کشاورز ژنرال و امام جمعه
بسیاری آیتالله غلامرضا حسنی، امام جمعه ارومیه را در اواخر دهه هفتاد با تیترهای برخی از روزنامهها میشناختند، اما واقعیت این است که آن روی سکه در زندگی آیتالله حسنی و واقعیتهای زندگی پرفراز و نشیب و پرحادثهاش برای اکثر مردم ایران ناشناخته است؛ چرا که او با اکثر روحانیون معاصر متفاوت بود و زندگی پرفراز و نشیبی داشت.
بسیاری آیتالله غلامرضا حسنی، امام جمعه ارومیه را در اواخر دهه هفتاد با تیترهای برخی از روزنامهها میشناختند، اما واقعیت این است که آن روی سکه در زندگی آیتالله حسنی و واقعیتهای زندگی پرفراز و نشیب و پرحادثهاش برای اکثر مردم ایران ناشناخته است؛ چرا که او با اکثر روحانیون معاصر متفاوت بود و زندگی پرفراز و نشیبی داشت. آیتالله حسنی برای مردم ارومیه یک تاریخ و یک خاطره است. او با اسلحه انس داشت و تا پایان عمر آن را از خود دور نکرد؛ پیش از انقلاب، در بطن انقلاب و بعد از آن نیز از سلاح جنگی بهره میبرد و در نطقهای نماز جمعهاش در کنارش بود. اسناد و مدارک ساواک در دوران قبل از انقلاب او را تنها روحانی مسلح کشور در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی معرفی میکند. او یک انقلابی به معنای جدی آن بود؛ تا آن اندازه که با فرزند خود نیز معامله نکرد و یکی از پرسروصداترین اعدامهای آن زمان را رقم زد. از پیش از وقوع انقلاب- مخصوصا در آستانه آن- عرصه را برای عوامل نظامی چون شهربانی تنگ و جبههای مردمی علیه عناصر حاکمیت وقت سازماندهی کرده بود. در هر اقدام و عملیاتی بعد از انقلاب هم مشارکت داشت و در صف اول قرار میگرفت. در جریان تکوین انقلاب هم او از روحیه مبارزهای خود فاصله نگرفت. یاری رساندن او به مبارزان جبههها از باغهای سیب و از دامداری که خود پرورش داده بود، معروف بود. او دیروز درگذشت و در شهرش سه روز عزای عمومی اعلام شده و با این تفاسیر طرحی از زندگی او میتواند جالب توجه باشد.
آیتالله حسنی کیست؟
آیتالله غلامرضا حسنی ملقب به «ملا حسنی» متولد ١٣٠٦ در روستای بزرگآباد در ٣٠ کیلومتری ارومیه است. حسنی در یک خانواده سنتی مذهبی و البته زمیندار و متمکن بزرگ شد. او تحصیلاتش را تا ششم دبستان در روستا ادامه میدهد، سپس نزد ملامجید اخباری برای خواندن درس عربی و طلبگی به مکتب میرود. آموزشهای ملا مجید وی را راضی نمیکند و تصمیم میگیرد به حوزه برود. حسنی در ٢٠سالگی به حوزه علمیه ارومیه و چندی بعد برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم میرود. بعد از دوسال به کسوت روحانیت درمیآید. حسنی پدرش را در ١٤سالگی از دست داد و دوسال بعد از آن به توصیه مادرش یک اسلحه تهیه میکند تا بتواند از خود و خانوادهاش در برابر رخدادها دفاع کند. این نخستین آشنایی این طلبه جوان با اسلحه است که بعدها هیچگاه از وی جدا نمیشود. آیتالله غلامرضا حسنی از سال ١٣٢٤ علیه حکومت پهلوی مبارزه میکرده و قبل از انقلاب با تعدادی حزباللهی در ارومیه گروهی تشکیل میدهد و از سال ٥٧ رسما گروه مسلح مبارزین ژنرال حسنی در ارومیه و در استان شکل میگیرد. او تا چندی پیش، نماینده ولی فقیه در استان آذربایجانغربی و امام جمعه ارومیه و قبلتر، نماینده اولین
دوره مجلس از این شهر بود.
برخورد با گروههای تجزیهطلب
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، غائله گروههای تجزیهطلب دموکرات کومله شمالغرب کشور را فراگرفت و درگیریهای مسلحانه گروههای تجزیهطلب در شهرهای آذربایجانغربی آغاز شد. تجزیهطلبها، حتی به قصد تصرف ارومیه نیز پیش آمدند و درگیریهای مسلحانه در بخش «بند» و خیابان دانشکده ارومیه آغاز شد. حسنی در آن زمان، خود سلاح به دست گرفت و به جنگ با تجزیهطلبان رفت. حتی زمانی که شهر نقده در نزدیکی ارومیه به محاصره تجزیهطلبان درآمد، حسنی تفنگش را برداشت و خطاب به مردم گفت: «من درحال عزیمت به سمت نقده هستم. هرکس میآید، بیاید.» بدینترتیب سپاهی از نیروهای مردمی با فرماندهی حسنی که سوار بر نفربر شده بود، شکل گرفت و شهر آزاد شد.
