری را هم که می توانیم سوارکنیم بزنیم.»

تاحالا نشده بخواهید خودتان با بقیه رانندگان تاکسی موتور، اتحادیه یا ارگانی را تشکیل دهید؟ «تعداد تاکسی موتورهای اصفهان هنوز آنقدرها نیست که بتوان شرکتی را تشکیل داد اما فکر می کنم سازمان هایی مثل تاکسیرانی اصفهان بتوانند به ساماندهی وضعیت ما هم کمک کنند.»

باد و باران هم حریف این راننده تاکسی موتور برای از میدان به در شدن نبوده اند. «وقتی باران می آید خیابان ها لیز می شوند و حرکت در وسایل نقیه سخت تر می شود موتورسیکلت که دیگر جای خود را دارد؛ تازه اگر همراه باران، باد هم چاشنی کار شده باشد، حکایت رانندگی نگفتنی است اما در همین حال و هوا هم من یک سقف موقت برای موتورم زده ام تا مسافران کمتر خیس شوند.»

در حالی که هوا نیمه ابری است و آسمان هم انگار پا به پای به این حکایت گوش سپرده بود، چندقدمی از راننده تاکسی موتور دور نشده ام که نم نم باران هم شروع به باریدن می کند و من سردر گریبان به فکر این معادله چند مجهولی راهی نگارش این چند خط شدم.


ارسال نظر