خانه تاریخی امیر قلی امینی، عمارت مرد پرآوازه

کودکان به دور حوض هشت‌ضلعی پر از آب وسط حیاط می‌دویدند و صدای خنده‌هایشان به آسمان رسیده بود. غرق در تماشایشان بودم که ناگهان، با صدای بوق خودروی ملی، از جا پریدم.

کودکان به دور حوض هشت‌ضلعی پر از آب وسط حیاط می‌دویدند و صدای خنده‌هایشان به آسمان رسیده بود. غرق در تماشایشان بودم که ناگهان، با صدای بوق خودروی ملی، از جا پریدم.
به گزارش ایمنا، به پشت سر که نگاه کردم، ردیفی از انواع خودروهای وطنی در حیاط به آن بزرگی پارک شده بود، به‌گونه‌ای که حتی برای یک ماشین دیگر هم فضایی نمانده بود. دوباره برگشتم و به سمت حوض نگاه کردم. خالی از آب بود. اثری از کودکان نبود. تمام شیرینی دنیای کودکانه در تلخی حضور خودروها حل‌شده بود. آنجا بود که متوجه شدم تمام آن شادی‌های کودکانه، رؤیایی بیش نبوده است.
چشمم به سنگ مزار زیبای کنار حوض افتاد، کمی جلوتر رفتم، روی سنگ خارایی که به‌صورت یک کتاب بسته بود، طرح مینیاتوری ظریفی طراحی‌شده بود که به نظر می‌آمد هنر دست یک استاد چیره‌دست است. در عطف کتاب‌ سنگی نوشته‌شده بود: «امیر قلی امینی، مدیر روزنامه «اصفهان»، فرزند ابراهیم، تولد ۱۲۷۶، وفات ۱۳۵۷» در کنار این مزار، سنگ مزار نمادین دیگری که متعلق به همسر مرحوم امیر قلی امینی، شهربانو ابوعطا بود، وجود داشت.
سرم را بالا آوردم تا ساختمان اصلی را ببینم، ساختمان که نه بهتر است بگویم عمارت. عمارتی دوطبقه که در طبقه دوم آن، ایوانی به نسبت بزرگ وجود داشت. محو تماشای کاشی‌کاری‌های عمارت شده بودم. کاشی‌های ظریف و زیبایی که دورتادور پنجره‌های آن، کارشده بود. به سمت پله‌های ورودی ساختمان رفتم. دقیقاً پنج پله بالا رفتم تا به سالن کوچکی رسیدم که در سمت راست آن، اتاق مرحوم امیر قلی امینی، روبروی ورودی، سالن اصلی عمارت و در سمت چپ، اتاقی بود که حالا دبیرخانه انجمن نخبگان جوان شده بود. از مسئول دبیرخانه خواستم که اگر می‌شود از اتاق امیر قلی امینی بازدید کنم. او هم با فراغ بال، در را گشود و مرا با دنیای امیر قلی امینی تنها گذاشت.
به‌محض ورود، چشمم به مجسمه سفیدرنگی افتاد که قبلاً در گفتگو با منیژه امینی، دختر امیر قلی امینی، درباره‌اش شنیده بودم. مجسمه‌ای که به گفته منیژه، به سفارش برادرش، فریبرز امینی و توسط استاد مرتضی نعمت‌اللهی از همان حالت نشسته پدرش بر روی ویلچر، ساخته‌شده است. ناخودآگاه سلام کردم. به‌قدری آن اتاق، فضای پر از حسی داشت که نمی‌توانستم چیزی نگویم. روبروی در ورودی، تخت خواب امیر قلی امینی بود و در سمت چپش، میز کوچکی که رادیوی شخصی او، روی آن بود. در سمت راستش هم میزی هشت‌ضلعی و گردان که دو قفسه‌ در هر ضلع داشت. سه ضلع این میز، قفسه‌های قفل‌داری داشتند که ظاهراً برای نگهداری وسایل شخصی تعبیه‌شده بود. بر روی میز هم تلفنی بود که سیم آن را با چسب برق وصله کرده بودند. صدای زنگ تلفن در گوشم پیچید. احساس کردم از شیراز تماس گرفته‌اند، نمازی بود، برای بار چندم زنگ‌زده بود تا پیگیر معالجه امیر قلی امینی باشد.