حفاظت از شهر
در بمباران ١١ بهمن سال ٥٧ که بسیاری از مردم به اطر آن به روستاها و باغهایشان رفته بودند، شهر تقریبا خالی از سکنه بود و دزدان بیشتر فرصت یافته بودند تا غارتگری کنند. اینجا بود که غلامرضا حسنی وارد ماجرا شد. امام جمعه ارومیه مانند همیشه سلاح به دست بر صفحه تلویزیون استانی ظاهر شد و سخنان کوتاهی گفت: «ای مردم! از این لحظه به بعد، هرکس را بالای دیوار خانه مردم دیدید، به سمتش شلیک کنید. اگر هم کسی شما را بازخواست کرد، بگویید حکم تیر را حسنی داده است.» امام جمعه مسلح، درحالی این سخن را گفت که با دست راستش بر قبضه اسلحهاش میکوبید تا همه بدانند که آنچه میگوید، شوخی و تعارف و تهدید توخالی نیست. این سخنان کوتاه همان بود و پایان سرقتها همان؛ ارومیهایها میگویند شهرشان هیچگاه تا بدان اندازه امن نبوده است.
ماجرای اعدام فرزند
درباره فرزندان آیتالله حسنی هم حواشی زیادی وجود دارد. یکی از فرزندان او به خاطر عضویت در یک گروه چریکی در اوایل انقلاب اعدام شده است. خود او در این مورد میگوید: «گفتم اگر مقاومت یا فرار کرد، بزنید، نگذارید فرار کند و اگر هم تسلیم شد، دستگیر کنید و به کمیته تحویل بدهید. وقتی خبر اعدامش را شنیدم، اصلا ناراحت نشدم، چون به وظیفه خود عمل کردم.» بااینحال، ٣٠سال بعد در سال ٩١ به خبرگزاری رسا گفت اعدام فرزندش برای او «فوقالعاده سخت» بوده و اعتقاد دارد اگر برای تربیت رشید بیشتر وقت میگذاشت، وی به چنین سرنوشتی دچار نمیشد. «الان هم رنج میبرم، پسر من که دیروز با شاه میجنگید، امروز در فهرست اعدامیها باشد. برایم فوقالعاده سخت است.»
ترور نافرجام
درست در بحبوحه ترور ائمه جمعه که به شهدای محراب معروف شدند، غلامرضا حسنی هم در فهرست ترور منافقان قرار گرفت و معروفترین ترور علیه او زمانی شکل گرفت که تروریست انتحاری در قامت نمازگزاران مسجد جامع به سمت حسنی رفت و خواست او را در آغوش بگیرد و بمب را منفجر کند. درست در آن لحظه حساس، حسنی که متوجه ماجرا شده بود، قبل از آنکه تروریست بمب را منفجر کند، با ضربات رزمی او را به زمین زد و محافظانش بر سر او ریختند و در زیر لباسهایش نارنجک و تیانتی یافتند. حسنی یک بار دیگر هم در تهران ترور شد و جالب اینکه خودش شخصا با تروریست درگیر شد و دقایقی به تبادل آتش با یگدیگر پرداختند. در این حادثه که در ١٣ مرداد ١٣٦٠ رخ داد، حسنی و پسرش عبدالحق که جزو محافظانش بود، بشدت زخمی شدند.
از زمین کشاورزی به جبهه
حسنی، قبل از انقلاب، کشاورزی و دامداری میکرد، مرغداری داشت و باغ بزرگ سیب در روستای بزرگآباد. او بعد از انقلاب هم باوجود آنکه از امکانات سیاسی فراوانی برخوردار بود، باز به همان کشاورزی و دامداری ادامه داد و چند نفر از فرزندانش را نیز در همین عرصه مشغول به کار کرد و به جبهههای جنگ ٨ساله ایران با عراق میوه میفرستاد. خودش درباره کشاورزیاش میگوید: «معتقدم آخوند باید دستش به جیب خودش باشد. وقتی آخوند چشمش به جیب دیگران باشد هر قدر هم عزت نفس داشته باشد، بالاخره روزی از پای درمیآید و با یک وجه مختصر بهعنوان وجوه شرعی بازی میخورد و ملعبه دست افراد ناباب میشود.»
رهبری عملیات مسلحانه بر ضد شاه
هرچند اکثر مردم ایران، حسنی را صرفا بهعنوان یک روحانی و امام جمعه ارومیه میشناختند، اما مردم آذربایجان غربی، غلامرضا حسنی را بیش از هرچیز دیگر، بهعنوان وزنه تعادل امنیتی در شمالغرب کشور میشناختند. غلامرضا حسنی، مبارزات خود را نوجوانی آغاز کرد و در سن ١٦سالگی در جریان فعالیتهای تودهایها در آذربایجان، تا یکقدمی تیرباران رفت و نجات یافت. او در بحبوحه انقلاب اسلامی، رهبری قیام مردم ارومیه را برعهده گرفت و از همان آغاز نهضت، معتقد بود که در برابر ارتش مسلح رژیم پهلوی باید مسلحانه جنگید. از اینرو بود که حسنی ٥٠ساله و مردم را مسلح کرد بهگونهای که رژیم شاه در ارومیه، با تانک به جنگ مردم رفت و البته شکست خورد. حسنی برای اولینبار، بر بالای منبر مسجد اعظم ارومیه از سلاح مقاومت رونمایی کرد. انقلاب اسلامی هر چند در ١٢ بهمن ٥٧ به پیروزی رسید اما در ارومیه عملا از ماهها قبل، آیتالله حسنی و انقلابیون وفادار به او عملا کنترل شهر را در دست داشتند.