ناگهان صدای افتادن وسیله‌ای از ارتفاع، مرا به حال خود بازگرداند، کاردک هنرمندان مرمت‌کاری که روی نردبان وسط سالن کوچک، در حال مرمت تذهیب‌های سقف بودند، افتاده بود. قلم‌موی مرمت‌کار را که دیدم، به یاد تابلوی پرتره امیر قلی امینی که در یکی از طاقچه‌های اتاق قرار داده‌شده بود، افتادم، تابلویی زیبا که در آن، چهره جوانی امیر قلی امینی توسط هنرمندی به ‌نام عبادی در تیرماه سال ۷۷ طراحی‌شده بود. در حال تماشای تابلوهای عکس مربوط به دوران سنی مختلف امیر قلی امینی بر روی دیوارها بودم که کمد شیشه‌ای کوتاهی را دیدم که روی آن، مجسمه‌ای با کنده‌کاری‌های تلفیقی از طرح گوزن شاخ‌دار و طرح هخامنشی بر روی چوب، وجود داشت. در قفسه‌های کمد شیشه‌ای هم وسایل شخصی امیر قلی امینی، مانند پیپ‎ها و عینک‌های او قرار داده‌شده بود. سه کمد دیواری شیشه‌ای هم در اتاق وجود داشت که تقریباً همه قفسه‌هایش پر از کتاب بود. اکثر کتاب‌های موجود در قفسه‌ها هم برچسب شناسایی کتاب داشتند که کتابدارها به آن، برچسب بازیابی می‌گویند و برای سهولت در یافتن کتاب موردنظر، روی عطف کتاب‌ها چسبانده می‌شود. آنجا بود که فهمیدم، کتابخانه امیر قلی امینی، در زمان خود، از مجهزترین‌ و منظم‌ترین‌ها بوده است. در یکی از طاقچه‌های اتاق، تمامی روزنامه‌های «اصفهان» به‌صورت صحافی و آرشیوشده قرار داشت که با تورق آن‌ها لذت بردم. تیترهای دقیق این نشریه، مرا جذب می‌کرد تا همه آن‌ها را بخوانم، اما برای مطالعه آن‌همه شماره روزنامه، باید روزها وقت صرف می‌کردم. در کنار این طاقچه، پنجره بزرگی بود که اگر گشوده می‌شد، کسی که در اتاق بود، اشراف کاملی به حیاط داشت.
پنجره خیالم، باز، گشوده شد. امیر قلی امینی روی تختش، در حال مطالعه بود که صدای گریه دخترش را شنید، از پنجره، بچه‌ها را صدا زد، فرزندانش به پایین پنجره آمدند و ماجرا را برای پدر شرح دادند. پدر با صبوری همیشگی‌اش، راه درست حل مسئله را به آن‌ها نشان داد. دیگر زیاد داشتم خیال‌بافی می‌کردم، اما مثل این بود که همه این‌ها از تلویزیون بزرگ پایین تخت امیر قلی امینی پخش می‌شد. سعی کردم از اتاق خارج شوم، اما هرچه بیشتر می‌ماندم، بیشتر کشف می‌کردم. در هنگام خروج، میز منبت زیبایی را که ظاهراً میز کار امیر قلی امینی بود، دیدم. به‌زحمت از اتاق بیرون آمدم، دل کندن از همچون فضایی، برایم سخت بود. سعی کردم با حرکت به سمت سایر بخش‌ها از آن حال و هوا خارج شوم.
از پله‎ها پایین آمدم. در سمت راست عمارت، داخل حیاط، راهرویی بود که با گذر از آن، به اتاق‌های پشت عمارت و طبقه بالا می‌رسیدم. به دیوارهای حیاط، چند تابلو درباره زندگی‌نامه امیر قلی امینی وصل شده بود که ظاهراً به همت تنها دخترش، منیژه امینی آماده‌شده بود. در انتهای راهرو، سه پله به بالا رفتم و وارد راهروی دیگری در عمارت شدم، در سمت چپ راهرو، چهار اتاق بود که هرکدام، تابلوی کوچکی داشت تا معرف اتاق باشد. یکی از آن‌ها، اتاق مدیرعامل بود، دیگری امور مالی، سومی امور اداری و آخری، اتاق جلسات بود. در سمت راست نیز اتاقی با عنوان مهمان‌خانه قرار داشت و در کنارش هم آشپزخانه و سرویس بهداشتی واقع‌شده بود. در ابتدای ورودی راهرو و در سمت راست هم پلکانی بود که مرا به طبقه بالا برد. ۱۲ پله با ارتفاع متوسط، ایستگاه پله و ۱۲ پله دیگر. در طبقه بالا نیز در سمت راست، سه اتاق و در سمت چپ، چهار اتاق وجود داشت. به‌علاوه همه این‌ها، دقیقاً بر روی سالن اصلی طبقه پایین، سالن اصلی دیگری قرار داشت که حالا به اتاق کنفرانس تبدیل‌شده بود. این سالن، تنها راه رفتن به ایوان اصلی عمارت بود که متأسفانه به دلیل قرار گرفتن تابلوی وایت بورد و مسدود شدن راه ایوان، از تماشای حیاط خانه از ایوان، محروم شدم.
در این سالن، چهار در وجود داشت که هر در مخصوص ورود به یکی از چهار اتاق راهرو بود. در تمام اتاق‌های این عمارت هم یک میز کار، یک کامپیوتر، یک قفسه کتاب، چند صندلی و یک جفت دمپایی موجود بود که نحوه استفاده از همه آن‌ها را فقط صاحبان آن اتاق می‌دانستند و بس.
این عمارت، ازنظر تعدد اتاق، بهترین فضا برای فعالیت روزنامه‌های مختلف فعال در اصفهان است. به عبارتی هر اتاق می‎تواند مخصوص فعالیت یک روزنامه باشد، اما متأسفانه برخلاف وصیت امیر قلی امینی، این اتاق‌ها بلااستفاده مانده‌اند و فقط در اتاق اصلی طبقه اول، اثری از فعالیت و تکاپو وجود دارد. باعث تعجب است که آن‌همه ماشین پارک‌شده در حیاط، متعلق به چه کسانی است. به حیاط خانه بازگشتم. در ابتدای بازدید، آن‌قدر محو تماشای عمارت شده بودم که متوجه وجود ساختمان تقریباً نوساخته در کنار حیاط نشده بودم. از پرده‌های خانه مشخص بود کسی در آنجا سکونت دارد، اما متأسفانه، در ورودی از طرف حیاط خانه نداشت. از مسئول دبیرخانه کانون نخبگان جوان پرسیدم: چه کسی در این خانه سکونت دارد؟ که او در پاسخ گفت: پسر امیر قلی امینی، در آنجا زندگی می‎کند. راه ورود را خواستم که مرا به کوچه هدایت کردند.
به داخل کوچه که رفتم، در خانه را دیدم، اما هرچه زنگ زدم، جوابی نگرفتم. در کنار خانه، تابلوی بزرگی توجهم را جلب کرد، نیمی از نوشته‌های آن، زیر شاخ و برگ درخت داخل حیاط، پوشانده شده بود، به‌زحمت توانستم نوشته‌های روی تابلو را بخوانم: «کتابخانه عمومی امیر قلی امینی». خواستم زنگ بزنم که قفل روی در مرا حیرت‌زده کرد، کتابخانه عمومی باید همیشه در دسترس عموم مردم باشد، ولی چرا قفل بود؟ دوام نیاوردم، با منیژه امینی تماس گرفتم و از او خواستم به سؤالات ذهن کنجکاو من پاسخ بدهد. پس از صحبت‌هایمان، کاشف به عمل آمد که کتابخانه، سال‌ها پیش توسط او، به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان واگذارشده و آن‌ها هم با اعلام دلیلی غیرمنطقی، آن را تعطیل کرده‌اند. دلیل آن‌ها ازنظر دختر امیر قلی امینی، کاملاً نادرست و به‌دوراز تحقیقات کارشناسانه است. اداره ارشاد استان اعلام کرده: «این بنا، استحکام کافی برای تحمل مخزن یک کتابخانه عمومی را ندارد.» درصورتی‌که به گفته منیژه امینی، این بنا برای تحمل دستگاه‌های چاپ چند تُنی در زمان قدیم ساخته‌شده است.
در پایان به همه شما پیشنهاد می‌کنم از این بنای زیبای تاریخی، حداقل برای قرائت فاتحه‌ای برای شادی روح مرحوم امیر قلی امینی دیدن کنید. آرامش این خانه تا مدت‌ها آرامشتان را تأمین می‌کند.
خانه تاریخی امیر قلی امینی که به ثبت ملی رسیده، در خیابان کاشانی روبروی ساختمان هلال‌احمر واقع‌شده است.

ارسال نظر